«عاشق سرسخت» در درگیری با قاچاقچیان
به گزارش نوید شاهد البرز؛شهید امیر كافي، یکم شهريور 1355 در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش علي اكبر (فوت 1370) و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش خدمت می کرد. هجدهم شهريور 1376 در تايباد هنگام درگيري با اشرار به شهادت رسيد. مزار وي در بهشت زهراي زادگاهش واقع است.
«مینا کافی» خواهرِ شهید «امیر کافی» در خصوص خاطرات خواهرش میگوید:
امير اسفندماه 1357 به دنيا آمد. با تولد او خیر برکت هم به خانه ما سرازیر شد. امیر کودک با هوش و زرنگی بود از روزی که شروع به درس خواندن کرد سرش به کار خودش بود.
به یاد ندارم شیطنتی کرده باشد و کسی از او گله و شکایتی کند. دوران ابتدائي و راهنمائي را با موفقیت گذراند كه پدر بیمار شد به دلیل بيماري سرطان خون از دنيا رفت. خدا ميداند كه با فوت پدر چه غصهای بر دل او نشست اما دم نزد و به زبان نیاورد.
«مردی کوچک»
هميشه ميگفت: راضي هستم به رضاي خدا در آن موقع امير سه خواهر كوچكتر از خودش داشت. امير هم كار ميكرد، هم درس ميخواند. هميشه هر كاري را كه ميكرد اول رضايت خدا و بعد رضايت مادر را در نظر ميگرفت.
بعد از فوت پدر به مادر گفت: اگر رضایت بدهی من ترک تحصیل کنم و کار کنم که امرار معاشمان راحتتر بگذرد. مادر قبول نکرد. او دوران دبیرستان را در دبيرستان را در مدرسه شهيد سمندري (فرديس كرج) به اتمام رساند وبعد از دیپلم به خدمت سربازي اعزام شد. برادرم 6 ماه زودتر به صورت داوطلب خدمتش را آغاز كرد . همه به او ميگفتند كه تازه درست تمام شده يك مقداري استراحت كن بعد به سربازي برو. او ميگفت: نه هرچه زودتر بروم بهتر است. اينها به دلیل اين بود كه امير هميشه احساس مسئوليت ميكرد.
«عبادتش زیبا بود»
امیر ایمان قوی داشت و عبادتش زیبا بود. یادم است که در هميشه در پايان نمازش براي خانوادههاي بيسرپرست دعا ميكرد. او يكي از عاشقان سرسخت آقا ابا عبدالله الحسين بود. گاهي اوقات كه سختي روزگار به ما فشار ميآورد و نصیحت هایش به کمکمان میامد. او ميگفت: خواهر توكلت به خدا باشد. در ايام سختي و ناراحتي به ياد خانواده آقا امام حسين (ع) باش و با اين ياد ميتواني بر مشكلاتت غلبه كني با همه بچگي حرفهایی به من ميزد كه من و مادرم را آرام ميكرد. او سه ماه آموزشي خدمتش را در شهرستان بيرجند به پايان رساند و بعد از آن در پادگاني در بهشت زهرا مشغول به خدمت شد و در آنجا امير بر اثر آلودگي آب به بيماري تب فيفو (حصبه) مبتلا شد. چقدر سختي كشيد! تا بهبود یافت. تازه خوب شده بود كه به منطقهاي كه قبلاً خدمت ميكرد؛ یعنی بیرجند انتقال یافت.
«شهادت در درگیری با قاچاقچیان»
در بيرجند منطقهاي به نام تايباد مرز بين ايران و افغانستان خدا ميداند كه اين بچه يك بار از دوران خدمتش براي ما چيزي تعريف نكرد. هر وقت به مرخصي كه ميآمد و ميخواست برود از ما طلب بخشش ميكرد و حلاليت ميخواست انگار به او الهام شده بود كه ميخواهد چه بر سرش بيايد كه سرانجام نوزدهم شهريور 76 خبر شهادت امير را براي ما آوردند در آن لحظه دستهايم را بالا آوردم و گفتم: خدايا، اين امانتي را كه به ما دادي، به خوبي از ما گرفتي.
«پروانه آرامبخش»
مادر شهيد امير كافي در خصوص فرزند شهیدش میگوید:
سه روزی بود كه امير به شهادت رسيده بود. ما در خانه مهمان داشتيم. مهمانها كه
رفتند من با خواهرهاي شهيد تنها نشسته بوديم در حالت ناراحتي بودم كه ديدم يك
پروانه دورم پرواز ميكند و دور من ميچرخد زماني كه من نشستم روي زمين آن هم آمد
روي شانه راست من نشست. گفتم: خدايا، اين چه پروانه قشنگ و بزرگي است. همين كه آمد
روي شانه من نشست، من آرامش پيدا كردم و احساس راحتي كردم. الآن وقتي پروانهاي را
ميبينم دلم ضعف ميكند؛ يعني فكر ميكنم، روح اميرم است.
منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري