نوید شاهد - "نسرین ژولایی" در گفت‎‌وگو با نوید شاهد البرز بیان کرد: «وجب به وجب این شهر با خون شهدا و جانفشانی‌شان آبیاری شده است. باید با وضو وارد خرمشهر شد. کفش‌ها را از پا دربیاریم. برای قداست این خاک با پای دل وارد شویم.»

روایت فتح  و ایثار در آیینه کلام بانوی دلاور امدادگر

به گزارش نوید شاهد البرز؛ مقاومت تا پای جان برای میهن و خاک وطن در قاموس ایرانیان مسلمان با ایمان و شجاع در طول تاریخ بوده است. فتح خرمشهر غصب شده، توسط صدامیان گواه بر غیرت ایرانی و استواری ایمان دینی این ملت است که جان می‌دهد و تن به ذلت هرگز.

وحدت و یکپارچگی در مقابل تجاوز به کشورمان با دستِ خدا حماسه عظیمی خلق کرد. برنامه های دشمنی که قصد داشت 24 ساعت پایتخت ایران را تصاحب کند، نابود شد. این پیروزی گران‌بها با همت و ایثار زنان و مردان کوچک و بزرگ به منصه ظهور رسید. 

نوید شاهد البرز یکی شاهدان عینی و حماسه آفرینان عملیات بیت المقدس مصاحبه‌ای داشته است. این گفت‌وگو بیش از پیش روشنگر وحدت و ایثار ملت قهرمان و رزمندگان دلاور است. 

"نسرین ژولایی" امدادگر عملیات «الی بیت المقدس» در گفت‌گو با خبرنگار نوید شاهد می‌گوید: یکی از بزرگترین عملیات‌های نیروی مسلح جمهوری اسلامی ایران در جنگ بین ایران و عراق، عملیات بیت المقدس است که در منطقه جنوب خوزستان، با هدف آزادسازی خرمشهر آغاز و حدود سه هفته به طول انجامید.
در این عملیات ضربه های سرنوشت‌ساز به نیروهای متجاوز عراق وارد آمد و منجر به پیروزی لشکر اسلامی ایران شد. تعداد اسرا، مدت زمان عملیات و وسعت منطقه، از ویژگی‌های این عملیات بوده که از عملیات های دیگر در هشت سال دفاع مقدس متمایز است. روز آزادسازی خرمشهر در تقویم ایران روز ایثار و مقاومت و پیروزی ثبت شده است.

نسرین ژولایی با یادآوری گوشه‌ای از سال ۱۳۶۰ در بیمارستان صحرایی نیروی دریایی خرمشهر تعریف می‌کند: رمز عملیات «بسم الله الرحمن الرحیم و بسم الله القاسم الجبارین یا علی ابن ابی طالب» از سوی فرماندهی آغاز شد. سیل زخمی‌ها روانه بیمارستان شد. همه در تکاپو بودند. صدای ناله از هر گوشه‌ای در بیمارستان به گوش می‌رسید. روی تخت‌ها مجروح‌های زیادی بودند. روی زمین در گوشه گوشه راهرو حتی در سرویس بهداشتی زخمی خوابیده بود. چه روی برانکاردهای برزنتی و چه روی پتو، زخمیان زیادی خوابیده بودند. بوی ساولن و دتول با خون آعشته و در فضا پیچیده بود. سراسیمه به هر سو می‌دویدم یکی صدا می‌زد؛ آب... دیگری فریاد می زد؛ سوختم! سوختم! صدایی می شنیدم که با حزن واندوه زیادی می‌گفت: یا حسین! و صدا می‌زد: الله اکبر، صداها درهم تنیده می‌شد و قلبم را به درد می آورد. گویی خداوند توان مضاعفی به من داده بود. وقتی می خواستم زخم مجروحی را تیمار کنم، می‌گفت: نه و به دوستش اشاره می‌کرد که او اوضاع وخیم‌تری دارد به او برس و مرا رها کن. لباسم خونی شده بود. ساعت ها در پی هم به رسیدگی اوضاع وخیم زخمی‌ها می پرداختیم. اتاق عمل پذیرا بود، بیشتر قطع عضو؛ دست و پا، با پزشکان اعزامی حاذقی که از مشهد و تهران و با توان مضاعفی، بیماران بدحال را با اغوش باز پذیرا بودند. گانِ‌سبزی که برای عمل پوشیده بودند، از خون زیاد به سیاهی می‌خورد. چقدر دست و پا قطع شد. یادم است؛ درب اتاق عمل باز شد، دکتری با هیکل ورزیده و شکمی بزرگ پرده را کنار زد، نگاهی به سمت راست و نگاهی به سمت چپ کرد. گویی می‌خواست از وضع ظاهر بیمارستان مطلع شود. با آستین دستش، عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. چاقوی اتاق عمل در دستش بود. پرسید: قطع عضوی نداریم؟!

ژولایی در ادامه روایت خاطرات عملیات بیت المقدس از اعزامش به خط مقدم اشاره می‌کند و می‌گوید: در حالی‌که سخت در بیمارستان مشغول بودم یکی از پزشکان مرا مورد خطاب قرار داد: «خانم ژولایی با هلی‌کوپتر برو! شما عازم خط هستید، سریع! تعداد زخمیان زیاد و افراد کمکی کم است تو آنجا باش.»
سراسیمه ملحفه، و بانداژ، سرم، گاز استریل، و هر آنچه احساس می‌کردم نیاز است برداشتم و به سمت جایگاه هلی‌کوپتر رفتم. اولین بار بود که سوار هلی‌کوپتر می‌شدم. ترسیده بودم. پره‌های هلیکوپتر به‌شدت می‌چرخیدند، گرد و خاکی بلند شده بود. مقنعه ام را سفت گرفتم که‌با شدت هوای اطراف هلیکوپتر از سرم جدا نشود وارد شدم.
صندلی ها را برای اینکه فضای بیشتری برای مجروحین داشته باشد برداشته بودند. چند نفر با لباس نظامی آنجا بودند و دو نفر با روپوش سفید، مردی لاغراندام با قد بلند و صورتی کشیده به مزاح گفت: «یا ابوالفضل داریم میریم خط» . دیگری گفت: «توکل به خدا، مگر ما چه کمتر از این جوان ها داریم. هلیکوپتر به منطقه که رسید، فرود آمد. بالاخره نشستیم در باز شد. صدای طنین الله اکبر و یا حسین فضا را پر کرده بود. همه جا پر از دود و آتش و انفجار بود. تعدادی تانک به چشم می‌خورد که آتش گرفته بودند و مرتبا صدای شلیک خمپاره و انفجار می‌امد. به قدری صدا زیاد و ترسناک بود که بی اختیار دستم را به گوش هایم چسباندم. خدایا اینجا کجاست؟ کر شدم.

روی برانکارد برزنتی موقع انتقال به هلی‌کوپتر جوانی دیدم که ترکش به شکمش خورده بود ناله می‌کرد و می‌گفت: یا زهرا! یا زهرا! خودم دیدم ترکش به تمامی صورت رزمنده‌ای خورده بود و سرش روی شانه رزمنده دیگری بود و ناله می‌کرد. کمی ان طرف تر رزمنده ای که چفیه ای مانند عمامه به سر بسته بود و معلوم بود سمتی دارد، سراسیمه به سوی ما آمد و گفت: زود، زود زودتر باید حرکت کنید تا هلی‌کوپتر را نزدند. صدای انفجار تیر خمپاره، فضا را رعب آور کرده بود، پره‌های هلی‌کوپتر گویی تندتر می‌چرخیدند. عرق از محاسن رزمندگان جاری بود خون و عرق درهم آمیخته شده بود. خدای من! چه صحنه های وحشتناکی، ناباورانه به اطراف نگاه می کردم. لحظاتی چشمانم را بستم.

گفتم: خدایا، شاید این یک خواب است، ولی واقعیت داشت تعداد زیادی زخمی را در هلی‌کوپتر جا دادند تا آنها که خونریزی شدید داشتند را با تیم پزشکان و با پانسمان اولیه جلوی خونریزیشان را بگیریم. نوجوانی کم سن و سال را دیدم که هنوز کرک های پشت لبش سبز نشده بود، پلک هایش را از درد به هم می فشرد و کلاه خودی به سر داشت که برایش خیلی بزرگ بود، لباس‌هایش به تنش گشاد می‌آمدند، آستین‌ها را تا آرنج تازده بود، پوتین هایش هم نیز ظاهرا به پایش بزرگ می آمدند، ‌ظاهرش هیچ گونه آثار جراحتی نداشت.

سراسیمه به طرف نوجوان دیگر که ۱۴ یا ۱۵ سال بیشتر نداشت رفتم. انگشتان دست راستش قطع شده بود و خونریزی شدیدی داشت وقتی برایش پانسمان می‌کردم از شدت درد اشک از گوشه ی چشمانش جاری می شد و دم فرو نمی اورد. همچنان که به مجروحان دیگر می‌رسیدیم باز چشمم با آن جوان که کلاه خود به سر داشت افتاد به طرفش رفتم. سرش را به دیواره هلیکوپتر تکیه داده بود چشمانش به آرامی روی هم بود دیگر فشارشان نمی داد انگار دیگر درد نداشت.
صدایش کردم داداش داداش، چی شده کجات زخمی شده، داداش، آستینش را گرفتم. تکانش دادم. بگو کجات زخمی شده؟ ناگهان چشمم به پوتین‌هایش افتاد. رد خون از زیر آن تا وسط هلی‌کوپتر راه گرفته بود. ناگهان، سرش به روی شانه اش افتاد. کلاه خود از سرش به وسط هلی‌کوپتر غلطید.

این امدادگر دوران دفاع مقدس به عنوان شاهد عینی صحنه جنگ و شهادت و در خون غلطیدن رزمندگان در روایت خاطرات آن روزها، به همه زوایا و طیف رزمندگان اشاره می کند. از خاطرات او برمی‌آید که همه در هر سن و قشر و گروهی از جان گذشتند تا تیکه‌ای از این خاک را پس بگیرند.

نسرین ژولایی در این خصوص بیان می کند: وجب به وجب این شهر با خون شهدا و جانفشانی شان ابیاری شده است. باید با وضو وارد خرمشهر شد. کفش‌ها را از پا دربیاریم. برای قداست این خاک با پای دل وارد شویم.

ژولایی در پاسخ به اینکه جوانان آن روز که خرمشهر را پس گرفتند با جوانان امروز چه تفاوتی داشتند، می‌گوید: بله، جوانان ما سرشت و طینت پاکی دارند. چرا که خون همان پدرها و مادرهای متعهد در بدنشان جاریست. بعضی از جوانان مدتی به‌دلیل تهاجم فرهنگی راه را بیراهه رفته اند. ضد انقلاب بعد از پیروزی اسلام بر کفر، مستمر درصدد برانداخته شدن نظام بود . ابتدا به ترور شخصیت‌های مذهبی پرداخته و بر این باور بودند که خدشه‌ای به درخت نوپای انقلاب وارد کند و موفق نشد. مردم مستحکم تر شدند و به تاسی از سخن معمار انقلاب حضرت امام خمینی (ره) کردند و همواره در صحنه حضور داشتند. استکبار جهانی خواست جنگی نابرابر بین ایران وعراق به‌وجود آورد. شاید بتواند ضربه ای به ایران اسلامی وارد کند. اما مادرانی که حاضر نبودند خاری به پای فرزندانشان برود سربند یازهرا به سر آنها بستند و  راهی جبهه کردند.
 
این معلم بازنشسته و فعال فرهنگی خاطرنشان می کند: فتح خرمشهر فتح خاک نیست. فتح ارزشهای اسلامی است. خرمشهر شهر لاله های خونین است. اگر امروز در هر شهر و روستا به گلزار شهیدان گذر و تاریخ نقش بسته بر سنگرها را مرور کنیم، می بینیم که مجموعه شهیدان سوم خرداد سال ۶۰الگوی کوچک از ملت مقاوم ایران است که چون سپهری پرستاره می‌درخشد.

وی در خطاب به مسئولان عنوان کرد: در قبال حضور نداشتن پدری در کنار فرزندش که بی محبت پدری بزرگ می‌شود و در قبال آن فررندجانباز، مسئولید. ان زمان نوجوان ۱۴ساله در جبهه که خود دانشگاهی بیش نبود ساخته می‌شد یک شبه ره صد ساله طی می‌کرد و به درجات بالا می‌رسید. چرا  فضا را برای جوانان مهیا نکنیم؟ جوان الگو می‌خواهد. مسئولین محترم خواهشمندم فرهنگ ایثار و شهادت به ویژه فرهنگ عاشورایی را در جامعه ترویج بفرمایید. این محقق نمی‌شود مگر اینکه بودجه، وقت، تدبیر... در نظر گرفته شود.

گفتگو از اباذری

انتهای پیام/
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده