شوق نوکری که درهای بهشت را گشود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران. خانواده شهید مدافع حرم حاج مهدی عسگری را می توان به عنوان مصداق بارز واژه «شهیدپرور» نام برد. برادرانی که از دوران دفاع مقدس تا همین روزهایی که کم رنگ شدن بعضی از ارزشها را در سطح جامعه میبینیم پای ایمان اعتقاد و کشورشان آگاهانه و دلیرانه ایستاده اند.
«شهیدحاج مهدی عسگری» شهید جاویدالاثر مدافع حرم ایرانی در نبرد با داعش 26 خرداد ماه 1395 به شهادت می رسد و پیکرش به وطن بازنمی گردد.
«وحید عسگری» برادر کوچک این شهید مدافع حرم در روایت از برادران شهیدش صحبتش را این گونه آغاز میکند: «"بسم رب شهدا و صدیقین" هر زمانی که این جمله را به زبان می آورم یاد نوشته حاج مهدی روی قرآنی که به من هدیه داد می افتم. این بسم رب شهدا و الصدیقین داستان جالبی دارد. اولین هدیهای که از حاج مهدی گرفتم یک کتاب قرآن بود که حاج مهدی روی آن نوشته بود؛ بسم رب شهدا و صدیقین. آن زمان نمی دانستم بعدها که شهید شد متوجه شدم علت نوشتن این جمله چه بوده است.»
عسگری در پاسخ با اینکه حاج مهدی چگونه برادری بود، می گوید:«حاج مهدی برای من خیلی عزیز بود. در بچگی فکر میکردم امام زمان (عج) است. با خود تحلیل می کردم که اسمش مهدی و فامیلش عسگری و خودش هم از امام زمان زیاد صحبت می کرد فرزند دوازدهم خانواده خیلی شبیه امام زمان (عج) است. هر چیزی که تعریف می کرد را من در خودش می دیدم. برای همین هم گرایش من به حضرت مهدی(عج) زیاد بود. اولین باری که با حاج مهدی رفتیم گردش ما را به جمکران برد. این سفر به یاد ماندنی شد و الان هر وقت که من به جمکران می روم به جاهایی که باهم رفتیم سر می زنم و تجدید خاطره می کنم.»
وی بر صفت مهربانی زیاد برادر شهیدش تاکید می کند و ادامه میدهد: «بارزترین اخلاق آقا مهدی مهربانی او است. ویژگیهای اخلاقی اش را که کنار هم می گذاشتم می دیدم خیلی نزدیک به ائمه و شهدا است. فضای خانوادگی ما شاد بود. آخرین باری که به سوریه می رفت دفترچه ای را که مربوط به شهدای مدافع حرم البرز بود به من داد. این دفترچه را از خانواده شهیدکارگر برزی گرفته بود. به من گفت: شهدای کرج را ببین سال بعد من هم بین اینها هستم.»
برادر دو شهید دوران دفاع مقدس و مدافع حرم با اشاره به برادر شهید خود «زین العابدین عسگری» که در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده است بیان میکند: «آقا زین العابدین زمانی که شهید می شوند، من به دنیا نیامده بودم. آن طور که شنیده ام او حجب و حیای زیادی داشتهاست و به او شهید مدافع وطن می گویند. او دانشآموز بوده است که به هوای درس به شیراز می رود و همه اعزام می شوند. اجازه شان را هم از طریق مادرم از پدر می گیرند. آن موقع همه برادرهایم اعزام می شوند؛ آقا محمدباقر، آقا جعفر، آقا زین العابدین که همه هم جانباز می شوند؛ جز زین العابدین که سال 61 در آزادسازی خرمشهر شهید میشود. زین العابدین شهید اول خانواده می شود. آقا مهدی یک جملهای داشت که می گفت: «این شوق نوکری از شیر مادر است.» البته پدرم هم میگویند؛ آدم بی نماز را سخت تحویل می گرفت.»
وحید عسگری برادر شهید مدافع حرم خود حاج مهدی عسگری را بیشتر معرفی میکند و میگوید: «آقا مهدی در روستا به دنیا آمده است. سال 66 که به کرج می آیند بعد از گذراندن تحصیلاتشان در سال 76 وارد سپاه میشوند. ده سال بعد هم با خانمی بسیار خوب ازدواج میکنند.»
او از خاطراتی که با شهید مهدی عسگری دارد، تعریف می کند که من از بچگی با رهنمودهای او بزرگ شدم. تاکید زیادی بر ولایت داشت. همیشه میگفت: «باید پشتیبان حضرت آقا باشیم و این پشتیبانی را در ادامه ظهور ولیعصر میدانست و این مسیری بود که همیشه برای ما ترسیم میکرد. اهل ورزش بود و به طور حرفهای چند ورزش را تا سطح حرفهای دنبال می کرد. در هفت رشته ورزشی مربی بود. در هر حالتی می خواست استقامت بدنیاش را بالا ببرد.
وحید عسگری عنوان میکند که برادرش عاشق شهدای گمنام بود و تصریح میکند: «او علاقه خاصی به «شهید گمنام» داشت. او عاشق شهدای گمنام بود. می گفت: وقتی فاطمه زهرا آرامگاه ندارد من خجالت می کشم آرامگاه داشته باشم. وقتی هم شهید شد پیکرش برنگشت.»
عسگری در ادامه میافزاید: «خیلی از کارهای حاج مهدی را ما نمی دانستیم ولی رفتارش قدرت جاذبهای داشت که پنج دقیقه بااو بودن برابر بود با یک هفته گناه نکردن بود. یعنی چنان تاثیری روی آدم میگذاشت که دنبال گناه نمیرفتی و از آن فراری میشدی. در واقع مصداق بارز این شعر مداحی که میگوید: با هم یک جا نشستیم و انگار از ما جدا بودند/ ما گرفتار دنیا و آنها در کربلا بودند
وی با بیان خاطره ای به این ماجرای جوانی که قرار بود به کانادا برود و با تاثیر شهید عسگری نظرش عوض شد و تلاش می کرد که مدافع حرم شود، تعریف میکند: «یک بار حاج مهدی از سرکار آمد. در کاپوت را بالا زد و یک سرباز را بیرون آورد. گفتم: چه خبر است این در صندوق عقب ماشین چه میکند؟! گفت: این سرباز دلش برای نامزدش خیلی تنگ شده بود اجازه نمیدادند بیرون برود. من به او گفتم جاروبرقی بیاورد و صندوق را جارو کند. بعد گفتم: خودت برو در صندوق تا تو را بیرون ببرم. این سرباز مذکور فقط آمده بود دوران سربازی اش را بگذراند و بعد به کانادا برود. اما آنقدر تغییر در او به وجود آمده بود و این نشات گرفته از تاثیراتی بود که حاج مهدی روی او گذاشته بود. بعد از شهادت آقا مهدی تلاش می کرد که به سوریه برود. در واقع تاثیر حاج مهدی او را زیر و رو کرده بود و این مصداق عینی جمله شهید زنده می کند، است. من به عینه دیدم که شهید چگونه کسانی را در کنارش زنده میکند؛ من جمله خود من.»
وحید عسگری در خصوص رفتار حاج مهدی با خانواده میگوید: «حاجمهدی خیلی مهربان بود و هرزمانی که به مادرم می رسید، پایش را میبوسید. یکی از قشنگترین صحنههای خانواده در آغوش گرفتن گرم حاج مهدی بود. یکی از صحنههای قشنگ زندگیمان این بود که در خانه نشسته بودیم، می رفتم در را باز می کردم و پشت در حاج مهدی بود. خوشحال می شدیم. من زمانی که در دوران جوانی و جهالت میخواستم پیش حاج مهدی بروم سعی می کردم، وضعیتم درست باشد. یک بار در خیابان می رفتم حاج مهدی را دیدم وضعیت ظاهریام درست نبود؛ خجالت کشیدم. دوست داشتم زمین دهن باز کند و در آن فرو روم. به من گفت: سرت را بالا بگیر. من که یک آدم معمولی هستم. فکرکن؛ امام زمان تو را ببیند. این بود که متوجه شدم هر لحظه محضر خداست.خاطره دردناکی که از آخرین اعزامش دارم شب قبل از اعزام به من زنگ زد. این بار آخر انگار همه وابستگی و تعلقاتش را از خودش جدا کرده بود. به من گفت: من یزد هستم فردا به سوریه می روم. وقتی قطع کردم احساس کردم آخرین بار است که صدایش را می شنوم.»
این برادر شهید در پاسخ به اینکه شهید عسگری چه ویژگی در افراد را دوست داشت، بیان کرد: «ما در خانواده به غیرت خیلی اهمیت میدهیم. حاج مهدی هم خیلی با غیرت بود. هرکس هم که با غیرت بود حاج مهدی دوستش داشت. یکی از موردهای دیگر همین مهربانی بود چون خودش هم خیلی مهربان بود. خانواده ما خیلی مهربان بودند اما همه ما یک انگشت حاج مهدی نبودیم.
وی همچنین در خصوص انگیزه برادرش برای جهاد و شهادت در راه میگوید: «حاج مهدی از همان بچگی همیشه دوست داشت به فلسطین برود. از زمانی که به سپاه وارد شد تقریبا در باغ شهادت به رویش باز شد. حاج مهدی به سختی توانست اعزام شود. در دومین اعزامش که من شنیدم با فرماندهاش دعوا میکند. خلاصه اعزام شد و عادت داشت گردانش را خودش انتخاب کند. آخرین بار هم که اعزام می شود فرماندهی گردان فاطمیون را برعهده میگیرد.
برادر شهید مهدی عسگری نحوه شهادت برادرش را اینگونه تعریف می کند: «26 خرداد 95 سه تا گردان قصد حمله داشتند که آقا مهدی به حلب سوریه اعزام می شود و بنا بوده است در منطقه مرآته عملیات کنند و عملیات لو می رود و پاتک میخورند. آنها به صورت یو (U) شکل محاصره می شوند. اصولا بچههای فاطمیون و حزب الله همیشه پای کار هستند. اما رزمندههای سوری همان لحظه اول عقب نشینی و فرار می کنند. اگر حاج مهدی با گروهانش عقب نشینی می کرد، کل گروهان را قلع و قمع می کردند ولی می ایستند و از اتفاقی که قرار است بیفتد جلوگیری می کند. او سه ساعت می جنگد. همرزمانش میگویند: ما صحنه را می دیدیم ولی نمی توانستیم جلو برویم.
آتشی که روی خانه پناهگاه حاج مهدی میریخت خیلی زیاد بود. حاج مهدی از همه طرف خانه با آنها مقابله می کرد. تا اینکه حاج مهدی تیر اول را که می خورد یک «یاحسین» بلند میگوید. «شهید کریمیان» آن موقع کنارش بوده است که بچه ها در بی سیم می شنوند که حاج مهدی به شهید کریمیان می گوید: برو!
اما شهید کریمیان می گوید: باید باشم می خواهم دست و پات که خونریزی دارد را ببندم. اول تیر به دستش می خورد بعد به پایش و بعد موقع اذان صبح با یک «یا حسین» بلند شهید می شود.
و این برادر شهید در پایان از دغدغه شهدا میگوید: «اگر روزی شهدا برگردند از جوانها و مسئولان میخواهند که انقلابی عمل کنند. ما به اندازه هر مسئول دو تا شهید دادیم. مسئول باید چپ و راست خود دو شهید را ببیند. هر آنی که داریم خدا ناظر آن است؛ شاید خدا را نتوانیم درک کنیم و اما شهدا در میان ما زندگی کردند. اگر شهدا باشند حرفشان این خواهد بود. تنها دستنوشته ای که من از او دارم وصیت نامه او است و تاکیدش بر پشتیبانی ولایت فقیه است.»
انتهای پیام/