گذری بر زندگی شهید انقلاب؛ از کارگری جهانچیت تا درگیری با مزدوران نظام پهلوی
نوید شاهد البرز؛ شهید «سمیع اله فیروزحشم» که نام پدرش «عقیل» است در سال 1325، در «ساوجبلاغ» چشم به جهان گشود. وی کارگر کارخانه «جهانچیت» بود که دردرگیری با مزدوران رژیم پهلوی در هشتم اردیبهشت 1350، به شهادت رسید. تربت پاکش در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.
خاطره ای بهروایت برادر از شهید «سمیع اله حشمفیروز» را در ادامه می خوانید:
شهید «سمیع ا... حشمفیروز» که آخرین
عضو یک روستایی بود در سال 1334، در یکی از روستاهای دوردست از توابع ساوجبلاغ به نام
«سیرود» دیده به جهان گشود. وی بعد از سپری کردن دوران کودکی برای پیدا کردن کار به
شهرستان کرج آمد و در سن شانزده سالگی در کارخانه «جهانچیت» کرج مشغول بهکار شد. وی در
مسائل روز بسیار آگاه بود و حتی رساله حضرت امام خمینی(ره) را در اختیار داشت و در این
هنگام با همکاران خود بر علیه رژیم تشکلهای مذهبی تشکیل دادند که نتیجه این
تشکلات بهوجود آمدن تحصن و تظاهرات بر علیه رژیم بود و در تظاهرات خود با صدای
تکبیرگویان به طرف تهران حرکت کردند تا صدای حق طلبانه خود را به گوش دیگر کارگران
برسانند و این تظاهرات ساعتها بهطول انجامید و از آنجا که دژخیمهای حکام
می خواستند به هر شکل است جلوی این تظاهرات را بگیرند تا به دیگر نقاط تهران سرایت
نکند.
کارگران به مقابل پاسگاه ژاندارمری جاده تهران_کرج و به «کاروانسرا سنگی» رسیده بودند. در آنجا ژاندارمها در سه ردیف ایستاده و منتظر کارگران بودند و از آنها خواستند که دست از تظاهرات بردارند و چون آنان توجهی نکردند، باران گلوله بود که بر سرشان فرود میآمد و به فرمان سرهنگ «منصوری» با هر گلوله فریادی در گلو خفه میشد و پیکری به خاک و خون میغلطید و بعد همه چیز به ظاهر آرام شد، نه فریادی برمیخواست و نه گلولهای شلیک میشد حتی بادی که از چند لحظه پیش شروع شده بود و گرد و غبار و کاغذ پاره های جاده را به هوا بلند می کرد، دیگر نمی وزید.
زمان توقف کرده بود و نمی خواست از این لحظه بزرگ آسان بگذرد و آنگاه صدای باران بود که سکوت سنگین لحظه ها را می شست و خاکهای جاده تهران کرج را در جویبارهای خون تطهیر می کرد. ماموران غروب آن روز همیشه به یاد ماندنی در تاریخ راهپیماییهای کارگری ایران زخمیها را که هفتاد و هشت نفر میشدند تحت الحفظ به بیمارستان 501، ارتش بردند و بی آنکه از تعداد دقیق کشتهشدگان اطلاع دقیقی بهدست آمده باشد، شهیدان را به خاک سپردند تا آن آتش مقدس را که در سینه ها از هم دریده کارگران هنوز زبانه می کشید و به خیال خود خاموش سازند و جنازهها را تحویل ندادند بلکه خانواده پدرم تحت تعقیب و بازجویی قرار گرفتند و چندین بار در آن زمان پدرم را به رکن یک و دو ساواک برده و بازجویی نمودند. سرانجام پدر و مادرم پس از مدتها چشم انتظاری نتیجه گرفتند که چه بلایی بر سر این شهدا آمده است. سرانجام یکسال به طول انجامید تا اینکه از طرف رژیم و حکام وقت توسط ماموران یک شماره به ما دادند و برای اینکه امید پدر و مادرم را قطع کنند گفتند: در بهشت زهرا دفن شده است .
در
سال 1357، که شروع انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) بود ما به
شهرداری و به بهشت زهرا مراجعه کردیم و کپی ای از لیست شهدای سال 1350، به دست آوردیم. در این لیست نام 150، شهید بود که اسم برادرم؛ «سمیع ا... حشم فیروز» نیز در آن
لیست بود. از طریق آن لیست محل دفن و شماره قطعه و ردیف آن را در بهشت زهرا تهران پیدا کردیم.
آری! راه این شهیدان زمینه را برای
انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی فراهم کرد.
سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا
في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه
خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
راوی: ضیاء حشمفیروز
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا، اداره اسناد انتشارات، هنری