پاسدار کربلا
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «حسین جمالینژاد»، سیام شهريور 1347، در شهرستان كرج ديده به جهان گشود. پدرش بمانعلی و مادرش معصومه نام داشت. دانشآموز سوم راهنمايی بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. هجدهم فروردين 1364، در شرق رود دجله عراق با اصابت تركش به سر، شهيد شد. پیکر وی را در امامزاده زادگاهش به خاك سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از شهید جمالینژاد است.
«از همان بسیجیهای دهه 60 بود، و زبان سرخ سرسبز و مهربان به دیگران و به ویژه حرمتشناس حریم حرم قدسی پدر و مادر. او روبهروی طلبکارانی که مدعی همه چیزی فهمی بودند و از انقلاب فقط یقهدرانی برای نام و نان و دستدرازی بر یار و یارش را بلد بودند، ایستاد و گوشش را سپرد به رهبرش، نگاهش را به اشارهاش، پایش را در راهش و دلش را به سرچشمه آبادانی قلبش و این جمله ذکر زبان و مهر نامههایش بود و سفارش چندین و چند بارهاش به پدرش، به مادرش و به هموطنانش: «امام را دعا کنید.».
آنهایی که حسین جمالینژاد را میشناختند، می دانستند که آرام و قرار ندارد. بار اول که با پیش کشیدن دلیل پرطمطراق و قانونی «سن کمش» سنگ جلوی پایش انداختند و داغ رفتن به جبهه را بر دلش نشاندند. دلگیر نشد، دل زده نیز هم، نه قهر کرد، نه لج، نه غر زد و نه زل فقط شعله شوق نگاه و سوز قلبش را گرم و پرشور نگه داشت نوبت بعد؛ آنقدر آمد و آنقدر رفت تا به مقصد و مقصودش رسید؛ به مشتاقی، و خرسندی، و بهعاشقی.
حسین جوانی بود که وقتی از او پرسیدند: چرا ؟ گفت: «اگر من و امثال من نرویم، پس چه کسی جلوی دشمن بایستد و آنها را از کشور بیرون کند؟» و او همان جوانی است که وقتی شنید: برای چه؟ گفت: "برای حق و حقیقت برای عدالت و رفع مظلومیت."
و جمالینژاد کسی بود که در برابر پرسش چقدر پاسخ داد: "هنوز برای انقلاب کاری نکرده ام." و آن هنگام که خواستند مشخص کند که: تاکی؟ شنیدند که جواب داد: "تا کربلا و تا آن روز که در آنجا پاسداری کنم." و وقتی برایش دلسوزی کردند و گفتند به فکر زندگی آینده باش به کنایه نشست و به استعاره جواب آورد که: "خانه من آماده است!".
دل من می نیارامد که من با دل ببارامم / بباید کرد ترک دل، نباید خسته شد با جان
اگر جانباز و عیاری و اگر در خون خود یاری / پس گردن چه میخواری چه میترسی تو ترسایان
و ما با اشاره او رفتیم تا گلزار شهدا، تا آرام جای شاهدان شهید، همان سرای نوری که او نیت کرده بود، تا کوله بارش را پس از دو سال حضور در جبهه و شرکت در چند عملیات در آنجا بر زمین بگذارد و با سری که در هجوم ناخن های تیز ترکش های عملیات بدر به شکافی عمیق تراشیده شده، ایمان داشته باشد به عاقبت روشن فرداهای سحرنشان؛ ایمان داشته باشد به اینکه مرده نیست و زنده است غافل نیست و شاهد است؛ فقیر نیست و مرزوق است؛ و چقدر خوشحال باید باشد حسین؛ از صدها بهار گل هدیه که بر سر و رویش و در مقدم قدمش میریزند: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون * فرحین بما آتاهم الله من فضله....».
منبع: کتاب ستارگان راه