در گفتگو با همسر شهید مهندس‌ «رضا کارگربرزی»
همسر شهید مدافع حرم مهندس «رضا کارگربرزی» با بیان لحظات سخت وداع فرزندانش هنگام خاکسپاری شهید بیان می‌کند که هنگام خاکسپاری همسرم فرزندانم را بالای سر پدرشان بردم و به آنها گفتم: این آخرین دیدار با پدرتان است. ناگهان قلب پسرم که در آغوش من بود تکانی خورد که گویی از سینه بیرون می‌آید و هر دو بی‎‌هوش شدیم؛ من از بزرگی تپش قلب پسرم و او از آخرین وداع با پدر.»

روایتِ تپشِ‌های بزرگ قلبی کوچک در آخرین وداع با پدر/ مطمئن باش در بیداری برنمی‌گردم

به گزارش نوید شاهد البرز: مرداد ماه امسال نهمین عروج عاشقانه «شهید مدافع حرم مهندس رضا کارگر‌برزی» است. همسرش در گفت‌وگو با پایگاه خبری نوید شاهد البرز با بیان اینکه شهید کارگر برزی اولین شهید مدافع حرم استان البرز است که در یکم مرداد ماه 1358در نظرآباد به دنیا آمد و در یازدهم مرداد ماه 1392 در حلب سوریه به شهادت رسید، به خاطرات روزهای آغاز آشنایی با شهید کارگربرزی اشاره می کند و می گوید: «هر دو دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی کرج بودیم. من در رشته روان شناسی و رضا در رشته مهندسی برق درس می‌خواندیم و آشنایی ما از آنجا شروع شد. با ازدواج دانشجویی زندگی مشترکمان شروع شد. آن سال‌ها از سوی رهبری سفارش شده بود که ازدواج دانشجویی تبلیغ و تشویق شود. ما هم روز یکم ذیحجه مصادف با سالگرد ازدواج حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت علی (ع) روز ازدواج دانشجویی ما بود که رهبری هم هدایایی برای ما فرستادند.»

«عصمت عزیزیان» با اشاره به اینکه همسرم همیشه دنبال فرصت برای ابراز محبت نسبت به من بود، بیان می کند: «آقا‌ رضا همیشه دنبال مناسبت بود که هدیه‌ای برای من بگیرند تا اینکه اولین هدیه ازدواجمان را روز تولد حضرت زینب (س) برای من خریدند.»

وی در ادامه بیان کرد که همسرم اختیار انتخاب اسم برای بچه ها را به من داده بود. پسر اولم را نذر کردم "محمدمهدی" بگذارم. پسر دوم را چون خوابی دیده بودم "محمدحسین" گذاشتم. خانواده‌ام چون می دیدند محمدحسین نام برادرم هم هست به رضا سپرده بودند در شناسنامه اسم دیگری را انتخاب کند. اما من به او گفتم: "آقا رضا شرط امانت را داشته باشید؛ نروی با یک اسم دیگر بیایی!" خندید و گفت: "قول می دهم!"

شهیدی که شاگرداول دانشگاه امام حسین(ع) بود

وی در پاسخ به اینکه شهید کارگر برزی چگونه اوقات فراغتش را می گذراند، نیز می گوید: «اوایل اوقات فراغت آقا رضا بیشتر بود. دوران دانشجویی و زمان نوشتن پایان نامه اش بود. آن زمان خطاطی نوازندگی با سه تار را در اوقات فراغت انجام می داد. به ورزش تکواندو می پرداخت اما سال های بعد و این اواخر که به استخدام سپاه درآمد فراغتی نداشت. روزهای آخر کمتر از دو سه ساعت می خوابید. او تا دو شب کار می کرد و بعد هم دو ساعت می خوابید و بعد نماز شب و نماز صبح و روز بعد برای او آغاز می‌شد. رضا خیلی دورهمی‌ها را دوست داشت. این لحظات خوشش بود. او هیچ وقت غمگین نبود. تنهایی را دوست نداشت. بیشتر اوقات ماموریت بود. گاهی که مشغله‌کاری‌اش زیاد بود کمی پریشان می شد. کارها که زیاد می شد نمی دانست کدام را انجام بدهد. او مطالعه را دوست داشت و بیشتر مطالعات در زمینه رشته‌اش بود. البته خیلی هم باهوش بود. دانشگاه امنیت داخلی امام حسین(ع) با رتبه اول در کنکور قبول شد. در دانشگاه هم که تحصیل می کرد معدلش بیست بود. علاقه زیادی به تحصیل داشت در زمینه علوم سیاسی کتاب های زیادی خوانده بود. برای یادگیری و تقویت زبان انگلیسی داستان های کوتاه انگلیسی می خواند و فیلم می دید. کتاب هایی که اواخر حیاتش خواند دو جلد کتاب آیت الله نخودکی بود که بر زندگی اش هم تاثیر گذاشت. 

این همسر شهید با اشاره به اینکه شهید رضا کارگربرزی الگوی همه ما بود، بیان می کند: «در اینکه رضا از چه کسی الگوبرداری می کرد، چیزی نمی دانم. هرچه بود درونی بود و آنچه من می‌دانم این است که رضا بیشتر الگو بود. برخی می‌گویند: چون شهید شده است، شما از او تعریف می کنید. آنها هم مثل مردم عادی بودند. این گفته درست است مثل مردم عادی زندگی می کرد اما نقاط قوتی داشت که می توان به عنوان الگو به جامعه معرفی شود.

درسی که شهید مدافع حرم به همسرش داد

عزیزیان درخصوص ویژگی های اخلاقی همسرش می‌افزاید: «رضا خصایص اخلاقی مثل احترام به پدر و مادر و نماز اول وقت و دایم الوضو بودن را داشت. هرکس او را می دید دوست داشت مثل او باشد. من همیشه از او درس می گرفتم. یکبار مادرم مریض شد و در خانه من بود. من هم حوزه درس می خواندم و فصل امتحاناتم بود. به من گفت: درس ها را فدای مادرت کن، نه مادرت را فدای درس ها. او به بچه ها خیلی سفارش می کرد که احترام من را داشته باشند و خودش هم همین‌طور بود. اکثر کارهای خانه را خودم انجام می دادم نه فرصت داشت و نه علاقه به کارهای منزل. خیلی کم عصبی می شد. یک بار یادم می آید من یک بروشوری که مربوط به یک دستگاه چند میلیاردی بود و همین یک بروشور را داشت. آورده بود ترجمه کند. من موقع مرتب کردن اتاق بروشورها را که فکر می کردم استفاده ای ندارد بیرون انداختم. آقارضا که آمد ناراحت شد و گفت: از این دستگاه فقط همین یک بروشور هست این بروشور را من با اصرار گرفته بودم که ترجمه کنم. خیلی عصبانی شد و نمی دانست چه جوری این قضیه را به مافوقش بگوید. بعد هم رفت سوریه و شهید شد.

مهمترین چیز برای تربیت فرزند صداقت و مناعت طبع
این همسر شهید مدافع حرم در پاسخ به اینکه شهید کارگر برزی فرزندانش را با توجه به چه اعتمادی به شما سپردند، تعریف می‌کند: «آقا رضا همیشه همه چیز را در خانواده زیر نظر داشت و تربیت بچه ها برایش خیلی مهم بود. یک بار محمدمهدی را بیرون برده بود. یکی از خانم‌های همسایه شکلاتی را با اصراربه محمدمهدی تعارف کرده بود که محمدمهدی نگرفته بود. وقتی پدرش از او می‌پرسد: چرا نگرفتی؟ محمدمهدی جواب می دهد که مامانم گفته از کسی چیزی نگیرم. اگر دوست داشتم به خودش بگویم برایم می خرد. به من گفت:آفرین که سرقولت وایسادی و برایشان خریدی. خیلی مناعت‌طبع بچه ها را بالا بردی. و همچنین یک بار تعریف کرد که مادرم خیلی از صداقت تو تعریف می کند. مثل اینکه یک بار که منزل پدرشان بودیم بچه‌ها اتاق را به هم ریخته بودند من خواستم بچه هارا بازخواست کنم و بخوام که اتاق را مرتب کنند. مادر رضا گفت: اینها را باد انداخته است. من گفتم نه مادر خود بچه ها انداختند و باید درست کنند. یک بار دیگر هم گفته بود که وقتی می روی خانه مادرت به بچه ها نگو که من قبول نکردم و گفتم: نه باید راستش را بگویم و به بچه ها گفتم: من دارم می روم خانه مادرم و اگر سری بعد رفتم شما هارا می برم. در غیاب من به رضا گفته بود: همسرت خیلی صادق است. زمانی که رضا می خواست برود مصادف شده بود با شهادت شهید کنعانی و شهید علی زاده و آنها جز اولین شهدای سوریه بودند و آقا رضا هم گفتند که من می خواهم بچه ها را به این مراسمات ببرم که با فرهنگ شهید و شهادت آشنا شوند. بعد خانواده خیلی ناراحت بودند گفتند: چرا اجازه دادی؟ من گفتم آنها را برده که با فرهنگ شهادت آشنا شوند که خواهرم گفت: چرا با احساسات بچه ها بازی می کنید.»

من رضایت دادم
وی در مورد رضایت قلبی از اعزام همسرش به سوریه بیان می کند: «رضا مرداد ماه داشت اعزام می شد که خواهرهای من و آقارضا اصرار داشتند من مخالفت کنم و جلوی او را بگیرم. وقتی که به آقارضا گفتم خندید و گفت: اینها مارا نشناختند. البته من خودم هم ته دلم به رفتنش قرص نبود اما وقتی اینجور صحبت می کرد من روی مخالفت با او را نداشتم.
همسر شهید کارگربرزی از روز اعزام و لحظه های آخر می‌گوید: بعد از اعزام چهل روز بعد شهید شدند. روزی که می رفت پسرها خواب بودند. من از زیر قرآن ردش کردم و چون من امتحان داشتم چند روز دیگر باید به قم می رفتم. من بعدها متوجه شدم که رضا برای اینکه من ناراحت نشوم اصلا وصیتی نکرد مثل همیشه و روزهای قبل رفت. اما خودش می دانست که برنمی گردد. موقع رفتن از برگشتن حرف می زد. روزی که اعزام می شدند من رضایت به رفتنش داشتم اما گریه هم می کردم. گفت: من دلیل گریه تو را نمی فهمم اگر راضی پس چرا گریه می کنی؟ گفتم: من می ترسم اسیر شوی اسارت خیلی سخت است. دوست ندارم به تو بی احترامی شود. با اینکه به پیکرت توهین نشود و به دستم برسد. قربون شهدا و خانوادهایشان که پیکرهایشان برنگشت و توهین و جسارت شد به پیکرهایشان. خیلی ظرفیت می خواهد که این نحوه شهادت رضا موقع نماز دستش را به آسمان برد و گفت: خدایی به خاطر خودم نمی گویم من اگر سرم را ببرن و تکه پارم کنن در راه تو، خیالی نیست دیگر رضا همان لحظه شهید شد. پیکرش همان لحظه به دستم رسید.»

شهید روز قدس
وی از نحوه با خبر شدن از شهادت همسرش به رویای صادقه ای که قبل از رسیدن خبر شهادت اشاره و تعریف می کند: «9 سال از شهادت آقا رضا می گذرد. سال 92 فضای مجازی در دسترس به گستردگی الان نبود. موبایلش را در خانه گذاشت و رفت. رضا روز جمعه که روز قدس بود شهید شد. من دیرتر از همه خبردار شدم. من جمعه خوابی دیدم که نگران شدم و گفتم که رضا شهید شده است. ساعت نه و نیم، ده صبح یک مرتبه حالم بدشد حس دلشوره زیادی داشتم البته بعد از نماز صبح هم خوابی دیدم با دوستم درمیان گذاشتم. همه گفتند چیزی نیست اما شهادتش به من الهام شده بود. تا اینکه همسایه‌ها خبر شهادتش را آوردند. با اینکه از قبل می دانستم اما باز هم سخت بود شهادت رضا و پذیرش اینکه دیگر نیست سخت بود.
عصمت عزیزیان از مراسم تشییع همسرش هم چنین بیان می کند: «مراسم تشییع هم جوری بود که می گفت: می خواست 40 مومن بگویند که ازمن بدی ندیده‌اند. در مراسم تشییع اش جای سوزن انداختن نبود انگار نه تنها مومنان زیادی آنجا بود بلکه خیلی از ملایکه و جن و انسان بودند. 

وی از ارتباط قلبی بعد از شهادت با همسرش اشاره می کند که اگر اتفاقی برای بچه ها می افتد پدرشان سعی می کند به من بگوید و همچنین ادامه می دهد: «قبل از اینکه خودشان بگویند. او خیلی دوست داشت که بچه ها درس‎خوان باشند و معتقد به دین باشند و اطاعت پذیرو پیرو رهبری  باشند. همیشه می گفت: بچه ها اگر در خانواده یاد بگیرند ولایت‌پذیر باشند در جامعه هم ولایت پذیر خواهند بود. او می گف: اگرمن در خانه به بچه ها یاد بدهم به تو احترام بگذارند و تو هم یاد بدهی به پدرشان احترام بگذارند. ولایت پذیری در خانواده نهادینه می شود و در جامعه هم به همین شکل خواهدبود.»
وداع آخر
این همسر شهیدمدافع حرم در مورد عکس العمل فرزندانش از شنیدن خبر شهادت پدرتعریف می کند: «پدر و مادر من بچه ها را برده بودند فردیس که سمت نظرآباد نیایند و در جریان مراسم خاکسپاری غصه نخورند. موقع خاکسپاری احساس کردم بچه ها باید در این لحظه حضور داشته باشند و با پدرشان وداع کنند. آخرین لحد را سردار عروج می خواستند بگذارند. گفتم: دست نگه دارید تا بچه ها را بیاورند! خیلی زود بچه ها را آوردند. از میان ازدحام جمعیت راه باز شد و من و بچه ها بالای سر رضا قرار گرفتیم و به بچه ها گفتم: این پدرتان است که در خاک گذاشتند و این آخرین دیدار است. قلب پسرم که در آغوش من بود تکان تندی خورد و انگار داشت از سینه بیرون می زد که هر دو بی هوش شدیم. رضا همیشه سفارش می‌کرد: بعد از او برای بچه ها نماز عاقبت به خیری برای بچه ها بخوانم. همیشه دعا می کرد فرزندان صالحی داشته باشد.»

 
رضا الگو بود
وی در خصوص ویژگی های برجسته اخلاقی همسرش می گوید: «شهید رضا دو سال آخر عمرش را همه اخلاق هایش برجسته بود. او هر کاری که می کرد برای خدا بود دایم الوضو بود.کتاب نخودکی را که مطالعه کرده بود، به من می گفت: کتاب آیت الله نخودکی را مطالعه کن اما خودش می دانست من زیاد فرصت ندارم و همیشه خلاصه ای از او را برای من بیان می‌کرد. او می گفت در این کتاب آمده که اگر این دنیا را می خواهی نماز شب بخوان و اگر آن دنیا را می خواهی نماز شب بخوان. این اخلاقش برای همه ما الگو شد. در واقع رضا در بین خانواده فامیل و دوستان پیشوا شد. خواندن نماز شب چیزی بود که برای همه ما از رضا باقی ماند. او فرزند ششم بعد از پنج دختر به دنیا آمده است. همیشه نورچشمی و مورد لطف پدر و مادر بود. این اواخر در جمع بود اما به دلیل مشغله زیاد مشغول کار بود. وجودش برای خانواده اش خاطره بود. همیشه می گفت: خیر و برکت در احترام به والدین است.»

رضا ثبات قدم داشت
این همسر شهید درپاسخ به اینکه رضای قبل شهادت با شهیدرضا چه فرقی دارد، بیان می‌کند:«شهدا از جان و مال خود گذشتند و پشت و پا زدن و رفتند. آنها حتی از معنویات این دنیا هم گذشتند. عشق و علاقه رضا مادیات نبود. اوبیشتر   اهل معنویات بود. یک بارخوابی دیدم و برای رضا تعریف کردم. به او گفتم: خواب دیدم جایی داشت منفجر می شد و تو می خواستی جلوی آن انفجار را بگیری. من گفتم: رضا برگرد و تو برگشتی و آن انفجار صورت گرفت. گفت: مطمئن باش در بیداری برنمی گردم. رضای قبل شهادت با شهید رضا کارگربرزی فرقی نکرده است. او ثابت قدم، پیرو رهبری و مطیع بود. اعتقاد محکم  به دین اهل بیت و ائمه داشت و همان راه را  دنبال می‌کرد. دیدش باز بود.
 
 انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده