«ادب و سبکبالی»
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «غلامحسین اربابینظرلو»، دهم بهمنماه 1340 در شهرســتان كرج چشــم به جهان گشود. پدرش محمود و مادرش اقدس نام داشــت. تا پايان دوره راهنمایی درس خواند. كارمند شركت خودروسازی بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و ششم ارديبهشت 1365، با سمت تكتيرانداز در حاجعمران عراق با اصابت تركش به قلب، شهيد شد. پيكر وی را در امامزاده محمد(ع) زادگاهش به خاك سپردند.
در ادامه روایتی از شهید اربابینظرلو برگرفته از کتاب «ستارگان راه» را بخوانید.
«زندگــی را از دریچــۀ ِ او کــه بنگــری، روشــن روشــن اســت؛ و شــفاف و صــاف؛ سرشــار از صبر و تحمل، لبریــز از تــلاش و کوشــش، پر از افتخار و آزادگی؛ چون او تاریکی را برنمیتافــت، چــون بــا ابهــام ســر ســتیز داشــت، چــون بــا ســتیزندگان بــا تاریکــی در روزهای آتش و دود و خون سال 57، همراه و همنفش شده بود، چـون بـه محـض غلبـۀ روزهـای آتـش و دود و خـون سـال ۵۷، همـراه و هم آگاهـی و مقاومـت بـر سـیاهی دربـار پهلـوی، سـربازی شـد آمـاده و رفـت زیـر پرچـم نـور خدمــت دوســاله، در ســال ۵۹؛ و بعــد از آن نیــز ســراپا خدمــت شــد. در بســیج بـا خـود قـرار گذاشـته بـود کـه همـۀ تـوان خـود را بسـیج کنـد تـا پیـرو صادقـی باشـد بـرای امـام حسـین (ع) چـرا کـه او عاشـق راهـی شـده بـود کـه اسـتقامت و صبـوری، اولیـن قدمـش بـود؛ شـنیده بـود کـه بایـد گام بـه گام و ذره ذره خـود را شـبیه بـه معشـوق کنـد؛ پـس ِ پرسـتوهای عاشـق را تجربـه میکـرد و در اولیـن گام، از بایـد تمریـن ادب و سـبکبالی پـروازمیکرد. از «مــن»، «مـا» و «خویشــتن» میگذشــت تــا از کــوری و کــری بــه بینایــی و شــنوایی برســد و او را بخواهـد و بشـنود و ببینـد:
بـا چشـم منـی جمـال او نتـوان دیـد / با گـوش تویی نغمۀ او کس نشـنید
بشکن تا شودت دوست پدید / این ما و تویی مایۀ کوری و کری است
این بود در گام دوم، عرصــۀ پهنــاوری میخواســت بــرای آزمــون و امتحــان خــود حقیقــیاش؛ ایــن بــود کــه همــت کــرد و دوبــاره لبــاس رزم پوشــید و بــا آنکــه بــرای وطــن و دیــن بــه حـرام خـود را در جبهـۀ بندگـی نـه بنـا، کـه تکمیـل سـربازی رفتـه بـود، دگـر بـاره رفـت تـا کنــد. و ... ایــن بــود کــه بــه «حاجعمــران» رســید؛ ســرزمینی کــه پیــش از او نیــز لبیــک دلاورمـردان بسـیاری را بـه زیبایـی پاسـخ داده بـود و اینـک غلامحسـین را میدیـد و تقـوا و فــداکاری او را، کــه اینهــا صفاتــی بودنــد کــه بــا پیــروی از اربــاب شــهیدان در رفتــار تــوان و کــردار غلامــش جلوهگــری میکــرد. و ... و اینکــه ایــن کارگــر ســاده و رزمنــدۀ از کارخانــه بــه عشــق حســین(ع)، ســالار شــهیدان، بــه جبهــه رفــت تــا ســیاحت آفــاق و اَنفـس نمایـد ... کـه حـاج عمـران عروجـگاه او شـد؛ عروجـگاه مسـافری کـه توشـۀ راهـش بـود، و در همـان بـار اول حضـورش در جبهـه، بـار خـود پرهیـزکاری، خدمـت و مظلومی را بســت!
مسـافری کـه از بسـیج، عدالتطلبـی، مهربانـی و کمـک بـه خلـق خـدا را بـار زده بـود، حال بــال پــرواز مییافــت؛ پــرواز در هیاهویــی از آتــش و خــون، ... و در جمــع مدافعانــی مصمم و در میــان ســنگرهایی بــی ِ آب و توشــه. هیهــات از ترکــش دشــمن کــه خســته از دســت ظالمــان، برســینۀ او آرام گرفــت؛ برســینۀ عاشــقی کــه عشــق جانــان، درد و درمانــش شـده بـود:
یکـی درد و یکـی درمـان پسـندد / یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران / پسـندم آنچه را جانان پسـندد»
انتهای پیام/