پای تلخ و شیرین جانبازی ایستادهام
به گزارش نوید شاهد البرز؛ «صفتاله پالیزپیشه»، جانباز ۷۰ درصد سال ۱۳۳۷، در روستای کوشکینظر کرج به دنیا میآید و در مدرسه دکتر مرادیان درس میخواند و ادامه تحصیلاتش را هم در مدرسه فاتح میگذراند. پدرش کارگر کارخانه جهانچیت بود. او و چهار برادرش در سایه پدری مومن و زحمتکش رشد میکنند. تا اینکه برادرش به درجه شهادت میرسد و خودش جانباز هفتاددرصد به عبارتی شهید زنده است.
مقلد امام خمینی (ره)
او در بهمن ماه که یادآور روزهای انقلاب و حماسه یک ملت است، از مبارزات انقلابی خود و خانوادهاش بیان میکند: «ما مقلد امام بودیم و هر جایی فعالیتی علیه رژیم شاهنشاهی بود ما هم شرکت داشتیم. 21 بهمن 57 میدان انقلاب بودیم، 22 بهمن 57 هم کرج بودیم و در گرفتن کلانتری شرکت داشتیم. مدرسه ما در خیابان بهار بود که بیشتر بچهها مذهبی بودند. فعالیتهای ما با همکلاسیهایمان ادامه داشت تا اینکه انقلاب پیروز شد. چون سربازی نرفته بودم دفترچه آماده به خدمت گرفتم که زمان نخست وزیری بازرگان بود و ما را معاف کردند.»
عضو رسمی سپاه پاسداران
صفتالله پالیزپیشه بابیان اینکه بنده با افتخار پاسدار سپاه بودم، بیان کردند که سال ۵۸ دفترچه اعزام به جبهه گرفتم. گفتند: نیازی به ما ندارند و ما را معاف موقت کردند! همان سال مساله کردستان پیش آمد و همین مسئله من را به سپاه کشاند و با افتخار به عضویت رسمی سپاه درآمدم.
وی در ادامه میافزاید: «سال ۵۹ که جنگ ایران و عراق شروع شد ما به جبهه اعزام شدیم و در منطقه سرپل ذهاب مستقر شدیم، چون عراقیها قصرشیرین و گمرک را گرفته بودند، اما نفتشهر را نتوانستند، بگیرند. ما یک ماه ماموریت داشتیم وقتی تمام شد برگشتیم. سال ۵۹ در زندان رجاییشهر در کرج آموزش نظامی میدادم. ما برای بار دوم به عنوان مسئول گروهان و گردان مجدد به همان منطقه اعزام شدیم و چهار ماه مستقر بودیم. البته منطقه سرپل ذهاب به صورت رسمی عملیات نشد، چون کوهستانی بود و خیلی مشکل بود. برای بار سوم اعزام شدیم به کردستان که شش ماه هم آنجا بودیم. وقتی برگشتیم کرج به ما گفتند قرار بر این است تیپی تشکیل بشود که مستقل برای خود کرج باشد و ما هم مقدمات کار را انجام دادیم.»
حضور در خیبر و بدر تا جانبازی
این رزمنده دوران دفاع مقدس از عملیاتهایی که شرکت داشته است، تعریف میکند: «من سال ۱۳۶۲ در تیپ حبیب بودم که مستقل از لشکر سیدالشهدا و لشکر ۲۷ بود. در عملیات خیبر هم ما به عنوان پشتیبانی حضور داشتیم که در مرحله دوم عملیات برویم. بعد از بازگشت از عملیات خیبر تیپ حبیب منحل شد. در عملیات بدر در تیپ سیدالشهداء بودیم که مسئولیتش با آقای خزائی بود که قرار بود در مرحله سوم ورود کنیم که اعلام کردند عملیات موفق بوده و لازم نیست ما وارد شویم.»
وی در ادامه از نحوه جانبازی خود میگوید: «من سال ۱۳۶۵ عملیات تکمیلی هشت در شرق بصره مجروح شدم. ما طرح عملیات بودیم که مقدمات عملیات را انجام میدادیم. در این عملیات ترکش خوردم که متوجه هم نشدم.»
جامانده از همرزمان
این جانباز هفتاد درصد چگونگی جانبازی خود را اینگونه تشریح میکند: «هنوز عملیات شروع نشده بود که وقتی ترکش به من اصابت کرد، بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم و چشمانم را باز کردم دیدم نمیتوانم حرکت کنم. سرم را به سختی بلند کردم و نمی دانستم کجا هستم، ولی برادرم بالا سرم بود. خواستم صحبت کنم دیدم نمیتوانم، زبانم قطع شده بود با سر از برادرم پرسیدم:" چی شده؟! " گفت: "ترکش خوردی و اینجا مشهد است. " ترکش به سرم خورده بود و جایش خالی شده بود. هنوز بعد از سی سال میسوزد. از گردن فلج شده بودم. همه بچههایی که با من بودند شهید شده بودند. فکر می کنم برای تشییع و تدفین پیکر آنها بود که با ویلچر من را به امامزاده محمد (ع) بردند.»
یک انتخاب
وی از حس و حال دوران جانبازی اش اینگونه بیان میکند که رفتن به جبهه انتخاب خودم بود و پای همه مرارتهای جانبازیاش هم، این سالها ایستادهام. پای همه تلخ و شیرینش. خدا رو شکر تا کنون هم توانستهام با این مساله کنار بیایم.
«صفتاله پالیزپیشه» با تاکید بر اینکه مساله کردستان او را به سوی جبهه کشانده است بیان میکند: «همانطور که گفتم: مسئله کردستان من را به سپاه و جنگ کشاند و این بود که تقدیر من در سپاه پاسداران رقم خورد و به عضویت سپاه هم درآمدم.»
عرق ملی
پالیزپیشه در پاسخ به اینکه چه چیز موجب از خودگذشتگی جوانهای آن دوران میشد بیان میکند: «عرق ملی در گام اول اجازه نمیداد که جوانهای آن دوران خاکشان را از دست بدهند. مسلمان زرتشتی، یهودی و ارمنی هم نداشت. انگیزه همه دفاع از دین و خاک بود. متاسفانه الان همه برای پست و مقام سروکله میشکنند.»
یک خاطره
این رزمنده دوران دفاع مقدس در ادامه از خاطرات دوران جبهه اش هم اینگونه تعریف میکند: «بعد از عملیات بیتالمقدس که برای جنوب بود به عراقیها فشار آمد. خودشان عقبنشینی کردند. تا نزدیکهایی گمرک قصرشیرین، ما رادیو را باز کردیم که ببینیم چه خبراست، شنیدیم که یکی گفت: من علیاصغر علافی اعزامی از کرج به اسارت رسیدم. برادرش هم پیش ما بود که خدا بیامرز شهید شدهاست. صداش کردم گفتم: آقای علافی برادرت اسیر شدهاست.»
ثواب همسر جانباز
وی در پایان به صبوری و شکیبایی همسرش در دوران مجروحیت خود اشاره و بیان میکند: «من عضو سپاه بودم که بعد از مجروحیت ما را بازنشسته کردند. وقتم را در خانه بودیم. شدت مجروحیت به حدی بود که اجازه نمیداد فعالیت به خصوصی داشته باشم. من قبل از جانبازی سال ۵۹ ازدواج کردم و صاحب ۳ فرزند شدم. بعد از جانبازی همه کارهای سخت برعهده همسرم بود. همسران جانبازان هفتاد درصد اجر و ثواب یک شهید را دارند.»
انتهای پیام/