فرماندهِ همیشهِ آماده والفجر یک
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید جعفر نوروزی فرزند یوسف در روستای «دهند» از توابع ابهر زنجان در سال 1342 در خانوادهای متوسط دیده به جهان گشود. او پس از طی دوران کودکی سخت و توانفرسا و تحمل مشکلات جانفرسا در 7 سالگی به دبستان رفت و تا کلاس 5 ابتدایی به تحصیل ادامه داد و پس از آن به دلیل مشکلات عدیدهای که بر سر راهش بود به کار برای امرار معاش و کمک کار خانواده بودن روی آورد.
او در یک مغازه خیاطی مشغول به کار شد. او تحت تکفل برادر و مادرش قرار داشت و در تامین هزینه پر بار زندگی به آنها یاری میرساند و همه در سعی و تلاش بود.
او در زمان اوجگیری انقلاب در اکثر راهپیماییها و تظاهرات بر علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب نیز همیشه در صحنه حضور داشت او به عضویت سپاه پاسداران در آمد و به انجام وظیفه پرداخت. او با منافقین و ضدانقلابیون همیشه در مبارزه بود و با آنها سری آشتیناپذیر داشت و با شروع جنگ تحمیلی او نیز همانند دیگر جوانان غیور و دلاور این مرزو بوم در اسرع وقت عازم جبهههای جنگ حق علیه باطل شد و در مقام دفاع از مرزهای اسلامیمان برآمده و پس از بارها حضور مداوم در جبههها و عملیاتهای متعدد سرانجام در بیست و یکم 1362، در عملیات والفجر 1 شرکت کرد و پس از حماسهآفرینی و رزم بیامان در فکه به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر پاک و مطهر شهید در منطقه باقی ماند.
خانواده این شهید در خصوص فعالیتهای سیاسی و اجتماعی فرزند شهیدشان میگویند: «او در زمان انقلاب در اکثر راهپیماییها و تظاهرات شرکت فعال داشت و در پخش اعلامیههای امام سعی و تلاش فراوان داشت و پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه در آمد و به فعالیتهایش دامنه بیشتری بخشید و در جبهههای جنگ حماسهها آفرید و با شهادتش دین خویش را به امام انقلاب ادا کرد.»
همچنین در خصوص اخلاق و سیره طیبه این شهید بیان کردند:«او بسیار مومن و با تقوی و رئوف بود. او از کار زیاد نمی هراسید و همواره در تلاش و کوشش بود. او بسیار صبور و مهربان بود و همیشه در انجام کارهای خیر پیشقدم میشد.»
برادر شهید نیز میگوید :«او در جبهه فکه خدمت میکرد. به دیدن او رفتم. از یک پیت خالی نفت آب مینوشید. به او گفتم: "جبهه به چه چیزی احتیاج دارد؟" او گفت: "در حال حاضر «کلمنِ آب» به کرج برگشتم و با 200 عدد کلمن به فکه بازگشتم و به پیش او رفتم و گفتم: "یکی از اینها را برای خودت برادر!» او را چنان ناراحت و عصبانی یافتم که انگار گناهی غیرقابل بخشش مرتکب شده است، اظهار داشت: « من به حکم وظیفه هفتهها کفش از پا خارج نمیکنم و تو میخواهی اجر مرا با دادن یک کلمن که ممکن است محتاج تر از من در جبهه باشد ضایع کنی. گفتارش چنان بی ریا بود که نتوانستم از او پوزش نخواهم.»
انتهای پیام/