در کلام و سیره طیبه شهید کشمیری مطرح شد:
«شهید ابوالقاسم کشمیری» از شهدای دوران دفاع مقدس است. ويژگی بارز شهید کشمیری قاطع بودن و در عين حال مهربانی ايشان بود. در هنگام عمليات بسيار قاطع و در هنگام تمرين بسيار جدی و بدون گذشت بود و با شدت برخورد مي‌كرد. زندگی نامه این شهید را در نوید شاهد بخوانید.

ابو القاسم کشمیری

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدابوالقاسم كشميري، سومين فرزند الياس و خانم گلشاه سرافراز در آبان ماه سال 1343 همزمان با اعياد شعبانيه در شيراز به دنيا آمد. او سومين فرزند خانواده بود.
ابوالقاسم كودكی زيرک، باهوش و شيرين سخن بود. او دوران ابتدايی را در زادگاهش، تهران و دوران متوسطه را در رشته الكترونيک، مكانيک شهرستان كرج مشغول تحصيل شد.
سال دوم هنرستان وی هم‎زمان با پيروزی انقلاب بود.

صاحب سوپر مارکت اسلامی

در حين اعتصابات قبل انقلاب بود كه پدرش مغازه‌اي براي او تهيه كرد. قاسم نام مغازه‌اش را سوپر ماركت اسلامي انتخاب كرد. او به تنهايي مغازه را اداره مي‌كرد. او به حلال و حرام اعتقاد داشت. ابوالقاسم در مدت تعطيلي مدارس و اعتصابات در راهپيمايي‌ها شركت مي‌كرد و با شيشه نوشابه كوكتل مولوتوف درست مي‌كرد و نگهباني مي‌داد.
با پيروزي انقلاب اسلامي و با تأسيس بسيج به فرمان امام خميني(ره)، قاسم نيز به اتفاق شهيد ابوالفضل نيري پايگاه شهرك مطهري را به وجود آوردند. در پي گسترش فعاليت‌هاي انقلابي و بسيجي ابوالقاسم درس و مدرسه و حتي مغازه را رها كرد و با آغاز جنگ او تمام وقتش را صرف كمك رساني به جبهه و مراسم تشييع شهدا و تبليغات نظامي مي‌كرد.
اما فعاليت‌‌هاي پشت جبهه وي را راضي نمي‌كرد. او اصرار به رفتن به خط مقدم داشت، اما كمابيش خانواده‌اش دو دل بودند ولي قاسم مي‌خواست خانواده‌اش كاملاً راضي باشد. يك بار براي آموزش نظامي به يزد رفته بود كه پدرش او را به كرج برگردانده بود.

در راه برگشت به كرج وقتي خبر آزادي پادگان حميديه و سپس آزادي خرمشهر را مي‌شنود، خيلي خوشحال مي‌شود ولي غمي در چهره‌ داشت كه او در اين پيروزي سهمي نداشت اما او در كرج شادماني كرد و ماشين را پرچم زد و نقل و شيريني بين مردم پخش ‌كرد.

در سال 1361 براي كمك رساني به جبهه و خط مقدم رفت، در سال 1362 از طريق پادگان امام حسين(ع)، لشكر سيدالشهدا(ع) عازم جبهه جنوب شد.
وي دوره‌ي مقدماتي مربي تخريب را در طي سه يا چهار ماه آموزش ديد. در سال 1363 از قسمت پهلو، زير زانوي راست و دست تركش خمپاره خورده بود و بازوي چپ او شكسته و مجروح شد كه دكتر برايش يك ماه بعد وقت جراحي گذاشته بود، اما وي با بدني مجروح به جبهه برگشت و موعد مقرر به بيمارستان مصطفي خميني رفت و تحت عمل جراحي قرار گرفت و پس از بهبودي نسبي دوباره به جبهه برگشت.
او چندين بار مجروح شد و گاهي به خانواده‌اش نمي‌گفت. وقتي خانواده‌اش مطلع مي‌شدند كه دوباره به جبهه برگشته بود. هربار كه مجروح مي‌شد به خانواده‌اش مي‌گفت: از موتور افتاده‌ام.

