رزمندهای با کفشهای کتانی
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «علیمیرزا فیلی» در سال 1346، در ماهدشت چشم به جهان گشود. وی دوره ابتدایی را در مدرسه فضیلت و دوره راهنمایی را بعد از انقلاب اسلامی در مدرسه راهنمایی دوازدهم محرم پشت سر گذاشت.
خانواده او در مبارزات علیه حکومت رضاخان در خطه لرستان نقش برجستهای داشتند و با حکومت ننگین پهلوی که سرمنشاء فساد و تباهی بود مقابله میکردند که این مبارزات منجر به تبعید آنان به ساوه و سرانجام به ماهدشت شد.
امرار معاش این خانواده از راه کشاورزی و دامداری تامین می شد. اوایل انقلاب با همان سن کمی که داشت، در کنار مردم در راهپیمایی های(تظاهرات) آن زمان شرکت میکردند.
او یکسال
قبل از موعد مقرر بهخدمت سربازی اعزام شد و بعد از گذراندن دوره آموزشی بهمنطقه
اعزام شد و نزدیک به دو سال تمام در جبهه با دشمنان پیکار کرد. سرانجام او در روز پنجم مرداد ماه 1366، در منطقه میمک در عملیات نصر با اصابت تیر
مستقیم دشمن از ناحیه سر مجروح و بعد از چند روز در بیمارستان به شهادت رسید.
برادر شهید علیمیرزا فیلی در خصوص اخلاق و منش برادر شهیدش چنین بیان میکند: وقتی با دوستان برادرم که در یک منطقه بودند، برخورد میکردم، از روحیه بالا، شجاعت و جسارت او سخن میگفتند.
بهگفته همرزمانش در اکثر مواقع مسئولیت پست
و دیدهبانی آنها را بهعهده میگرفت. یکروز که از بچههای جبهه سئوال کردم؛ چرا برادرم بهمرخصی نمیآید؟ پاسخ دادند: نوبت مرخصی خودشان را به متاهلها می دهند و تا هنگام شهادت مدت زمان زیادی به مرخصی
نیامد. وی همرزمان خود را تشویق به همیاری دیگر رزمندگان میکرد و میگفت که ما نباید اجازه دهیم کسانی که قصد تجاوز به وطن و ناموس ما را دارند،
بهسادگی برما چیره شوند. به کوری چشم دشمنان خدا و خلق خدا اگر از جان باارزشتر
چیزی داشته باشم برای احیای اسلام و سربلندی وطن تقدیم می کنم.
خاطرهای که در
بین همسنگران وی بهجامانده کفشهای کتانی او بود.او در جبهه همیشه کفش کتانی می پوشید چون پوتین سایز بزرگ در جبهه بسیار کم بود و او ترجیح میداد دیگران استفاده کنند.
همچنین وی بهلحاظ خوشاخلاقی زبانزد همه بود و در همه حال گوش به فرمان و هر کاری که به او محول میشد بدون چون و چرا و بهانهای انجام میداد. قبل از خدمت سربازی معمولاً در کارهای کشاورزی کمک حال خانواده بود. نیروی خستگیناپذیری در وجود او نهفته بود که همه خانواده را بهحیرت وا میداشت.
یادم میآید؛ یک شب تا ساعت دو بامداد همراه مردم زیر باران منتظر بودیم تا مانع پیشروی ارتشیهایی که از سمت همدان برای کمک به تهران می آیند بشویم. از او پرسیدند: سردت نیست؟ و او گفت: اگر کمی صبر کنیم، ماشینهای ارتشی میآیند و ما آنها را آتش میزنیم و خودمان را با آتش آنها گرم میکنیم.
او همرزمان خود را
تشویق به همیاری دیگر رزمندگان می کرده است و یادآور می شده که ما نباید اجازه دهیم کسانی که
قصد تجاوز به وطن و ناموس ما را دارند بهسادگی برما چیره شوند و تاکید میکرده است که به کوری چشم
دشمنان خدا و خلق خدا اگر از جان باارزشتر چیزی داشته باشم برای احیای اسلام و
سربلندی وطن تقدیم می کنم.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری