شهید واحدی؛ آیینهِ تمام نمای راهِ سرخ حسینی
به گزارش نوید شاهد البرز؛ احمدرضا در سایهسار عشق به خاندان آلمحمد در اشتهارد چشم به دنیا گشود. زمانه تولد او زمانه ظلم بود و دینباوری و زندگی حسینوار جرمی بزرگ به حساب می آمد. احمد که از همان کودکی شیفته نماز و قرآن بود. به انجام آداب دینی اهتمام داشت و برای سیراب کردن عطش بیپایان خود در شناخت اهل بیت و سیره آنان در مبارزه با ظلم در مطالعه و پرس و جو و پرتلاش بود.
معلم بود
تحصیلاتش را تا دیپلم در اشتهارد پی گرفت و پس از آن در دانشسرای معلمان قبول شد. پس از تحصیل در دانشسرا برای تدریس به روستای پلنگ آباد اشتهارد رفت و مشغول به کار شد. نخل جوان انقلاب خوشرو و مهربان و در اخلاق و اخلاص زبانزد مردم بود.
احمدرضا برای پدر و مادرش نیز احترام خاصی قائل بود. با دیگران رابطه صمیمانهای داشت اگر کسی زبان به غیبت می گشود، از امر به معروف غافل نبود و می گفت: «ما نباید دچار غیبت شویم، چرا که با غیبت کردن گوشت برادرمان را خورده ایم!»
فعال فرهنگی
او بعد از انقلاب در انجام کارهای فرهنگی، فعال و پیشرو بود. ایجاد نمایشگاه های مختلف در سطح اجتهاد و روستاهای اطراف، پخش فیلم با دستگاه آپارات و کمک به انجمن اسلامی از کارهایی بود که احمدرضا و دوست شهیدش سید مهدی سادات، تا پاسی از شب انجام میدادند. وقتی در لبیک به ندای رهبر از لباس رزم پوشید، بیدرنگ به جبهه رفت و سنگر نشین روزهای حماسه و ایمان شد. او در جبهه حالات معنوی خاصی داشت.
عاشق شهادت
دائم در دعا و راز و نیاز بود. گاه به سجدههای طولانی می رود و در خواندن نماز شب آیینه تمام نمای شوریدگان راه سرخ حسینی به شمار میآمد. درباره جنگ به آیه دوم سوره صف اشاره میکرد و میگفت: «باید طبق این آیه شریفه عمل کنیم تا در روز قیامت شرمنده نباشیم. احمدرضا واحدی عاشق شهادت بود و هر بار در نامه ها و نوشته هایش به آن اشاره می کرد. او بارها به جبهه رفت. در جبهه از نیروهای تکتیرانداز بود و در آخرین روزهای رزمایش جانشین مسئول دسته بود. چند بار هم مجبور شد تا سرانجام در عملیات کربلای ۸ در شرق بصره خاکریز عشق را با خون پاکش رنگین ساخت و بر ماذنه نور اذان رستگاری سر داد.
منتظران شهادت
همرزمش علی محمدی روشن میگوید: ساعت ۱ بامداد عملیات والفجر ۸ شروع شد. صبح روز بعد فرماندهها از ما خواستند تعدادی از نیروها را به عقب برگردانیم؛ تعدادی از قایقهای ما از کار افتاده بود و بیشتر نیروهایمان مجروح شده بودند. به همین دلیل من دو یا سه مرحله به خط عملیات رفتم و برگشتم. نیروها را به عقب بردم. آخرین مرحله ای که رفتم و چند تا از رزمندهها را سوار بر قایق کردم، نگاهم به دو تا از بچههای اشتهاردی یعنی شهیدان نجیالله نقدی و احمدرضا واحدی افتاد. احساس کردم آن دو خیلی ناراحتند. به زبان آمدم و پرسیدم: چه شده؟! شما که جزیره را گرفتید و پیروز شدید. الان هم عملیات اصلی در جای دیگری شروع شده؛ پس چرا ناراحتید؟! آندو به حرف آمدند و با افسوس گفتند: «کاش ما در اینجا شهید میشدیم! حالا باید باز هم منتظر شهادت بمانیم.»
شهید محمدرضا واحدی چهارم شهریور ۱۳۴۷ در شهر اشتهارد از توابع شهرستان کرج چشم به جهان گشود. پدرش ابوالفضل کارگری میکرد و مادرش طلعت نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و سوم فروردین ۱۳۶۶ با سمت فرمانده دسته در شلمچه با اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش قرار دارد.
منبع: کتاب مسافران بهشت