پدر سردار شهید محمدی در گفت‌وگو با نوید شاهد البرز:
پدر سردار شهید «جعفر محمدی» در گفت‌وگو با خبرنگار نوید شاهد بیان می‌کند: «من و پسرم هر دو در عملیات کربلای هشت حضور داشتیم. او در خط مقدم فرمانده بود و من در پشتیبانی کار می‌کردم. در عملیات کربلای هشت جعفر شهید شد. من پیکرش را به کرج آوردم و تشییع کردیم.»

شهید

به گزارش نوید شاهد البرز، «حاج جواد محمدی» و «جعفر محمدی» هر دو هم‌رزم بودند از دو نسل متفاوت در پیکار با دشمنی که قصد خاک و ناموسشان را داشت. حاج جواد زودتر به جبهه رفته بود و در پی او جعفر خودش را به جبهه رساند و از پدر پیشی گرفت. تا فرماندهی عملیات پیش رفته، حماسه و دلاوریش او را اینگونه لایق شهادت می‌کند. حاج جواد می‌ماند پیکر فرزندی که در کربلای هشت شهید شده است. چه کار سختی است که در مقابل سپاهیان بایستی و بگویی جعفر یا دیگرانی که شهید شدند همه برای اسلام آمده‌ایم، آنگاه برخیزی پیکر فرزندت را به دوش بگیری بی اینکه کسی صدای شکستن قلبت را بشنود و ترک بردارد به شهرت بازگردی که مبادا همرزمان جلوی دشمن کم آورند.

روزی که سپاه تشکیل شد، «سردار شهید جعفر محمدی» یکی از پیشگامان و پرچمدار این نهاد طیبه در هشتگرد بود. بنا به گفته پدرش بارها به جبهه رفت؛ مجروح شد؛ بازگشت و دوباره عازم شد تا اینکه بيست و سوم فروردين 1366، با سمت فرمانده عمليات لشگر 10 سيدالشهدا در آبادان با اصابت تركش به شهادت رسيد. 

                                                                    فقط برایم دعا کنید

«جواد محمدی» پدر شهید «جعفر محمدی» می‌گوید: «بنده، جواد محمدی پاسدار بازنشسته هستم. پسرم جعفر یکم آذرماه 1337، در شهرستان ملاير به دنيا آمد. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. شغلش پاسدار بود. سال 1359 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت.»

وی با به یادآوردن خاطرات مبارزات ضدرژیم پهلوی توسط فرزندش ادامه داد: «در کشاکش شکل‌گیری انقلاب و تظاهرات فعال بود. یک شب دیدم صدایی می‌آید، متوجه شدم که جعفر بیدار است و در حال انجام کاری نشسته است. پرسیدم، گفت: عکس و اعلامیه امام خمینی(ره) آوردم دسته بندی می‌کنم. گفتم: پسرم خطرناک است. گفت: مادر شما نگران نباش فقط برای من دعا کنید.»
پدر سردار شهید «جعفر محمدی» از خصوصیات و ویژگی‌های اخلاقی فرزندش نیز بیان می‌کند: «او خصوصیات اخلاقی خوبی داشت. کم صحبت می‌کرد. جایی که لازم نبود وارد نمی‌شد. اهل درس و مدرسه بود. اهل رفیق‌بازی نبود. خیلی‌ها بعد از شهادتش می‌گفتند که او به ما کمک می‌کرده است.»


                                                                      جبهه واجب‌تر است

وی در مورد انگیزه پسرش برای رفتن به جبهه بیان می‌کند: «دیپلمش را در رشته ریاضی با معدل هجده و نیم گرفت. بعد از دیپلم گفت: من اول به سربازی می‌روم بعد دانشگاه، چون که الان کشور به سرباز نیاز دارد. من هم قبول کردم. در ارتش خدمت می‌کرد. آموزشی سد کرج بود. بعد به کبودرآهنگ همدان رفت. موقعی که می‌خواست به جبهه برود چند بار به همه فامیل سر زده بود و از همه حلالیت خواسته بود. او از من اجازه می‌گرفت. خودش همه چیز را تشخیص می‌داد.»  

                                                                             او فرمانده بود

جواد محمدی با اشاره به اینکه جعفر (فرزندش) در عملیات‌های زیادی حضور داشته و فرمانده بوده است، بیان می‌کند: «از ابتدای تاسیس سپاه جعفر فرمانده سپاه هشتگرد بود. اوایل جنگ که درگیری در کردستان شروع شد به کردستان اعزام شد. در کردستان مجروح شد. مدتی به مداوا پرداخت و بعد از آن فرمانده سپاه شهریار شد. جعفر خیلی زود به منطقه برگشت و ابتدا در تیپ سیدالشهدا بود. او در عملیات بدر فرمانده تیپ حبیب بن مظاهر بود. در این تیپ با شهید همت هم‌رزم بود. در جزیره مجنون هم فرمانده محور بود. بعد از آن هم مسئول طرح و عملیات لشکر سیدالشهدا شد.»

                                                                       جعفر هم مثل همه شهدا

این پدر شهید در خصوص شهادت فرزندشان می‌گوید: «بعد از عملیات کربلای چهار، کربلای هشت را برنامه‌ریزی کردند. من هم در جبهه بودم. رفتم منطقه که اوضاع و احوالش را بپرسم. ناراحت شد و گفت: "پدر جان چرا آمدید؟ آتش خیلی سنگین است." من را به مقر برگرداند. شب به پادگان کوثر در اهواز آمدم. من مسئول آبرسانی به نیروها بودم. برای بررسی اوضاع آمده بودم که به من اطلاع دادند: "بیایید ستاد حاج علی با شما کار دارد." گفتم: "من دیشب پیش سیدعلی در منطقه بودم." خلاصه روحانی و مسئول ستاد گفتند: "نه آمده." من به ستاد رفتم. آنجا حاجی از من سوال کرد که ماشین کم ندارید؟ آب می‌رسانید؟ اگر کمبودی دارید سفارش کنید ماشین بیاورند. گفتیم: "نه حاجی فعلاً ماشین داریم."  در حالی که در ستاد نشسته بودم متوجه حال و احوال غمگین بچه‌ها شدم. آقای کرمی چشم‌هایش قرمز بود. پرسیدم: "حاجی، جعفر شهید شده؟!" گفت: "بله". گفتم :" خب، این دیگه فلسفه چینی نداره. جعفرم مثل همه‌ی شهدا، شهید شده است." آنها که دیدند روحیه‌ من خوب است، گفت: "بلند شو! بریم برای نیروها سخنرانی کنیم که با شهادت جعفر، روحیه فرماندشان ضعیف نشود." در اردوگاه  برای نیروها سخنرانی کردیم. اول حاجی صحبت کرد و بعد من. بچه‌ها گریه کردند. گفتم: "جعفر و غیر جعفر همه برای اسلام آمدیم. شما برای اسلام آمدید. باید شهید شوید." بعد از سخنرانی حاجی من را برای مراسم تشییع به کرج فرستاد. آن زمان مسئول سپاه کرج آقای ابراهیمی بود. روز پنج‌شنبه تشییع جنازه کردیم. بعد از برگزاری مراسمات من دوباره به جبهه برگشتم.»

                                                                  سهمی از جهاد

این رزمنده دوران دفاع مقدس در پاسخ به اینکه آیا او و همسرش رضایت داشتند که فرزندشان به جبهه برود، می‌گوید: «من خودم از اول جنگ تا آخر، 5 ماه به 5ماه خانه نمی آمدم. اصلاً در سال‌های دفاع مقدس در خانه نبودم. 97 ماه منطقه بودم. مگر می‌شود که راضی نباشم جعفر در این جهاد شرکت کند. او هم به نوبه خود هم وظیفه و هم حق داشت سهمی از جهاد در راه خدا داشته باشد. هرچند که او منتظر اجازه از جانب ما نبود و به سنی رسیده بود که اختیارش دست خودش بود. در واقع او از من که پدر و هم‌رزمش بودم در شهادت پیشی گرفت.»

 

گفت‌گو از اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده