"بهشتیان در آتش"
نوید شاهد البرز: آنانکه شهید شدند در آغوش شهادت آرام گرفتند و به معبودی ابدی رسیدند اما جانبازان هر روز در میدان عاشقی به مسلخ کشیده میشوند و به جرم عاشقی، آزموده میشوند. عملیات والفجر ۸ در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ در منطقه جنوبی عراق، به منظور تصرف شبه جزیرهی فاو اجرا شد و در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۶۵ با تصرف شبه جزیره فاو، پایان پذیرفت. این عملیات از جمله عملیاتهایی بود که دشمن بعثی در آن از بمبهای شیمیایی علیه رزمندگان ما استفادهکرد. «مراد درویشی» از جانبازان شیمیایی (70 درصد) آن عملیات است که در گفتو گو با خبرنگار نوید شاهد البرز از خاطرات آن روزها میگوید.در ادامه این روایت را بخوانید.
-نوید شاهد البرز:
حاجآقا لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد البرز معرفی بفرمایید.
جانباز: «مراد درویشی» جانباز هفتاد درصد شیمیایی هستم، دهم شهریور
ماه 1338 در روستای «بردیان» از توابع ارومیه به دنیا آمدم. بحمدالله خانواده پرجمعیتی دارم. صاحب دو برادر و هفت
خواهر هستم.
-نوید شاهد البرز: تحصیلات خود را در کجا گذراندید؟
جانباز: به دلیل جراحات ناشی از جنگ مخصوصا بعد از شیمیایی شدن خاطره چندانی از دوران خردسالی ندارم . آنچه که بهیاد میآورم این است که تحصیلات دوره ابتدایی را در مدرسه افشین شهر سلماس گذراندم. من دانش آموزی بسیار سختکوش، پرتلاش و منظمی بودم. نمراتم هم در سطح عالی بود، بیشتر اوقات فراعتم را با همکلاسیها و دوستان در محله میگذراندم. دوره دبیرستان را درسالهای 1352تا 1357 در یکی از دبیرستانهای سلماس به نام «امام خمینی (ره)» (رضاشاه کبیر قدیم) با موفقیت گذراندم.
-نوید شاهد البرز: اوقات فراغت را چگونه سپری میکردید؟
جانباز: اوقات فراغتم را سعی میکردم در امور کشاورزی به پدرم کمک کنم و یا در فعالیتهای مذهبی مسجد، جلسات قرآن شرکت میکردم. گاهی هم مطالعه میکردم.
-نوید شاهد البرز: نخستینبار با چه کسی به مسجد رفتید؟ و اینکه معنویت در دوران کودکی چه حس و حالی دارد؟
جانباز: هشت سالم بود که برای اولینبار با پدرم به مسجد رفتم. معمولا برای مسجد رفتن با پدرم همراه بودم. او ماه مبارک رمضان برای روزهگرفتن من را تشویق میکرد و با او برای خواندن نماز و مراسمها در مسجد حاضر میشدم. طبیعتاٌ باتوجه به ضمیر و نهاد پاک در کودکی، تربیت مذهبی و اعتقادات اصولی و درست میتواند باعث پرورش انسانی متعالی با ارزشهای اخلاقی اصیل گردد. من هم در دوره نوجوانی از طریق آموزه های مذهبی در مساجد، خانواده و مطالعه با مسایل معنوی و عقیدتی آشنایی شدم.
-نوید شاهد البرز: رابطه شما با خواهر و برادرها چگونه بود؟
جانباز:با خواهرها و برادرانم رابطه خوبی داشتم. در کار خانه و کشاورزی به هم کمک میکردیم.
-نوید شاهد البرز: چگونه با واژه ایثار و شهادت آشنا شدید؟
جانباز: از کودکی با کلمه «شهید» آشنا بودم در مراسم های مذهبی بخصوص تاسوعا و
عاشورا با شهادت آشنا شدم. در سال های 56،
57 که مبارزه علیه رژیم پهلوی به شکلی ملموس
با این واژه آشنا شدم. بهگونهای که شهادت آرزوی قلبی من بود.
-نوید شاهد البرز: چه چیزی باعث شد که به این حد
از ایثار برسید که شهادت را با همه وجود بخواهید؟
جانباز: شرایط و وضعیت سیاسی، اقتصادی کشورم در آن زمان باعث شد بخواهم با تمام توان
با فساد و باطل مبارزه کنم حتی تا پای جان. این انگیزه و هدف بعد از شهادت یکی از همسایگان
به اسم شهید «فتحعلی زاده» که در راه مبارزه با طاغوت شهید شد، بیشتر شد.
-نوید شاهد البرز: از جهتگیریهای اجتماعی و سیاسیتان در مبارزات علیه رژیم بگویید. خط مشی تان چه بود؟
جانباز: گرایشات انقلابی و مذهبی داشتم. با امام (ره) آشنا شدهبودم و پیرو خط امام (ره) بودم. سال 57 نوزده ساله بودم که انقلاب پیروز شد. اوایل در بحبوحه پیروزی انقلاب شبها در مسجد محل برای حفظ و حراست شبها به نگهبانی مشغول بودم.
-نوید شاهد البرز: نظرتان درباره جنگ تحمیلی چیست؟
جانباز: بله، جنگ به ما تحمیل شده بود و خسارات جانی و مالی زیادی را برای کشورمان به بار آورد و ما برای نجات کشور و اعتقادات باید مقاومت و ایستادگی میکردیم.
-نوید شاهد البرز: چه شد که به فکر جبهه رفتن افتادید؟
جانباز؛ از زمان انقلاب علاقه خاصی به امام داشتم و عقیدهام بر این بود که برای حفظ وطن و نجات هموطنانم باید تلاش کنم و باتوجه به اینکه این را برای خود وظیفه میدانستم داوطلبانه به جبهه رفتم.
-نوید شاهد البرز: در جبهه چه فعالیتهایی میکردید؟
جانباز: من به همراه اکیپ پزشکی جهت ارائه خدمات درمانی به عنوان امدادگر به منطقه اعزام شدم.
-نوید شاهد البرز:آیا خاطره خاصی از امدادگری در جبهه دارید برای ما تعریف کنید.
جانباز: بله، در عملیات والفجر 8 در اورژانس «شهید باکری» یک سرگرد مجروح عراقی آوردند که به همراه جراح گلولهای را از پایش درآوردیم. حال جسمی بدی داشت. بسیار گرسنه بود. از خودش برای من تعریف کرد. یک عکس خانوادگی نشانم داد و گفت: من مخالف صدام هستم ولی چون نظامی بودم به اجبار مرا به جنگ آوردند. گفت: شما برادران ما هستید. برایش نان و غذا آوردم و به او رسیدگی کردم. بسیار خوشحال شد و گفت: آرزو دارم به وطنم و پیش خانوادهام برگردم و به آنها بگویم که ایرانیها چقدر انسان هستند.
-نوید شاهد البرز: چه مدت در جبهه بودید؟
جانباز: دو بار از طرف بسیج به جبهه
اعزام شدم و 28 ماه در جبهه بودم.
-نوید شاهد البرز: در چه عملیاتی و در چه تاریخی به درجه جانبازی رسیدید؟
جانباز: بیست و چهارم بهمن ماه 1364، طی عملیات والفجر هشت در کنار اروند رود مورد اصابت بمبهای شیمیایی دشمن قرار گرفتم. در آن عملیات من پرستار اورژانس شهید باکری بودم. اورژانس درکنار اروند رود مستقر بود که هواپیماهای دشمن آمدند و منطقه را بمبباران شیمیایی کردند.
-نوید شاهد البرز: جانباز شدن به لحاظ روحی و جسمی چه پیامدهایی برای شما داشت؟
جانباز: آسیب،های جسمی ناشی از جنگ از جمله «اُفت بینایی»، «تخریب» و «آسیب شدید ریوی» باعث اُفت روحیه در من شد. «تنگی نفس» و «سرفههای مداوم» همراه با خلط شدید عذابهای هر روزه من بعد از جنگ بود. علیرغم این مشکلات ، من هیچوقت روحیه ام را از دست ندادهام. با حمایت خانواده و با امید ادامه میدهم.
-نوید شاهد البرز: اکنون تحت درمان هستید؟ برای تهیه و مصرف داروها چه مشکلاتی دارید؟
جانباز: بله، هر ماه به «بیمارستان ساسان» یا «بقیه اله» مراجعه میکنم. اخیرا از نظر تامین داروهای تخصصی دچار مشکل هستم با توجه به اینکه «بیمه دی» خدمات خوبی را ارائه نمیکند اغلب داروها را بهصورت آزاد تهیه میکنم و هزینهها را خودم پرداخت میکنم. داروهایی مثل اسپری سرتاید، اسپری فورادیل و اسپری اسپری وا...
-نوید شاهد البرز: برخورد خانواده با مشکلات ناشی از جانبازی شما چگونه است؟
جانباز: خانواده نهایت حمایت و همراهی را با بنده دارند مخصوصا همسرم که جای تقدیر دارد.
-نوید شاهد البرز: از زندگی مشترگ بگویید با همسرتان چگونه آشنا شدید؟
جانباز: با همسرم در محیط کار آشنا شدم. همکار بودیم و پس از آشنایی خانوادگی و همسو بودن معیارها پیشنهاد ازدواج دادم.
-نوید شاهد البرز: مراسم عقد و ازدواج چگونه برگزار شد؟
جانباز: باتوجه به شرایط جنگی کشور در آن زمان و با توجه به شهید شدن دوستان و آشنایان مراسم ازدواج را بسیار ساده و بدون مراسم عروسی برگزار کردیم و در منزل اجارهای در «شهر مرند» زندگی میکردیم. صاحب دو فرزند دختر شدیم که رابطه صمیمانه و بسیار عالی داریم.
-نوید شاهد البرز: خوشبختیتان را مدیون چه کسی هستید؟
جانباز: در ابتدا لطف خداوند و بعد از آن، امید به آینده و برنامهریزی و از همه مهمتر کمک همسرم که باعث ایجاد حس آرامش و تغییر و تحول مثبت در رفتار و شخصیت من شد. جانبازی و مجروحیت من همزمان با ازدواجم اتفاق افتاد که همسرم در این دوران با زحماتی که برای مراقبت از بنده کشید، سنگ تمام گذاشت و بنده همیشه ممنون او خواهم بود.
-نوید شاهد البرز: چه خاطراتی دیگری از آن دوران بهیاد دارید؟
جانباز: در زمان مجروحیت من و همسرم نامزد بودیم، باتوجه به اینکه در ابتدا جراحات وارده بسیار شدید بود و بنده بیناییام را از دست داده بودم و تمام بدنم سوخته بود حتی صدایم را هم از دست داده بودم، از همسرم خواستم بخاطر من متحمل سختی نشود ولی او گفت: «برای من نگهداری از یک جانباز افتخار است و تا عمر دارم در کنار شما میمانم.»
-نوید شاهد البرز: شما بعد از جانبازی ادامه تحصیل دادید؟
جانباز: بله، بعد از جانبازی تصمیم گرفتم که در «رشته پرستاری» ادامه تجصیل دهم. بنابراین
سال 1369 وارد دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی تبریز شدم و سال 1373 از آن
دانشکده فارغالتحصیل شدم.
-نوید شاهد البرز: چه آرزوها و آرمانهایی داشتید؟ بزرگترین آرزویتان چه بود؟
جانباز: بزرگترین آرزوی من داشتن وطنی امن با حفظ اعتقادات مذهبی، بهدور از جنگ و ناملایمت و داشتن زندگی خوب و با رفاه برای هموطنانم است.
-نوید شاهد البرز: توقع شما از جامعه چیست؟
جانباز: جامعه هموطنان من هستند وانتظاری جز احترام به یک هموطن از جامعه ندارم.
-نوید شاهد البرز: چه انتظاری از مسئولان دارید؟
جانباز: در دورانی که در بیمارستان فعالیت داشتم سعی میکردم به افراد بیبضاعت و
نیازمند کمککنم. در مواقع ضروری تمام تلاشم را میکردم تا کارشان راه بیفتد. از مسئولان هم میخواهم تمام
تلاش را برای اینکه کار مردم راه بیفتد انجام دهند و انتظار دیگرم این است که مشکلات جانبازان را ببینند و درک
کنند که این مشکلات در راستای حفظ وطن و نظام برای این افراد بوجود آمده است. در
نتیجه تامین دارو و حداقل ملزومات جانبازان درخواست بزرگی نیست و میبایست پاسخ
داده شود.
-نوید شاهد البرز: جامعه مورد انتظار شما چگونه جامعهای است؟ جامعه کنونی چقدر با آن متفاوت است؟
جانباز:جامعهای که افراد در آن همدیگر را درک کنند. در زمان مصائب و مشکلات با یکدیگر همدلی داشته باشند و از خودگذشتگی کنند زیرا آرامش و آسایش جامعه، آرامش و آسایش خودمان است.
گفتوگو از اباذری