فرمانده لحظههای سخت و داوطلب فدا کردن جان بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ دوران دفاع مقدس دوران رشد و تبلور ارزشهای ایرانی و اسلامی بود. بهترین انسانها در این دوران مردانگی، شجاعت و پایداری را برپرده این دنیا اکران کردند. «سردار شهید رحمتالله میرتقی» نه فقط سربازی نمونه برای وطن بلکه سرداری لایق و سربلند در برابر ملت و خون پاک همرزمانش بود. او نتوانست بیتفاوت در مقابل آماج حمله دشمن به کشورش بنشیند و ننشست. آرزویش اهتزار پرچم اسلام در سراسر جهان بود. هرگر خدا را فراموش نکرد، همانگونه که ادعا کرده بود زندگی کرد و رفت. برای این روزهایمان هم هشدار داد: «به دشمنان انقلاب و اسلام میدان ندهید. ضربههایی که از آنان خورده اید را فراموش نکنید.»
اکنون این سردار شهید دوران دفاع مقدس را از زبان پدر بیشتر و بهتر بشناسیم. «سیدفخرالدین میرتقی» از سادات روستای اورازان از توابع طالقان است، او میگوید: «اهالی روستای اورازان به دامداری و کشاورزی مشغول هستند. ده، دوازده ساله بودم که پدرم فوت کرد. من به خانواده کمک میکردم و مکتب هم میرفتم. درس قرآنی و کتابهای گلستان و بوستان را میخواندیم. البته من وقتی به حصارک کرج آمدم ازدواج کرده بودم و چهار فرزند هم داشتم. در حصارک به درس خواندن ادامه دادم.»
این پدر شهید از «سیدرحمتالله میرتقی» که فرزند اول او هم هست، چنین میگوید: «رحمت الله اولین فرزند ما، در یکم خرداد ماه ۱۳۳۷، در اورازان به دنیا آمد. چند سال بعد به دلیل اینکه امرار معاش در آنجا با دامداری سخت شد ما به کرج نقل مکان کردیم. من در کرج مستخدم یک مدرسه شدم و بعد هم در اداره پست تهران مشغول به کار شدم. بچهها هم در کرج بزرگ شدند و تحصیل کردند. رحمتالله موفق به کسب دیپلم در رشته اتومکانیک در هنرستان شهید بهشتی کرج شد.»
مرد خانه
وی در ادامه به ویژگیهای مذهبی فرزندانش اشاره میکند و میافزاید: «خانواده ما مذهبی بود. آن موقع برای نماز همه به مسجد میرفتیم. الان این اقبالها کم شده است و من افسوس میخورم که چرا مردم مانند گذشته نیستند. چرا ما اینطور شدیم؟! مسجد هم حال و هوا و صفای خاصی داشت. سیدرحمتالله هم با من به مسجد میآمد. بزرگتر که شد با برادرهایش به مسجد میرفت. بزرگتر از همه بود و جذبه خاصی هم داشت. زیاد اهل دوست و رفیق بازی نبود. محل کار من تهران بود رحمت الله بیشتر مرد خانه بود.»
بنیانگزار سپاه
«سید فخرالدین میرتقی» از فعالیتهای انقلابی فرزندش نیز چنین بیان میکند: «جریان انقلاب هم که شعله کشید؛ رحمت الله ۱۴، ۱۵ ساله بود. در تظاهرات شرکت میکرد. خبرش هم به گوش من میرسید و نگرانش بودم اما نمیتوانستم و نمیخواستم جلویش را بگیرم. چون او هم مثل دیگران باید کاری که از دستش بر میآمد، انجام میداد.»
وی در خصوص پاسدار شدن فرزندش هم میگوید: «رحمت الله بعد از انقلاب به سپاه پیوست. چند نفر بودند که پایههای اولیه سپاه در کرج را بنیان گذاشتند و رحمت الله هم یکی از آنها بود. او داوطلبانه وارد سپاه شد. پادگانشان سه راه عظیمیه بود. مسئول جمع کردن نیرو و آموزش بود. مدت کمی هم در اطلاعات بود که گفت: من نمیتوانم آنجا بمانم آدمهای خاصی را میطلبد. در سپاه نیرو برای جبهه جمع میکرد. فرمانده گردان بود. کمکم گفت: من دیگر در جبهه میمانم. میگفت: نمیتوانم بیایم و گریه بچههای شهدا را ببینم. آنها ناراحت باشند و من هنوز زنده و در شهر باشم.»
این پدر شهید بر اعتقادات محکم فرزندش تاکید میکند و بیان میکند: «با بیان اینکه اعتقادش به حلال و حرام و بیت المال محکم بود، اظهار داشت: «زمانی که وارد سپاه شد اعتقادش به حلال و حرام زیاد بود. مثلا ما یک بار میخواستیم به طالقان برویم از او خواستیم که ما را با ماشین سپاه ببرد. گفت: نمیشود. یک قدم غیر از کار سپاه جای دیگری حتی برای خودش هم برنمی داشت. یک زمین پایین همین ساختمان به او داده بودند. ما گفتیم: بابا اینجا را بساز. گفت: نیازی نیست تا اینکه رفت و شهید شد.»
وی از آخرین اعزام و دیدار پسرش هم بیان میکند: «ازدواج کرده بود. دو پسرداشت و یک دختر هم در راه بود. آخرین اعزامش من به او گفتم که نرود. به او گفتم: اول تکلیف بچهها را مشخص کن بعد برو! گفت: حالا این بار به من تخفیف بده. برگشتم؛ مشخص میکنم.»
مسئولیتها و رشادتها
پدر سردار شهید میرتقی از مسئولیتها و عملیاتهایی که فرزندش در آن جانفشانی کرده به چند مورد اشاره میکند و اظهار میکند: «رحمتالله در دوران حضور در جبههها مسئولیّتهای فراوانی از جمله محقق اطلاعات ناحیه کرج در سال ۱۳۵۸ و مسئول تدارکات بسیج ناحیه کرج، دسته رزمی جبهه سر پل ذهاب در سال ۱۳۵۹، معاون گردان حبیب ابن مظاهر، فرماندهی گردان پیاده تیپ حضرت رسول الله (ص) در سال ۱۳۶۱، و فرماندهی گردان پیاده یاسر لشکر ۲۷ رسول الله (ص) را عهده دار بود. همچنین در عملیاتهای والفجر مقدماتی و والفجر یک حضوری مستمر داشت و چند بار در جبهههای مختلف از ناحیه دست، پا، صورت و فک مجروح شد. او به پشت جبههها انتقال یافت، ولی قبل از بهبودی کامل دوباره در مسئولیّتی که به گردن وی نهاده شده حاضر میشد، در هر موردی سعی میکرد گذشت و فداکاری را فراموش نکند.»
اولین معبرگشا
وی از زبان همرزمش، شجاعت و سلحشوری پسرش را اینگونه هم تعریف میکند: «همرزم رحمتالله برای ما تعریف کرد: شهید سیدرحمت الله میرتقی فرمانده گردان ما بود. شب عملیات بچهها به فرماندهی شهید میرتقی میرفتند تا در گوشهای در این عملیات شرکت کنند، وقتی نزدیک تپههای ۱۲۳ رسیدیم با یک میدان مین مواجه شدیم. بچههای تخریبچی کار پاکسازی میدان مین را شروع کردند، کار تازه شروع شده بود که دشمن در فضای میدان مین یک منور شلیک کرد و موجب شد محوطه عملیات لو برود. شهید میرتقی با توجّه به حساسیت منطقه و لو رفتن میدان مین اوّلین کسی بود که داوطلبانه رو به نیروهایش کرد و گفت: سعی کنید؛ پشت سر من بیایید و با شجاعت روی مینها خوابید تا معبری برای ادامه دادن عملیات باز کند. بقیه بچهها هم به تبعیت از فرمانده خود یکی یکی روی مینها خوابیدند و معبر باز شد و بچههای دیگر با ناراحتی از شهادت دوستانشان از معبر مین گذشتند و به تپه ۱۲۳ رسیدند اما کار از کار گذشته بود و عملیات والفجر یک لو رفته بود. در گردانی که به فرماندهی شهید میرتقی بود ۳۶۰ نفر رفته بودند که ۳۰۰ نفر از آنها در منطقه شهید شدند و جا ماندند. میرتقی فرمانده لحظههای سخت و همیشه داوطلب برای فدا کردن جانش بود. او همیشه از خودش مایه میگذاشت تا زیردستانش.»
حماسه والفجر یک
پدر شهید پاسدار رحمت الله میرتقی شهادت فرزندش را اینگونه عنوان میکند: «بیست و دوم دیماه ۱۳۶۶، برای آخرین بار به جبهه اعزام شد و سمت فرمانده گردان یاسر از لشگر ۲۷ محمّد رسول الله (ص) را داشت. مرحله دوم والفجریک شروع شد. او در این عملیات یعنی در بیست و دوم فروردین ۱۳۶۲، با اصابت ترکش به سر شهد شهادت را نوشیده بود. ما از او مدتی بی خبر بودیم تا اینکه گفتند: شهید شده و مفقود الپیکر است. یازده سال بعد پیکرش را آوردند. مراسم تشییع پیکرش خیلی شلوغ بود. در گلزار شهدای امامزاده محمّد (ع) در حصارک کرج به خاک سپردند.»
انتهای پیام/