شهیدی که هدفش فقط رضای خدا بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ «شهیدحمیدرضا بهادریراد»، فرزند باقر و شهین بانو، در دهم شهریورماه سال 1337 در تهران متولد شد. دوره ابتدایی را با موفقیت پشت سرگذاشت.
بعد برای ادامه تحصیل نزد خواهر بزرگترش به اصفهان رفت. تابستانها كار میكرد. در آنجا روزها پیش شوهر خواهرش نقشهكشی ساختمان یاد میگرفت و شبها درس میخواند. به علت هوش و استعداد بالا در مدت كوتاه نقشهكشی ساختمانی را یاد گرفت. بعد به تهران آمد و در یك شركت به كار نقشهكشی پرداخت.
فردی آرام بود و كسی را اذیت نمیكرد، خون گرم بود و دوستان زیادی داشت. صبور و بزرگوار بود و احترام خاصی برای بزرگترها قائل بود. نمازش را مرتب میخواند. تعصب خاصی در مورد خانوادهاش داشت.
با شروع انقلاب به فعالیت پرداخت. دوستدار امام خمینی بود و نوارهای سخنرانی استاد مطهری را گوش میكرد. در ساختن كوكتل مولوتف به مردم كمك میكرد، از منزلشان شیشه و نفت میبرد تا كوكتل مولوتف درست كند. او تمام وقتش را صرف انقلاب كرده بود. كمتر به خانه میرفت. از كارهایی كه انجام میداد حرفی نمیزد. معتقد بود؛ حرف زدن در مورد كارهایی كه انجام میشود، ارزش آن را كم میكند، چون هدف او رضای خدا بود.
با تشكیل كمیته انقلاب اسلامی به این نهاد پیوست.
به علت علاقهای كه به اسلام و انقلاب داشت، عضو سپاه شد و بعد از پشت سر گذاشتن امتحانات عضو رسمی سپاه شد. او با دل و جان در سپاه خدمت میکرد.
او با خانم سوسن حسینی ازدواج كرد و دارای یك فرزند دختر میباشد همسرش میگوید: یك روز به خانهآمد و به من گفت، آماده شو میخواهیم به جایی برویم هر چه پرسیدم كجا؟ نگفت، مرا از كوچه پسكوچههایی برد تا به حسینیهی جماران رسیدیم، وقتی آقا را دیدم خیلی خوشحال شدم و بیاختیار اشك از چشمانم جاری شد، او خیلی به رهبرش علاقهمند بود و این هدیهی خوبی برای من بود.
از خصوصیاتی كه همسرش برای ازدواج او مشخص كرده بود، یكی ایمان و با خدا بودن و دیگری پاسدار بودن بود.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهههای حق علیه باطل شتافت.
او با اینكه متأهل و دارای فرزند بود، ولی. اكثر وقتش را در سپاه میگذراند. به دخترش علاقه داشت و هر كاری میتوانست برای او انجام میداد.
در مورد رفتن به جنگ میگفت: «سپاه هر وقت اعلام كند كه برای جبهه نیرو لازم است، من تا سپاه محله پای برهنه میدوم و خودم را معرفی میكنم.
سرپرستی زندان گوهردشت را به عهده داشت. او فقط موقع نماز به خانه میآمد، این اواخر حالتش عوض شده بود، میخواست یك تیپ را برای جبهه آماده كند. او خط شكن بود یعنی اینكه ممكن است بازگشتی در كار نباشد.
همسرش میگوید: در آخرین مرخصی یك شب نماز شب میخواند ذكر میگفت به طرف دخترش رفت و او را آرام در آغوش كشید و حالت او طوری بود كه این مسافرت طولانی است صبح كه پدرش در زد از خواب بیدار شدیم چنان با هیجان از خواب برخواست كه تعجب كردم، پرسیدم: چی شده؟ گفت: نمیدانی چه خوابی دیدیم هر چه پرسیدم، چیزی نگفت. فقط گفت: اگر تو این خواب را میدیدی میلی به اینجا نداشتی.
او فرمانده گردان بود.
حمیدرضا بهادریراد در هفتم مرداد ماه 1361 در منطقه پاسگای زید به علت اصابت تركش به بدن به شهادت رسید.
پیكر پاكش بعد از تشییع در امامزاده محمد(ع) به خاك سپرده شد.
شهید بهادریراد در وصیتنامهاش نوشته است: «پدر و مادر عزیز، از شما میخواهم برای امام و رزمندگان دعا كنید. از شما خواهر و برادرانم میخواهم پرهیزگار باشید و پیرو و مقلد امام و رهبر باشید.
همسرم، اگر سعادت آن را داشتم كه جهاد من مورد قبول واقع شود و من شهید شوم، از تو میخواهم به اسلام معتقدتر و ایمانتر بیشتر شود و مطمئناً مسئولیت تو بیشتر خواهد شد. از تو میخواهم فرزندم را طوری تربیت كنی كه یك دختر حزباللهی شود.»
انتهای پیام/