«زادگاه و مرام راه کربلایی»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهيد صاحب نعمتی در بیست و نهم اسفند، سال 1331 در شب ولادت با سعادت صاحبالزمان (عج) در خانوادهای مذهبی در كربلا به دنيا آمد و دوران تحصيلات ابتدايی خود را در مدرسه الحسين كربلا سپری کرد.
در درگيریهای اوليه كه در كردستان اتفاق افتاد به همراه دوستانش در گروه شهيد چمران عازم آنجا گرديد و حدود 2 ماه در آنجا در حال ستيز با ضد انقلابيون بود و سپس در سال 59 ازدواج کرد كه حاصل آن يك فرزند است و با شروع جنگ تحميلي او نيز همانند ديگر ملت غيور به سوي جبههها شتافت و در جبهههای جنگ حق عليه باطل شركت کرد و پس از حماسهآفرينيهاي فراوان سرانجام در دهم اردیبهشت 1361 در شهر خونين خرمشهر مورد اصابت تركش خمپاره دشمن قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نائل شد و به لقاءالله پيوست. برادر دیگرش "شهید حامد نعمتی" هم در بیست و دوم فروردین 1362 به شهادت رسید. دو برادر شهید از کربلا آمدند و به کربلاییان پیوستند.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایت از سیره طیبه شهید نعمتی است.
«فرزندی که شب ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله، خداوند به خانواده نعمتی داد و آنها او را به تبرک نام اعظم صاحب نامیدند و در کربلا متولد شده بود و تحصیلات دوره ابتدایی شن را نیز در همان شهر به پایان رساند، حالا شهیدی است خفته بر پهندشت میهن بزرگ ایران.
بله، وقتی ظالمی به نام صدام حاکم کشور عراق شود، نمیتواند خانوادههای مومن و پاکباختهای چون نعمتیها را تاب بیاورد؛ در سال ۱۳۴۹ هجری شمسی حکم تبعید میدهد و آنها لباس مهاجرت به تن میکنند و سرزمینشان اخراج میشوند، بعد در راه خدا رنج میبینند و آنگاه که پرتوهای خورشید انقلاب اسلامی را در ایران میبینند و کسی چون امام خمینی را در پیشاپیش آن، دفاع از حقیقت ناز و نابش را تکلیف خود میدانند، برایش میجنگند، کشته میشوند و آن هنگام به راستی میشوند سند اصالت این آیه رحمانی در این روزگار نورانی:
... فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لافکرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عندالله و الله عنده حسن الثواب.
و صاحب و خانواده و دو برادر شهیدش، تفسیر همین آیهاند. و اما قلم که در وصف صاحب بر سینه صفحه کاغذ نشست، این گونه نوشت: نه آن زمان که سربازان چکمهپوش ارتش شاه را در پشت سر دید، ترسید، آن هنگام که محبت زن و فرزند خردسالش در چشم شیرین نشست، لرزید؛ در هیچ یک سستی نکرد، در هیچ یک تردید و دلش راه نداد؛ او راهش را انتخاب کرده بود؛ چه آن شبهایی که تفنگ به دستهای دژم و دژخیم و اخمو و ترسو دنبالش بودند تو جمع و داشتیم و اخمو ترسو دنبالش بودند و از کوچه و خیابان و پشت بام ها حسرت صید دلاوری چون صاحب را نقرهداغ سینه های کینهآلوده مزدوران حکومت نظامی کرد، و چه آن روزها که هرچه از دستش بر میآمد، بر طبق اخلاص گذاشت تا مردم شهر قزوین که در محاصره نظامی ارتش بری از مهریها بودند، رنج کمتری به ببرند، و چه .... در آن زمان حرامیان و طبل بدعهدی زدند و کردستان سرسبز را تبدیل کردند به میدان رزم.
او در همه این زمانها و زمینهها در کنج راحت و گوشه نعمت یک خانه گرم و نرم نخوابید، نیارامید؛ جوشید، خروشید و حتی در یک گروه چریکی به فرماندهی دکتر چمران عضو شد و با افتخار و اعتزاز از کشور و دینش دفاع کرد و با اعتراض به کموله و دموکرات، مردان و جانانه با آنها جنگید و بالاخره چه روزها و شب هایی که در جبهه جنوب نیز حضور یافت و در همه این صحنهها و آن لحظهها مقاومت کرد و ایثار؛ و سرانجام برای آزادی شهر و رهایی مردم خرمشهر از اسارت و ذلت، پس از ۶ ماه حضور در جبهه، نشان شهادت را در آن شهر خونین کرد.
مرد است که سر تا قدمش غرق به خون / آنچنانی که علی از خود آمد بیرون
صاحب در وصیتنامهاش به پنج نکته طلایی، من و شما را متوجه کرده؛ آن هم در سه دهه قبل، که اگر اهل هوش باشیم و گوش، تصدیق میکنیم که به کار امروز جامعه ما نیز میآید: برادران و خواهران! ... ۱. تا میتوانید قناعت پیشه کنید؛ ۲. و از اسراف در مصرف کردن بکاهید؛ ۳. و بر کارکردن به افزایید؛ ۴. و در شکوفایی اقتصاد مملکت کوشا بوده؛ ۵. و از حمایت رهبر عزیز که مایه افتخار این ملت است، از دست برندارید.
انتهای پیام/