شهیدی که کومولهها پیکرش را پس نمیدادند
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «سیدعلینقی حسینیپنجكی»، فرزند سیدجعفر، در ششم مردادماه سال 1344 در نوشهر به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی با موفقیت سپری كرد، پس از آن به شغل نقاشی اتومبیل پرداخت. سید علی نقی فردی باگذشت و فداكار بود. هر موقع كه حقوق خود را دریافت میكرد، به خواهر و مادرش پول میداد تا برای خودشان لباس مناسب بخرند، در حالی كه خودش سادهپوش بود و اهمیتی به تجملات نمیداد.
سیدعلی هیچ وقت ازدواج نكرد. هر وقت حرف ازدواج به میان میآمد، میگفت: «بعد از اتمام جنگ»
مادرش تعریف میكند: «یک روز به سید پیشنهاد دادم كه پسرم، شما 7 یا 8 سال است كه در كردستان مبارزه میكنی. شما دین خود را به اسلام و امام ادا كردی. اجازه بده برایت همسری بگیرم و تا زنده هستم ازدواج شما را ببینم. پسرم جواب داد: مادر عزیزم، جنگ است و كشور عزیزمان و اسلام در خطر است. من چطور میتوانم آرام بنشینم و خود را غرق لذتهای دنیوی كنم. در حالی كه جوانان 13-14 ساله عاشقانه میجنگند و از شهادت هراسی ندارند. شما آرزو كن كه جنگ به نفع اسلام تمام شود تا شما هم به آرزوی داماد كردن پسرتان برسید.»
سیدعلی آخرین باری كه به مرخصی آمده بود، خیلی كمردرد داشت. وقتی یكی از دوستانش خبر شهادت معاون آقای شعبانی را میدهد خیلی ناراحت میشود و سراغ خانوادهاش میرود كه متوجه میشود آقای شعبانی را خیلی شكنجه كردند و تمام بدنش را سوزاندند. در این موقع دلش برای مادر شهید میسوزد و به مادرش میگوید: «مادر جان، دلم به حال مادر شهید میسوزد كه فرززندش را به آن شكل دید، ولی استقامت كرد.»
سیدعلینقی حسینی تقریباً از اوایل جنگ در كردستان بود و با گروهك كوموله میجنگید و فرمانده گردان شهدای سقز بود. در عملیات مرصاد كسی بود كه خنثی كردن عملیات منافقین را بر عهده داشت هر جا جنگ سخت میشد گردان ایشان وارد ماجرا میشد.
سیدجعفر حسینی، پدرش، تعریف میكند: «حدود هفت ماه قبل از شهادت سیدعلی در خواب دیدم كه زمینی بین دو نهر آب خریدم و به همراه همسرم مشغول قدم زدن بودیم و در تعجب بودیم كه عجب زمین مرغوبی است و پر از درختان بزرگ و زیبا بود. حدود دو هفته بعد دیدم كه در همان زمین مصالح ساختمانی بود و من مشغول ساختن عمارت داخل باغ بودم و عمارت تبدیل به قصری شده بود و دارای آینهكاریهای زیبا بود.
و من مرتب به همسرم میگفتم: اینجا شبیه بهشت است، چقدر زیباست پس از هفت ماه خبر شهادت سیدعلی نقی را برایمان آوردند.»
سید علی نقی حسینی پنجكی در تاریخ نوزدهم تیرماه 1369 در سقز به شهادت رسید. پیكر پاك وی به امامزاده محمد(ع) كرج منتقل و پس از تشییع به خاك سپرده شد.
مادر شهید تعریف میكند: «شبی در خواب با یك آقای سید نورانی درد دل میكردم و از خطراتی كه در جبهه سید علی و رزمندگان را تهدید میكرد، میگفتم: آقای نورانی كاسهای شیربرنج داد و گفت: بخور و ناراحت نباش. خواستم از او سوال كنم كه این شیربرنج برای چه است؟ گفت: عجله دارم باید بروم چند جای دیگر شیربرنج بدهم. از خواب بیدار شدم. حس عجیبی داشتم. حس كردم به زودی خبر شهادت پسرم را میآورند. سه روز بعد خبر شهادت وی را آوردند در حالی كه همان شب به شهادت رسیده بود. گروهك كوموله نمیخواست پیكر شهید را به دست نیروهای اسلام بدهند. آنها میخواستند سر سیدعلی نقی را بریده و بر سر نیزه كنند و برای خود بساط شادمانی و جشن فراهم كنند، اما با مقاومت و درگیری، بچهها توانستند پیكر شهید سیدعلی نقی را تحویل بگیرند.» مادربزرگ شهید پس از شنیدن خبر شهادت سیدعلی سكته كرد و مراسم خاكسپاری شهید و مادربزرگش همزمان شد.
شهید سیدعلینقی حسینی پنجكی در قسمتی از وصیتنامهاش چنین نوشتهاست: «... هیچ قطرهای نزد خداوند از قطره خونیكه در راه او ریخته میشود عزیزتر و گرانبهاتر نیست. (وسائل شیعه جلد11 صفحه8)
و شهید در سوگ وفات حضرت امام خمینی(ره) چنین نوشته است: «... به خدا داریم از غصه میمیریم، اما خدا شاهد است نمیتوانیم كه درد را تحمل كنیم. دشمنان اسلام و ایران شادی میكنند، اما خانوادههای شهدا از ناله و سوز میسوزند. امام عزیز جای شما در جماران خالی است.
امام عزیز، به خون جدت حسین(ع) قسم میخوریم هرآنچه شما فرمودی و خط سیری كه برای انقلاب مشخص كردی و رهبری كه با تأییدات شما انتخاب شد، در این خط حركت كرده و گوش به فرمان جانشین شما باشیم...»
انتهای پیام/