«ابوالقاسم كشميری» به عنوان فرمانده گردان در عمليات مهران شركت كرد. وي به نيروهايش قول داده بود كه در صورت موفقيت و پيروزي در عمليات به بچه‌ها سور دهد. وقتي عمليات با موفقيت انجام شد، كشميري -با توجه به اينكه فرمانده بود- شخصاً براي تهيه غذا رفته بود و از جيب خودش چلوكباب و نوشابه تهيه كرده بود. او نذر خود را ادا كرد.

فرمانده دلسوز

او فرمانده‌اي دلسوز، همراه و همدل براي نيروهايش بود. با نيروهايش مثل يك دوست و برادر رفتار مي‌كرد، ولي در عين حال ضمن آموزش‌هاي نظامي خيلي جدي و مصمم بود.
وي در تمام كارهايش مصمم بود. مسئوليتي كه به او مي‌سپردند با موفقيت و با دقت انجام مي‌داد.

حميد پارسا، هم‌رزمش، تعريف كرده است: «در عمليات مهران پس از پاكسازي دشت برمي‌گشتيم كه يكي از افراد گردان قاسم گم شده بود. سردار كشميري وقتي متوجه شد، گفت: نبايد به آساني از كنار اين مسئله گذشت. جان يك انسان مطرح است فرض اين كه مجروح شده باشد. خلاصه در آن دشت وسيع همه را بسيج كرد كه دنبالش بگردند. خودش نيز به دنبال وي گشت تا او را پيدا كرديم.»

وي علاوه بر جديت و قاطعيت از نظر معنوي و نظامي هم در سطح عالي بود. وي علاقه زيادي به حضرت زهرا(س) داشت: حسينيه‌اي داير كرده بود به نام حسينيه شهدا. با پول خودش وسايل پذيرايي را تهيه مي‌كرد تا مراسم شب‌هاي دوشنبه باشكوه برگزار شود.

قاسم در عمليات‌هاي زيادي شركت داشت. فرماندهي گردان را عهده‌دار بود، قاسم هميشه در عمليات‌ها نزديك‌ترين نقطه و حساس‌ترين نقطه را براي حمله انتخاب مي‌كرد. همين باعث مي‌شد بيشتر مواقع مجروح از خط برگردد.

در عمليات كربلاي5 در سال 1365 براي چهارمين بار مجروح شد. اين بار تركش به پهلويش ‌خورد و سه تا از دنده‌هايش را شكست و به دنده چهارم نزديك قلب او گير كرد با جراحات زياد و بالا آوردن استفراغ خون‌آلود وي را به بيمارستان تبريز منتقل كردند. پس از مطلع شدن خانواده‌اش توسط پدر و برادرش به بيمارستان نجميه تهران منتقل و بستري شد. مدت 10 الي 15 روز در بيمارستان بود. بعد از مرخص شدن از بيمارستان در حالي‌كه هنوز بهبودي كامل نيافته بود، دوباره فعاليت‌هاي خود را از سرگرفت. به ديدار امام خميني‌(ره) رفت و به خانواده‌هاي شهدا سركشي مي‌كرد. دوباره عازم جبهه شد. در جواب خانواده و بستگان كه هنوز بهبود نيافته‌اي و نياز به استراحت داري، گفت: اين حرف‌ها را به من نزنيد. من اين بار كه پهلويم شكسته چيزي نيست، من اين قدر اين راه را مي‌روم كه دست راستم قطع گردد و باز اين قدر خواهم رفت كه دست ديگرم و باز اين راه را مي‌روم كه پايم و مجدد پاي ديگرم. همه اين‌ها كه تمام شد، اگر مثل يك تكه گوشت روي صندلي چرخ‌دار بيفتم، بازهم به مبارزه عليه ظلم ادامه خواهم داد.»
مادرش، گفته است: «با اين همه علاقه وي به جبهه‌ و با وجود اين همه مجروحيت تنها دعاي من اين بود كه اگر به شهادت رسيد جنازه او برايمان بيايد.»
ابوالقاسم در جنگ بسيار شجاعانه عمل مي‌كرد. به عنوان فرمانده گروهان مؤمنين در گردان امام سجاد(ع) لشكر سيدالشهدا(ع) وقتي مي‌خواست نيرو انتخاب كند، نيروهاي سيگاري را جدا مي‌كرد و به آن‌ها مي‌گفت: «شما برويد گردان‌هاي ديگر زيرا نيروي سيگاري كارآيي در اين گردان ندارد.»

آقاي علي‌زاده، هم‌رزمش، تعريف كرده است: «رشادت‌ها و دلاوري‌هاي قاسم در منطقه زبانزد همگان بود. او مي‌گفت: من سلاح از دشمن مي‌گيرم و همان سلاح را عليه خود دشمن به كار مي‌برم. او دلاورانه چند نارنجك به كمرش مي‌بست. مهماتش اعم از چند نارنجك، آرپي‌جي و تيربار بود كه همه را از دشمن به غنيمت مي‌گرفت. با اينكه تأكيد مي‌كرد بچه‌ها از كانال پشت خاك ريز عبور كنند، اما خودش از روي خاك‌ريز مي‌رفت. در جلو سپاه حركت مي‌كرد. زمان عمليات تا زماني كه هوا روشن نشده، بود به حالت دو در پيشاپيش بچه‌ها حركت مي‌كرد. در آن شب‌هاي ظلماني كه از چهار طرف دشمن آتش مي‌ريخت و از هوا منورهاي خوشه‌اي تمام فضا را روشن كرده بود، جلو نيروهايش حركت مي‌كرد. اگر آرپي‌چي زن زمين مي‌افتاد فوراً آرپي‌جي‌ را بر مي‌داشت و جايش را پر مي‌كرد اگر اين‌ها نمي‌شد از نارنجك استفاده مي‌كرد. در عين حال چنان بر اوضاع و احوال مسلط بود كه به محض فتح سنگر فوراً با چراغ قوه‌اي كه در دستش بود، داخل سنگر مي‌رفت و از مهمات دشمن بازديد مي‌كرد كه تله انفجاري چيزي وصل نباشد. زماني كه مطمئن مي‌شد بلافاصله به بچه‌ها مي‌گفت: از اين وسائل استفاده كنيد و حركت مي‌كرد.

آن قدر فعاليت آن دليرمرد در پيشاپيش لشكر چشمگير بود كه حدود مرزي براي گردان و گروهان و دسته‌ها تعيين كرده بوديم كه گاهي كيلومترها از محل رد مي‌شديم، زماني كه جايي فتح و پاكسازي مي‌شد وقتي دستور عقب‌نشيني مي‌دادند كه نيروهاي جديد مداخله كنند ابوالقاسم منطقه را ترك نمي‌كرد، به حالت پدافند در منطقه مي‌ماند تا نيروهاي جديد برسند.»
ابوالقاسم در جبهه كدخداي شهر ابوالخطيب عنوان گرفت؛ يعني بچه‌ها او را كدخداي شهر صدا مي‌كردند. او يك چوب‌دستي بر مي‌داشت و در جلوي خاكريز خود را به عنوان كدخداي فلان شهر عراق معرفي مي‌كرد؛ يعني به زودي بر آن شهر پيروز مي‌شود و آنان را شكست مي‌دهد.»
ابوالقاسم از نظر نظامي و شجاعت و از نظر اعتقادي و معنوي نيز برجسته بود. نماز را اول وقت و به موقع مي‌خواند. در اقامه نماز جماعت سعي فراوان داشت و بچه‌ها را تشويق مي‌كرد. خودش در گوشه‌اي از چادر يا حسينيه با خداي خودش راز و نياز و با سوز دل گريه و ناله مي‌كرد.
ابوالقاسم علاقه زيادي به سادات داشت. در روز وفات حضرت زينب(س) -كه همزمان با آغاز عمليات كربلاي5 بود- بعد از آماده‌سازي نيروها پارچه‌هاي سبزرنگ را خودش به دور گردن بچه‌هاي سيد و سادات مي‌بست و آن‌ها را مي‌بوسيد و التماس دعاي خير مي‌كرد.
از ديگر ويژگي بارز ابوالقاسم قاطع بودن و در عين حال مهرباني ايشان بود. در هنگام عمليات بسيار قاطع و در هنگام تمرين بسيار جدي و بدون گذشت بود و با شدت برخورد مي‌كرد. شايد گاهي نيروهايش ناراحت مي‌شدند، ولي در موقع استراحت با بچه‌ها مثل يك دوست بود. او با بچه‌ها بدون كوچكترين تكبري برخورد مي‌كرد و سعي مي‌كرد با بچه‌ها باشد نه در چادر فرماندهي. روحيه بچه‌ها را شاد نگه مي‌داشت. سعي داشت بين گروه‌ها ناهار دسته جمعي ترتيب دهد سفره‌اي بزرگ زير سايه درختان پهن مي‌كرد. غذا مي‌آوردند و او با بچه‌ها ناهار مي‌خورد.
نيروهايش او را خيلي دوست داشتند به طوريكه او را امين خود مي‌دانستند ابوالقاسم محبوب دل‌ها بود. هر وقت بچه‌ها دلشان مي‌گرفت در گروهان دنبال ابوالقاسم مي‌گشتند و از او مي‌خواستند تنها باشند و با هم صحبت و درد دل كنند.
گاهي به خاطر مسائل امنيتي به بچه‌ها مرخصي نمي‌دادند قاسم براي اينكه روحيه بچه‌ها ضعيف نشود يا كساني كه زن و بچه‌دار بودند دلتنگ خانواده نشوند و حس نكنند كه به زور آن‌ها را در جبهه نگه داشتند، با آنان صحبت مي‌كرد، دل آنان را به دست مي‌آورد. او در جنگ به نام شير جنگي نيز عنوان گرفته بود.
او خيلي متواضع بود. از اينكه مسئول گردان بود خودش را نمي‌گرفت. هميشه عقيده داشت و مي‌گفت: «آدم اگه مسئول بشه كه نبايد خودش را بگيرد. آخه آدم يك روز مسئول گردان ميشه، يك روز مسئول لشكر، يك روز مسئول تداركات و بالاخره آدم يك روز مي‌ميرد. پس چرا خودش را بگيرد؟!»
او آنقدر با بچه‌ها شوخي مي‌كرد كه اگر غريبه‌اي آن‌جا مي‌آمد، فكر نمي‌كرد او مسئول باشد.
در مانورها، قاسم مربي تخريب بود. در عمليات عاشوراي3، منطقه ام‌الرصاص، فاو، -در حالي كه ميني را خنثي مي‌كرد- مين در دستش منفجر شد و از ناحيه دست مجروح شد.
او در كربلاي4 به شدت مجروح شد. در كربلاي5 در حالي كه هنوز مجروحيتش بهبود نيافته بود و دولا دولا راه مي‌رفت، در عمليات شركت كرد و از ناحيه فك مجروح شد.
زماني كه يكي از دوستانش به بيمارستان براي ملاقات وي رفته بود، عكس چند تن از دوستانش را كه شهيد شده بود، به او نشان داد. ابوالقاسم افسوس ‌خورد و آه ‌كشيد و ‌گفت: «فلاني چند روزه آمده شهيد شده اما ما كه شبانه روز اينجاييم مانده‌ايم ناله مي‌كرد و مي‌گفت: «خدايا، منكه عاشق شهادتم و عاشق توام.» گلايه مي‌كرد كه چرا شهيد نمي‌شود. مي‌گفت: «شايد لياقت شهادت را ندارم.»
در عملياتي تير به پايش خورده بود. ابوالقاسم را عقب برگرداندند تا به بيمارستان تهران منتقل كنند اما او كه مي‌دانست لشكر مجدداً به منطقه عملياتي فاو مي‌رود، براي اين‌كه از عمليات جا نماند از قطار خارج ‌شد و با همان لباس بيمارستان خودش را به لشكر ‌رساند.
به علت مجروحيت به گردان وي اجازه حركت نمي‌دادند. او از گردان خود تسويه كرد و خودش را به گردان حضرت علي اكبر(ع) رساند.
انگار خودش مي‌دانست كه در اين گردان به شهادت مي‌رسد او حتي نحوه شهادت و محل شهادتش را مي‌دانست. به بچه‌ها گفته بود كه خودم مي‌دانم، خواب ديدم.
در عمليات كربلاي8 در شرق بصره خمپاره 60 به دست راستش اصابت كرد و دست راست وي از شانه قطع ‌شد. تير مستقيم ديگري قسمت چپ صورتش ‌خورد كه چشم چپش را كور و پاي راست او از قسمت ران شكسته بود و چند جاي شكمش تركش خورده بود.
او در چهارشنبه هفده فروردین ماه 1366 به شهادت رسيد، وي بدون غسل به خاك سپرده شد. در حالي كه با خون خود غسل شهادت كرده بود. تولد و شهادت وي همزمان در ماه شعبان بود.
پيكر پاك وي پس از تشييع به امام زاده محمد كرج منتقل و به خاك سپرده شد.
شهيد ابوالقاسم كشميري در قسمتي از وصيت‌نامه خود چنين نوشته است: «حتماً تا به حال وصيت‌نامه شهيدان را خوانده‌ايد. آيا واقعاً دقت كرده‌ايد در مفهوم آن؟ آيا فكر كرده‌ايد كه كلمه به كلمه و جمله به جمله اين وصيت‌نامه‌ها چقدر معنا دارند؟ وقتي مي‌نويسند يك لحظه از ياد خدا غافل نشويد؛ يعني كه اين جمله خيلي معنا دارد تا چيزي را به چشم خودت نديدي يا اينكه حرفي را نفهميدي غيبت نكن و دروغ نگو و همه كارهايت براي رضاي خدا باشد.
مثل مردم كوفه نباشيد و پشت امام را خالي نكنيد و پشتيبان ولايت فقيه باشيد.
خواهرم، حجاب را حفظ كنيد و نه تنها اين را به خواهر خود بلكه به تمام خواهران و مادران جامعه مي‌گويم به گفته شهيد مطهري خون شهيد هيچ وقت هدر نمي‌رود و خون شهيد روي زمين نمي‌ريزد. خون شهيد هر قطره‌اش تبديل به صدها قطره و هزارها قطره مي‌شود و جامعه را لاله‌گون مي‌كند.
خب مشخص است كه بايستي به كساني كه شهيد مي‌شوند و به خانواده‌اش تبريك گفت. شما مادران و پدران شهيد خوشحال باشيد كه فرزندتان به اين درجه رسيده است. شهيد خاكش محترم، اسمش محترم، قبرش محترم، خونش محترم، عقيده‌اش محترم است.»
در مسلخ عشق جز نكو را نكشند    /    روبه صفتان زشت خو را نكشند
اگر خواسته باشي به محبوب خود برسي بايستي ميان خون بروي و چهره‌ها را خونين كني. بايد براي رسيدن به معشوق با خون خودت صورتت را زيبا كني و با خون خودت دست‌هايت را حنابگذاري و در خون خود غوطه‌ور شوي.»


انتهای پیام/
 
 
 
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده