داستان مقاومت تا آخرین نفس
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «سعید رحمانی» در سال 1345 اول فروردین در «ولدآباد» بزرگ در محله یزدیها دیده به جهان گشود. او در خانوادهای مذهبی و مسلمان که اعتقاد راستین به ائمه اطهار داشته، رشد یافته و به ترتیب کامل دست یافت.
عاشق سیدالشهدا
او از همان کودکی عاشق امام حسین (ع) بوده و همراه پدر درمراسم عزاداری و خواندن قران مجید در مساجد و حسینیهها شرکت میکرد. دوره ابتدایی را در سال تحصیلی 1352 در مدرسه شهید زارعی در دولت اباد کرج ادامه داد و با وضعیت تحصیلی بسیار بالا و عالیه با نمرات خوب قبول شد و پا به دوره راهنمایی تحصیلی گذاشت. دوران راهنمایی را در مدرسه «صیفی» جعفراباد گذراند. شهید دوران ابتدایی را در مدرسه دولتی در کرج در خیابان شهربانی سابق گذراند و کلاس اول نظری را در عباساباد درس خواند.
عملیات خیبر در رکاب پدر
سعید ندای هل من ینصرنی سیدالشهدا را به گوش جان شنید و در سال 1361 برای بار اول در بسیج منطقه ثبتنام کرد و فعالانه در مراسم عزاداری و زیارت عاشورا و دعای کمیل شرکت داشت. در همان سال بود که برای بار اول از طریق بسیج منطقه به جبهه اعزام شد. در همان اوائل رفتن به جبهه بود که پدر بزرگوارش که نور حقانیت چهره اش را روشن و نورانی ساخته است نیز عازم نبرد شد و او همراه پدر در عملیات خیبر شرکت کرد.
پدر شهید ازاخلاق او چنین روایت میکند: همین بس که او ساده زیستن را سرلوحه زندگی خویش ساخته بود حتی لباس نویی که داشت را عمدا چروک میکرد و بعد میپوشید و هنگامی که میدید فردی احتیاج به کمک دارد و دست خالی است به او یاری میکرد و در منزل نیز غم و غصههای خانوادههای کم بضاعت را میخورد و سعی در رفع مشکل آنها داشت.
مبارزات انقلابی
او با اینکه قبل از انقلاب کم سن و سال بود و حدود 12 سال بیشتر نداشت همراه پدرش در تظاهراتهایی که در شهر دولت آباد برگزار میشد، شرکت میکرد حتی به کمک اقای زارعی دبیر مدرسه در کنار درس دادن قران به بچه ها از جمله نوجوان انها را با امام و انقلاب آشنا میکردند و بهوسیله انها پخش اعلامیهها و چسباندن بر در و دیوار خانهها فعالیت میکردند.
او اوقات فراغت خویش را به مطالعه کتاب می گذراند و همیشه در کتابخانه اوقاتش را میگذراند حتی یکی از گردانندگان اصلی کتابخانه و تشویق جوانان شهر برای مطالعه و کسب علم نمونهای فعال بود.
او همیشه می گفت: ما جنگ را شروع نکردیم باید راه کربلا را باز کنیم و به کربلا دست پیدا کنیم و به گفته امام خمینی (ره) و دیگر بزرگواران عمل کنیم که فرمودند: جنگ جنگ تا پیروزی باید به صلاحدید امام در جنگ اعتماد داشته باشیم و اگر او با رضایت کامل فرمودند که به جنگ بروید می رویم و روزی که گفتند: نروید و دست نگهدارید، ان روز ما به جبهه و جنگ خاتمه میدهیم.
او بعد از رضایت پدر به جبهه اعزام شد و در منطقههای بانه سردشت سقز و مریوان حضور فعال داشت. او در سلسله عملیات جنگ تحمیلی با روحیه عالی شرکت میکرد. هنگام بازگشت از جبهه به پایگاه بسیج میرفت و برای جوانان کم سن و سال از جبهه و از هدف به جبهه رفتن و جنگ صحبت میکرد.
آخرین دیدار
در اخرین دیدار با پدرش که در سپاه کرج بود توصیه میکند که پیرو خط امام باشید و از راه او فاصله نگیرید و به برادر و خواهرانش توصیه میکرد که به تحصیل ادامه بدهید و به مادرشان و خواهران تاکید داشت که حجاب خود را رعایت کنند.
یکی از همرزمانش که تا آخرین لحظه با او بوده است در خصوص نحوه شهادتش چنین میگوید: با سعید به جلو رفته بودیم و من به نوار تیربار میرساندم که سعید فریاد زد شما سریع بروید. الان پل را منفجر میکنند و خیلی تاکید داشت که ما از روی پل رد بشویم.
این همرزم میگوید: سعید از ناحیه پا، دست و شکم تیر خورده است. او مقاومت میکرد بچه ها از روی پل رد شوند که عراقیها سریع پل را منفجر کردند.
پدر میگوید: من به سعید گفته بودم که باید به قم بروی و روحانی شوی اما او جواب میداد جنگ در راه اسلام کمتر از طلبگی نیست اگر بازگشتم دیپلم میگیرم و روحانی میشوم.
قبل از اینکه به جبهه برود، پرچمدار بچهها بود و نوجوان را برای رفتن به جبهه تشویق می کرد.
سعید
6 الی 7 مرتبه به جبهه اعزام شد. 3 دوره در کردستان، جزیرهمجنون، سقز،
بوکان، مریوان و خاور و بستان بود تا اینکه در منطقه عملیاتی فاو در اول
اسفند ماه 1364به شهادت رسید.