گفتگو با جانباز هفتاد درصد؛
جانباز هفتاد درصد «ابراهیم محسنی» بیان می‌کند: «دوران حضور در منطقه بسیار سخت بود اما شیرینی و حلاوتی تکرار نشدنی داشت. رزمندگان این روزمرگی‌ها و همه وابستگی‌ها را کنار می‌زدند، می‌آمدند و همه خلاصه می‌شود در شوری که انقلاب ایجاد کرده بود.»


مصاحبه


به گزارش نوید شاهد البرز، جانباز هفتاد درصد ابراهیم محسنی، سال 1342 در محله نظام آباد تهران به دنیا آمد. او مرد عملیات‌های رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر یک و والفجر هشت بود. نوید شاهد البرز گفت‌وگویی با این جانباز هفتاد درصد در دست دارد که تقدیم مخاطبان می‌کند.  

* نوید شاهد: لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی کنید.
جانباز: بنده «ابراهیم محسنی» جانباز هفتاد درصد هستم که در خانواده‌ای هشت نفره به دنیا آمدم. پدرم کارگر کارخانه چیت‌سازی (شرکت باف‌کار) بود. خانواده ما تا سال 55 مستاجر بودند. پدرم یک خانه 90 متری را با پیروزی انقلاب خریداری کرد و ساکن خیابان سبلان شدیم. من در تهران تحصیلاتم را تا دیپلم طی کردم. سال 59-60 دیپلم گرفتم.

  • نوید شاهد: چگونه به عضویت بسیج و کادر سپاه درآمدید؟
    جانباز: من سال 58، مانند همه هم‌نسلی‌هایم با شور و شوق انقلابی که داشتیم، عضو بسیج شدم. بعد از گرفتن دیپلم، خرداد 60 با معرفی بسیج در حراست وزارت دارایی مشغول به کار شدم اما کار در وزارت دارایی من را راضی نمی‌کرد. من دوست داشتم در سپاه کار کنم. آبان 60 برای طی کردن دوران آموزشی سپاه به پادگان امام‌حسین(ع) رفتم و حدود 20 ماه شروع دوره آموزشی بود و در تاریخ سیزدهم دی‌ماه 1360، کار رسمی من در سپاه شروع شد.
  • نوید شاهد: چگونه شرایط اعزام شما به جبهه فراهم شد؟
    جانباز: رسته کاری من در سپاه پذیرش، ارزیابی، تحقیقات بود که در حین کار به منطقه اعزام شدیم. آن موقع کادر سپاه محسوب می‌شدیم و به فراخور حال هم در عملیات‌ها شرکت می‌کردیم. در منطقه هم کار اصلی‌ام ارزیابی نیروهای بسیجی بود.

    *نوید شاهد: اولین عملیاتی که شرکت کردید، چه بود؟

جانباز: اولین عملیات «رمضان» بود. آن موقع هنوز تیپ و لشکر فعلی شکل نگرفته بود که یک تیپ حضرت رسول(ص) بود و من در گردان عمار بودم. بعد به فراخور در منطقه عملیاتی والفجر 1 و مقدماتی هم حضور داشتم. سال 63 به تیپ سیدالشهداء که بچه‌های کرج در این تیپ بودند، منتقل شدیم. سال 64 به منطقه شهرستان بوکان و سقز اعزام شدیم. در همین تاریخ هم رسته کاری من در سپاه تغییر کرد. از کارهای ارزیابی وارد کارهای قضایی شدم.

* نوید شاهد: اولین بار در چه عملیاتی مجروح شدید؟
جانباز: بیست و نهم اردیبهشت 1365، من با بچه‌های جندالله به منطقه کله قندی در حاج عمران رفته بودم که با اصابت ترکش خمپاره مجروح شدم. واقعیت امر این بود که از طرف نیروهای ارتشی عقب‌نشینی صورت گرفت، مجبور شدند برای اینکه خط را پُر کنند از کل نیروهای که تحت امر قرارگاه حمزه جایگزین کنند. سه چهار روز قبل از اون تاریخ تمام نیروها را گسیل کردند. ما هم جز نیروهای عملیاتی نبودیم اما  به همراه جندالله که دوستان می‌دانند که گردان‌های جندالله، گردان‌های عملیاتی آماده به کار در شهرهای کردستان بودند. به دلیل این شرایط در مرز مستقر شدند که عملیات پدافندی انجام بدهند تا بقیه نیروهای عملیاتی اصلی از جنوب بیایند. من فکر می‌کنم بعد از مجروحیت من بود که لشکر سیدالشهداء آن منطقه را تحویل گرفت.

*نوید شاهد: نحوه مجروحیت شما به چه شکل بود؟

نوید شاهد: عصر 29 اردیبهشت‌ ماه 1365 قرار بود ما یک حمله ایذایی داشته باشیم. ما صبح به همراه نیروهایی که هم ‌ردیف خودم بودند حرکت کردیم. هوا گرگ‌ و ‌‌میش بود. من تجربه‌اش را هم داشتم. در عملیات رمضان و مرحله اول والفجر مقدماتی و عملیات فاو که با توجه به اینکه کردستان بودیم با گردان ضدزره هم همکاری داشتیم و با آن تیم تقریباً آشنا شده بودیم. با شروع عملیات آشنایی داشتم، تقریباً هوا تاریک بود که ما از ارتفاع بالا می‌رفتیم، به واسطه اصابت خمپاره مجروح شدیم و چیزی متوجه نشدیم. بعد ما را آوردند تا اشنویه که دو ساعتی آنجا بودیم و بعد به بیمارستان نقده بردند و شب من را جراحی کردند چون من از ناحیه دست و هر دو پا مجروح شده بودم. منتهی از نظر حساس بودن شریان دست چپ من قطع شده بود می‌خواستند دستم را حفظ کنند، پیوند شریان انجام دادند. آن موقع هم شهرهای مرزی مثل پیرانشهر، نقده و مهاباد نزدیک غروب بچه‌های تامین را جمع می‌کردند تا فردا صبح هیچ عبور و مروری صورت نمی‌گرفت و همان تیمی که به نقده آمده بودند من را جراحی کردند و امیدوار هم نبودند و دکتر جراح به من گفت: بزرگترین شانس زندگی در این بود که ما دیشب اینجا بودیم چون قرار بود قبل از اینکه تامین جاده را جمع کنند، برویم. من چند روزی نقده بستری شدم و فرمانده سپاه آن موقع بوکان آقای رشید جلالی (نماینده سابق کرج) با هم دوست بودیم و رابطه نزدیک کاری داشتم، بعد از عملیات پیگیری کردند که من کجا هستم، فکر می‌کردند من در منطقه ماندم و چون جزء آمار نبودم. فکر می‌کردند جا مانده‌ام. من ترکش در جا خوردم. دست راستم در همان ضربه اول از آرنج قطع شد. دست چپم قطع شریان بود، زانوی چپم ترکش خورد و پای راستم هم به استخوان و عصب کاری نکرد. بیشتر نضج نرم را تحت‌الشعاع قرار داده بود و در بیمارستان شریعتی تهران سه ماه بستری بودم.

*نوید شاهد: چه حسی داشتید زمانی که متوجه وضعیتتان شدید؟

جانباز: آن موقع من فکر نمی‌کردم عمق جراحت تا این حد باشد. در آن لحظه دردی حس نمی‌شود. در واقع در یک خلاء هستی، ولی بچه‌های که در منطقه بودند آماده بودند، ناگفته نماند من خودم در عملیات رمضان دچار موج گرفتگی و ترکش‌های جزئی داشتم که کار به بیمارستان نکشید که من یک تجربه این چنینی داشتم. چون برای خودم پیش آمده بود نه به این شدت ولی برای اطرافیانمان، بهترین دوستانمان این موضوع پیش آمده بود و تقریباً حس می‌کردیم. همه بچه‌هایی که در منطقه بودند آمادگی داشتند فقط زمانش به تاخیر می‌افتاد.

*نوید شاهد: انگیزه و هدف اصلی شما برای اعزام به جبهه چه بود؟

جانباز: انگیزه بیشتر شور و شوق اول انقلاب بود. زمانی که انقلاب جاری می شود با خود موجی را می‌آورد. در آن موج همه چیز هست ما هم مثل بقیه مردم، به خصوص ما که به عضویت سپاه درآمدیم چون من به یاد دارم سپاه دو تا مصاحبه داشت، می‌گفتند مصاحبه‌گر اولیه و ثانویه، به من گفت که می‌دانی آمدی اینجا برگشتی در کار نیست؟! بگذریم زمانی که پذیرفته شدم در رسته اداری رفتم ولی قاطبه بحث سپاه این بود که آقا شما میری برگشتی در کار نیست، به خصوص اوایل انقلاب اوج سال‌های بحران انقلاب بود. من فکر می‌کنم از دوره خودمان که دوره بیست سپاه بودیم به اندازه انگشتان دست دوستان زنده ماندند همه بچه‌ها شهید شدند.

*نوید شاهد: به نظر شما عامل تاثیرگذار بر ایده و افکار جوان‌ها چه بود؟

جانباز: آن اسلام ناب محمدی واقعاً برای بچه‌ها جا افتاده بود، بچه‌ها فکر می‌کردند باید به هر صورتی که هست دین خودشان را ادا کنند، بعد از عملیات اگر بچه‌ها سالم برمی‌گشتند، ناراحت بودند و  بحث‌های اعتقادی مهم بود. تنها چیزی که در قاموس بچه‌ها نبود مخصوصاً گردان‌های پیاده این بود که باید بالاخره شهید شوند نه اینکه خودشان را به کشتن بدهند. منظورم این نیست اینکه باید در این راه خون خودشان را بدهند.

*نوید شاهد: در کدام عملیات‌ها شرکت داشتید؟

جانباز: عملیات رمضان سال 61، مرحله اول والفجر مقدماتی، والفجر یک هم به صورت پدافندی بودیم. عملیاتی که جزیره مجنون انجام شد و منطقه آلوده بود من یه مقدار شیمیایی شدم سال 63، در سال 64 کردستان بودم از کردستان هم بهمن یا اسفند 64 برای والفجر 8 بود که با بچه‌های ضدزره لشکر 27 چون قبلاً با هم کار کرده بودیم به ما عملیات را خبر دادند و به همراه همرزم‌مان که در اثر اصابت خمپاره که  شهید شد و من مجروح به نام محمد عبداللهی، به اتفاق از آقای رشید جلالی ماموریت گرفتیم برای آقای حسین الله‌کرم که اون موقع مسئول اطلاعات- عملیات لشکر بودند که من به یاد دارم با اتوبوس‌های بین راهی خودمون را رساندیم جنوب و تو کرخه بچه‌ها را پیدا کردیم. که یک مرحله هم آنجا شرکت داشتیم.

*نوید شاهد: از خاطرات جبهه چه چیزی در ذهنتان مانده است؟  

جانباز: دوران حضور در منطقه بسیار سخت بود اما شیرینی و حلاوتی تکرار نشدنی داشت، چرا، چون انگیزه در آن بود، همراه با اعتقاد و هدف بود و مانند امروز زرق و برق دست و پای بچه‌ها را نبسته بود. این روزمرگی‌ها و بچه‌ها همه وابستگی‌ها را کنار می‌زدند، می‌آمدند و همه خلاصه می‌شود در شوری که انقلاب ایجاد کرده بود.

*نوید شاهد: نام همرزم‌هایتان را به یاد دارید؟
جانباز: شهید محمد عبداللهی، آقای علی‌اصغر مرادی که پارسال فوت کردند، آقای محمد نوری که فکر می‌کنم شهید شدند، آقای علی‌اکبر مصداقی که فرمانده ضدزره بودند.

*نوید شاهد: بعد از مجروحیت به کارتان ادامه دادید؟

جانباز: بله من عضو رسمی سپاه بودم، بعد از مجروح شدن و درمان و دوران نقاهت در سیستم بودیم اما به واسطه مجروحیت معرفی به کمیسیون پزشکی شدم. ناگفته نماند که قبل از مجروحیت فرم ثبت‌نام کنکور را گرفته بودم. زمانی که در بیمارستان بستری بودم مصادف با کنکور سال 65 بود. ما پیگیری کردیم که می‌توانیم کنکور شرکت کنیم یا نه؟ سازمان سنجش یک نفر را به بیمارستان فرستادند و از من امتحان کنکور گرفتند که بعد از اعلام نتایج چون رشته ریاضی بودم، عمران کرمان قبول شدیم. بعد از فاز اول اقدامات درمانی رفتم دانشگاه شهید باهنر کرمان و کمیسیون موارد خاص سازمان سنجش درخواست انتقالی برای تهران و هم با توجه به وضعیت جسمی‌ام تغییر گروه هم برایم بگیرند، دادم. سال 67 با انتقالی و رشته من از عمران کرمان به زبان انگلیسی دانشگاه تهران موافقت شد و در این مدت سپاه به واسطه وضعیتم من را از کارافتاده کامل محسوب کردند. سال 67 سر کلاس زبان رفتم اما هیچ چیزی متوجه نمی‌شدم چون مترجمی زبان هم برایم زده بودند. مجدد در کمیسیون موارد خاص سازمان سنجش تقاضای تغییر رشته دادم که بعد از سختی زیاد، رشته علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران رفتم. مهر 68 درسم را شروع کردم و 72 فارغ‌التحصیل شدم و قبل از اینکه لیسانس بگیرم فوق‌لیسانس شرکت کردم و در گرایش مردم‌شناسی دانشگاه تهران قبول شدم. در حین تحصیل دوره ارشد در بنیاد جانبازان به عنوان مدیر نظارت و بازرسی از سال 76 تا 80 مشغول به کار شدم. حوزه کاریمان هم ارزشیابی و ارزیابی عملکرد مدیران کل بنیاد استان‌ها بود. سال 80 که آقای فروزنده بنیاد جانبازان را تحویل گرفتند، ابلاغیه‌ای دادند که کسانی که دو شغله هستند باید از بنیاد بروند و بنده هم مشمول این ابلاغیه قرار گرفتم. بعد از آن به واسطه پشتوانه تحصیلی و تجربیات که در بنیاد داشتیم کارهای پژوهشی انجام می‌دهم.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده