«فانوسِ روشن»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ کوه و درخت و دره نشان از روستا بودن محل دارد. اسم روستا را میپرسم، میگویند: «کهلا» در خانهای زنی چشم انتظار تولد فرزندی است. لحظه تولد فرا میرسد، بچه به دنیا میآید، اسمش را یزدان میگذارند.
شهید «یزدان بیکوردی» در چهارم اسفند ماه ۱۳۴۳ در روستای کهلا از توابع استان زنجان متولد شد، پدرش کشاورز بود و مادرش خانه دار، شهید در خانوادهای کشاورز پیشه زندگی میکند، رشد میکند و ۱۶ ساله میشود. در همین
سال به کرج نزد برادرش میرودو در گروهان چمران - سپاه کرج - آموزش میبیند. با شروع جنگ تحمیلی با اولین گروهای اعزامی، رهسپار مناطق جنگی میشود. مادرش شاه صنم خانم میگوید: «از بچگی دین ایمان را میشناخت و در مدرسه با هم کلاسیهایش به دلیل مسایل انقلاب جر و بحث میکرد. به خصوص با بچههای خان سر مسایلی، چون خدا و انقلاب ودین مذهب صحبت میکرد. گاهی این صحبتها به سمت دعوا کشیده میشد باوجود این که کوچک بود صله رحم را به خوبی انجام میداد به مسایل دینی به خصوص حجاب خانمها اهمیت زیادی میداد. او در دوم فروردین ۱۳۶۱ در منطقه رقابیه شوش شهر سوسنگرد در عملیات فتح المبین به مقام شهادت نائل آمد.
خانواده وی از ویژگیهای مذهبی و اخلاقی او میگویند: «دائم در حال دعا خواندن وقرآن بود و در نمازجمعهها شرکت میکرد و نماز شب را فراموش نمیکرد. احترام به والدین و اطرافیان و کمک به همنوع و خوشرفتار بود.»
همچنین فعالیتهای سیاسی و اجتماعی او چنین بود: «در گروهان چمران سپاه کرج آموزش میدید و جزو اولین گروههای اعزامی در مناطق جنگی بود.»
مادرش تعریف میکند: «چند ماه قبل از تولد یزدان شب خواب میبیند مردی با فانوس روشن از کنار او میگذرد. روزی که شهید بیکوردی را میآورند مادرش شب هنگام در خواب میبیند یزدان آمده و به مادرش میگوید: "ناراحت نباش من تا آوج (روستای نزدیک کهلا) رسیدهام. به خانه میآیم." مادر آنجا همان فانوس را میبیند که قبل از تولد پسرش دیده بود، اما مادر به یزدان میگوید: "اول فانوس را روشن کن بعد برو" او میرود که فانوس را روشن کند، اما خودش هم محو میشود.»
انتهای پیام/