میعادگاه مجنون
چهارشنبه, ۱۳ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۳۷
شهید رحیم فولادوند شانزده ساله بود که در جزیره مجنون به شهادت رسید.
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «رحیم فولادوند» روز نهم ابان ماه 1346 به دنیا امد. او تحصیلات دبستان خود را در مدرسه «شهید حلاجپور» در منطقه 2 اهواز به پایان رساند. تا سال سوم راهنمایی در مدرسه هجرت در کارون ادامه تحصیل داد.
«پخش اعلامیه با دوچرخه»
اوایل انقلاب هنگامی که یازده سال داشت همراه پدرش به مسجد میرفت و نماز میخواند و علاقه زیادی به گفتن اذان داشت و در بیشتری از نمازها در مسجد او اذان میگفت: او در سرودهای مذهبی زیاد شرکت میکرد و در اوایل انقلاب از پدرش تقاضا کرد تا برای او دوچرخهای بخرد تا بتواند راحتتر پیامهای امام خمینی(ره) را به دست مردم بدهد. ان دوچرخه را تا زمانی که برای بار سوم به جبهه رفت نیز داشت اما بعد از آن به پدر گفت که دیگر به ان احتیاجی ندارد و میتوانید ان را بفروشید چون من دیگر یک بسیجی هستم.
هنگامی که خانواده اش به شوشتر یکی از شهرهای اهواز رفتند او قبول نکرد تا همراهشان برود درحالی که ان زمان در اهواز هیچ کس نبود و اهواز تحت نظر بسیجیها و نظامیان بود. او گفت: من در اینجا میمانم زیرا پدر من در اینجا برای پشت جبهه نان درست میکند و در حال حاضر 3 تا از برادرهای من در خط مقدم هستند و کسی کمک پدرم نیست من میمانم تا به او کمک کنم. او روزها کمک می کرد و شبها به مسجد می رفت و با بسیجیها بود. نخستین جبههای که او به انجا اعزام شد، جزیره مجنون در اهواز بود و چون رزمندگانی که در جزیره مستقر میشدند باید شنا بلد باشند و او نمیتوانست شنا کند به پادگان امام خمینی فرستاده شد.
او بعد از آموزش در پادگان اهواز در دهم شهریور ماه 1363، با خودرو نظامی به جزیره مجنون فرستاده شد تا خود را برای فردا مقابل دشمن حاضر کنند در راه با ماشین تصادف کرده و به شهادت رسید.
منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري
«نخستین اعزام»
او بعد از آموزش در پادگان اهواز در دهم شهریور ماه 1363، با خودرو نظامی به جزیره مجنون فرستاده شد تا خود را برای فردا مقابل دشمن حاضر کنند در راه با ماشین تصادف کرده و به شهادت رسید.
«آخرین دیدار»
خانواده شهید می گویند که برای رفتن به مشهد به پادگان رفتیم تا برای او مرخصی گرفته و او را نیز همراه خود ببریم او قبول نکرد و گفت: «شما بروید و برای من دعا کنید.» او یک شب مرخصی گرفته و برای خداحافظی به خانه امده بود و میگفت: برای ما و برای اسلام دعا کنید و من را نیز حلال کنید و این اخرین کلام و اخرین دیدار بود اوقات فراغتش را بیشتر کنار پدر در مغازه میگذراند. اطرافیان و دوستان میگفتند: این یکی از همان بچههایی است که امام موقع تبعید گفتند: «این فرزندان 10 تا 15 ساله هستند که مرا بر میگردانند و انقلاب را بهوجود می اورند.»منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري
نظر شما