معرفی دانشجوی شهید «علیرضا شجاعی»؛ هنگام شهادت خنده برلب داشت
دوشنبه, ۰۳ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۵۷
شهادتش در حالی بود که چشمانش باز و لبی خندان داشت، همچنانکه همیشه در مراسم دعای کمیل و توسل ... زمزمه میکرد و آرزویش چنین بود.
وی برای ادامه تحصیل و کسب علم و نیاز به افراد متخصص برای آینده مملکت و برای کوتاه کردن دست متخصصان بیگانه وارد هنرستان فنی شد و این همزمان با اوج درگیری نهضت خونبار انقلاب اسلامی بود.
او همگام و همراه با دیگر دوستان و همرزمانش در بهثمر رساندن نهال نوپای انقلاب و سعی و کوشش وافری نشان داد و با ترک کلاس و پیوستن به سیل خروشان امت اسلامی در کلیه راهپیمائیها و تظاهرات شرکت میکرد و از هیچ نوع کمک و ایثار مضایقه نمیکرد.
در سال 1358، پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به رهبری زعیم عظیم الشأن امام خمینی (ره) در کمیتهای که در مساجد تشکیل شده بودند مشغول جهاد و ستیز با منافقین و ایادی استکبار جهانی شد تا اینکه در سال 1361، از هنرستان با معدل 16/76، فارغ التحصیل شده و برای ادامه تحصیل در آزمون سراسری شرکت کرد و در خلال این مدت در پایگاه شهید بهشتی تهران انجام وظیفه میکرد. تا اینکه جهت انجام وظیفه شرعی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شده و با عنوان پاسدار وظیفه عازم سنندج شد.
پس از مدتی نتایج آزمون را اعلام کردند و او در انستیتو تکنولوژی شهید محمد منتظری مشهد قبول شده و به آن دیار برای ادامه تحصیل هجرت کرد و در کنار تحصیل از یاري و کمک به دوستان و همکاری با انجمن اسلامی کوتاهی نمیکرد و دورههای نظامی را برای آمادگی طی میکرد تا هنگامی که امام فرمان تشکیل لشگرهای راهیان کربلا را صادر کردند.
روزی پس از نماز مغرب و عشاء رو به دوستان خود کرده و گفت: دیگر نمیتوان خاموش نشست و باید بروم و لبیکگویان در یازدهم بهمن ماه 1364، هجرتی دیگر آغاز کرده و این درست هنگامی بود که ترم آخر تحصیلات خود را در رشته برق میگذراند.
در آن زمان به منطقه غرب اعزام شده و در تیپ ویژه شهدا در محور عملیاتی والفجر 4 و ارتفاعات شیلان و کانی مانگا و جاده ارتباطی پنجوین پیکار با تجاوزکاران بعثی را آغاز کرد و در بیست و هفتم فروردین 1365، جهت ادامه تحصیل به مشهد بازگشت ولی همچنانکه همیشه میگفت دانشگاه او جبهه؛ کلاسش سنگر؛ قلمش تفنگ و کتابش قرآن بود، پس از چند روز همراه با لشگر نصر به اهواز منطقه عملیاتی والفجر 8 (فاو) اعزام شده و پس از زمانی کوتاه جهت یاری به رزمندگان منطقه غرب به آنجا گسیل شد و در منطقه عملیاتی والفجر 9 به پیکارو ستیز با کفار ادامه داد. او بعد از 45 روز به مرخصی آمده و در دوم تیر ماه 1365، در منطقه عملیاتی کربلای یک جبهه قلاویزان به فیض عظیم شهادت و لقای یار و معشوقش همچون عاشقی خندان که همیشه خواهان آن بود، نائل آمد. تربت پاکش در امامزاده محمد نمادی از استقامت در راه وطن است.
به نقل از خانواده شهید «علیرضا شجاعی»؛
شهادتش در حالی بود که چشمانش باز و لبی خندان داشت، همچنانکه همیشه در مراسم دعای کمیل و توسل ... زمزمه میکرد و آرزویش چنین بود:
اگر قرار آخر بمیرم * نمیخواهم که در بستر بمیرم * نمیخواهم که در ایام پیری * گنهکار و سیه دفتر بمیرم * دلم خواهد که در فصل جوانی * در میان جبهه و در سنگر بمیرم.
ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد
بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد
به جبهه میروم خندان ولی زخمی به تن دارم
به جای رخت دامادی کفن خونین به تن دارم
بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد
به جبهه میروم خندان ولی زخمی به تن دارم
به جای رخت دامادی کفن خونین به تن دارم
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
نظر شما