عاشقی در گمنامی است
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «مرتضی غلامی»، یکم تير 1344، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش جعفر و مادرش طلعت السادات نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته عمران درس خواند و ديپلم گرفت. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و نهم آبان 1362، در پنجوين عراق طی عملیات والفجر چهار به شهادت رسيد. پیکر وی مدتها در منطقه بر جا ماند و بيست و یکم خرداد 1373، پس از تفحص در بهشتزهرای زادگاهش به خاك سپرده شد. برادرش حسين نيز به شهادت رسيده است.
آنچه در ادامه میخوانید متن وصیتنامه شهید غلامی است.
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله امواتا بل احيا و لكن لا تشعرون
نپنداريد كه كسانيكه در راه خدا كشته شدهاند، مردهاند، بلكه آنها زندهاند وليكن شما آن را درك نخواهيد كرد.
پروردگارا به قلم من قدرتى عطا فرماكه اين كلمات راهنما و روشنایی براى آنان باشد كه هنوز در غفلت و خواب هستند، پروردگارا وصيتم را مىنويسم نه براى آنكه ديگران بخوانند و از آن بگذرند بلكه اين براى آن كسانى است كه روزى من در جمع آنان بودم ولى خداوند بزرگ منتى بزرگ بر من گذاشت و مرا به اينجا آورد و درميان اين انسانهاى زيبا سيرت قرار داد، باشد كه دوستان عزيزم همه با كمى تفكر خود را بشناسند كه رمز خداشناسى در خودشناسى است.
پروردگارا، عمرى در پى تو بودم و دنبال تو مى گشتم مولاى من اما تو را نيافتم و نااميد به گوشهاى نشستم و گريه كردم و از اينكه تو را نيافتم غمگين بودم اما ندایی از گوشهاى مرا روشن ساخت. او میگفت: اى بنده خدا مگر مىشود كه بينهايت كوچك بهدنبال بى نهايت بزرگ برود و او را پيداكند نه هيچگاه نمىشود و اين مولاى ما مىباشد كه دنبال تو ميگردد. اما ما آنقدر بيچاره هستيم كه اعمال و نيت ما آنقدر تاريك است كه نمى گذارد دست خدا مرا بگيرد و بهسوى خود ببرد. اما مولاى من آنقدر تو مهربانى كه پى فرصت مىگردى تا حركتى خوب از ما سرزند و از آن تو بهانهاى بگيرى و ما را به سوى خود ببرى. مولاى من آنقدر در نعمات تو غرقيم كه ياد تو از يادمان رفته است. چه زيبا مى گويد: چقدرقشنگ تشبيه مىكند كه او میگفت: ما بمانند قوطى در بستهاى مىباشيم كه در اقيانوس بيكران قرارگرفته و آب اين اقيانوس با فشار مى خواهد كه داخل آن شود اما اعمال ما نمى گذارد. پروردگارا، مولاى من ما را ببخش ما همه اشتباه كرديم، آنقدر فرياد مى زنم، آنقدر گريه مىكنم كه مرا به آنجا ببرى كه ديگران را بردى. حسين جان! او سالار شهيدان آنقدر در سحرگاه السلام عليك يا ابا عبدالله مى گويم تا جوابم را بدهى، مگر نه اين است كه جواب واجب است پس جوابم را بده كه عاشق تو هستم و مىخواهم در هنگام شهادت جواب سلامهايم را بدهى. بهخدا قسم خجالت مى كشم از حسين و اصحابش. آخر او و اصحابش خيلى زجر ديدند سرها و دستها و پاها دادند و اين درست نيست كه من با پيكرى سالم پيش آنها بروم . مولاى من اگر قرا ر است شهيد بشوم از تو مى خواهم ، عاجزانه از تو مى خواهم كه مرا بهمدت بسيار طولانى درصخره ها پنهان گردانى و من با بدنى زخمى در آن بيابان زجر بكشم و كسى مرا درنيابد تا آنجا معناى عاشقى را دريابم و به حسين (ع) بگويم آيا حسين جان ازمن راضى هستى ؟ آيا مرا جزو اصحاب خودت قرار مىدهى؟
بهخدا قسم اگر ما درك مى كرديم آن چيزى راكه بايد درك مى كرديم ديگر مسئله گريه براى شهيد براى كسى نمى ماند. اگر كسى شهيد مىشد انسان ناخودآگاه بر او غبطه مى خورد و به او همه مرحبا مى گفتند، بهخدا اگر مى فهميديم، اگر درك مى كرديم كه شهداء درقيامت در كجا قرار دارند كسى يك لحظه صبر نداشت. شهيد واقعا جوار الله است جاى شهيد در كنار مولايش مى باشد. بهشت شهيد غذاى شهيد ديدن خدايش مى باشد اگر ما مى فهميديم اگر درك مى كرديم، باور كنيد خدا اصلا نه بهشتى و نه دوزخى بهوجود نمى آورد باور كنيد راست مى گويم هيچكدام از آنها نبود و اگر ما درك مى كرديم درجوار الله بودن خود بزرگترين نعمت و حتما بى نهايت ترين بهشت براى مؤمنين بود، با تمام وجودم مى گويم خدا را نه براى بهشتش و نه براى جهنمش مى پرستم بلكه خداوند را لايق پرستش ميدانم.
خداوندا، بهشت را نمى خواهم ولى جوارالله را مى خواهم، دركنار تو بودن را مى خواهم، اگر قرار است كه به جوار الله برسم و از جهنم بگذرم باور كن مولاى من هفت طبقه جهنم را حاضرم طى كنم ولى در كنار تو باشم مولاى من گويم آتش جهنمت را طاقت بياورم و چگونه دورى تو را تحمل كنم، آخر اى انسانها تا كى مى خواهيد در بند اين حصارهاى كه با دست خود ساختهايد باشيد. تا كى مى خواهيد بندگى اين حصارها را كنيد در حاليكه بهوجود آمده اند براى شما وليكن ما با دست خود بنده آنها شديم.
دوستان عزيزم نمى دانم شما چگونه فكر مى كنيد ولى باور كنيد اينجا انسان معناى زندگى را درك مى كند و مىفهمد براى چه آمده و براى چه مىرود واز كجا آمده و به كجا مىرود. توصيه من به همه انسانها اين است كه اگر جواب سوالات را با خلوص نيت بدهند زندگى برايشان قفس تنگى است.
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك/دو سه روزى قفسى ساختهاند از بدنم
و در آن موقع انسان مست مىشود و عاشقى او با معبودش آنقدرزياد مى شود كه از عشق خود مست است و حيران روز و شب با ديدن صياد هستم در قفس بس كه مستم نيست معلوم كه هستم در قفس و آن نور حق برمن جلوه گر شد و در اين لحظات كه شعاع حقيقى خورشيد كمال اعلا بر همه سطوحم تابيدن گرفته و جز نور و جهان نورانى چيز ديگرى نمى بينيم و آنموقع مىفهميم كه مرده بدم زنده شدم، گريه بدم خنده شدم، دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
ديده سير است مرا، جان دلير است مرا، زهره شير است مرا، زهره تابنده شدم همه شما دوستان عزيز و برادران بسيج و همه و همه حتى پدرو مادر گرامى خود را به تفكر وصيت میكنم، بدانيد براى آنكه خود و خداى خود را بشناسيد بايد تفكر كنيد فكر كنيد در خودتان و خودتان را بشناسيد (اولم يتفكرون فى انفسهم) آيا واقعا خليفه الله ما هستيم بهخدا قسم واى برما اگر خليفه الله نباشيم، خليفه الله بايد متقى باشد پس واى برما اگر متقى نباشيم زيرا اعمال نيك فقط با تقوا بودنش پذيرفته مى شود. گوش كن وصيت مولا على (ع) را به پسرش: (اى پسرك من تو را وصيت میكنم به تقوا و ترس از خدا و به ملازمت و فرمان او و به آباد داشتن دل خود و به چنگ زدن به ريسمان او) سعى كنيد كه فقط خدا را راضى كنيد زيرا فقط او سريع الرضا است ولى انسان دير و يا اصلا راضى نمى شود آخر من نمىدانم اين انسان چرا آنقدر گنگ است ؟ وصيت ديگرم باز كلام على (ع) است (امر به معروف كن و دست و زبانت را از زشتى باز دار و با تلاش و كوشش خودت آنرا بهجاى آور و در راه خدا جهاد كن، جهادى كه شايسته اوست و در راه خدا از سرزنشكننده باكى نداشته باش و براى حق هر جا و به هر سخن باشد اقدام كن و در اين راه كسب دانش نما و خود را به شكيبايى و برنامه مطلوب عادت بده و بدان شكيبا بودن در راه حق نيكوخويى است و باز على (ع) در وصيتش مى گويد: بدان كه تو براى آخرت آفريده شدهاى نه براى دنيا براى نيستى، نه براى هستى و براى مردن نه براى زندگى تو در جاى كوچ مى باشى و در سراى موقت و در راه بهسوى آخرت هستى و تو رانده مرگى كه گريزنده از آن رهايى نمى يابد. والسلام
انتهای پیام/