شهیدی با آرزوی گمنامی، هنوز هم گمنام است
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید "عباسعلی چزانی" محمدعلی است سال ۱۳۳۶ به جهان گشود و از شهدای دوران دفاع مقدس است که در عملیات والفجر یک، نوزدهم بهمن ۱۳۶۲ در فکه به شهادت رسید. پیکر او سالهاست که مفقود الاثر است.
آنچه در ادامه میخوانید روایت همسر از زندگی و خاطره شهید "عباسعلی چزانی" است.
سال ۱۳۶۰ بود که عباسعلی به خواستگاری آمد و ما در بهمن ماه همان سال ازدواج کردیم. زندگی مشترک ما فقط ۱۵ ماه بود اما به جرأت میگویم که او حتی یک ماه کامل در خانه نبود. پیش از ازدواجمان به شکل افتخاری در سپاه کار می کرد اما وقتی ازدواج کردیم عضو رسمی سپاه شد و حقوق می گرفت. بعد هم کارش زیاد شد و حتی برای ناهار هم به خانه نمی آمد. حاصل ازدواج ما دختری است که از همسرم به یادگار مانده است.
انسان با اخلاق و نمونهای بود. به همه احترام می گذاشت و هرچه میخواستم برایم مهیا می کرد، نه نمیآورد. عباسعلی با محبت و مهربان بود. نیمه شب ها با خضوع و خشوع بسیار به نماز می ایستاد و نماز شب میخواند. ما اوایل انقلاب در تهران مستاجر بودیم یک بار صاحبخانه میخواست ما را از خانه بیرون کند، علت را جویا شدیم به ما گفت: شب ها شما را با موتور دنبال میکنند و خانه ما امنیت ندارد. عباسعلی سپاهی بود و منافقان به دنبالش بودند اما شکر خدا صاحبخانه ما را بیرون نکرد.
او پیش پدرم طلبگی آموخته بود و دانستههای خوبی داشت. یک بار افراد ضدانقلاب را در زادگاهش به خاطر اینکه انقلابی بود زنده بهگور کرده بودند اما جمعی از مردم خبردار شدند و او را از زیر خاک بیرون آوردند. هر وقت میخواست به جبهه برود میگفت: دعا کن! گمنام بمانم و گمنام شهید بشوم. زیاد راضی نبودم که او به جبهه برود.
در آخرین اعزامش به خانه اقوام رفت و با همه خداحافظی کرد و هم بابت همه کمبودهایی زندگی از من معذرت خواهی کرد. وقت خداحافظی گفت: من هفت روز بعد تلگراف میزنم. هفت روز از رفتن عباسعلی گذشت اما تلگراف نیامد به مخابرات رفتم و به سپاه منطقه تلفن کردم. گفتند: ایشان به خانه می آید.
به خانه برگشتم. روز بعد هم نیامد و من دوباره به سپاه زنگ زدم. گفتم: من همسر ایشان هستم و از او هیچ خبری ندارم نه تلگراف زده نه خبری از او هست اما باز هم جواب درستی نگرفتم. روز سوم که زنگ زدم، گفتم: از اقوام ایشان هستم. آن وقت آنها برایم توضیح دادند که عباسعلی جزایی مفقودالاثر است بعد از من خواستند تا به همسرش اطلاع بدهم. قرار از دست دادم و به خانه آمدم. دیگر مطمئن بودم که عباسعلی شهید شده است. فوری خبر شهادتش را به برادرانش دادم و اکنون پدر و مادر عباسعلی از دنیا رفتند و همسرم هنوز هم گمنام است و مزار او در دل عاشقان عارفان خداست.
منبع: کتاب مسافران بهشتی