چند روز مانده به عید برمی گردم
نوید شاهد البرز؛ شهید «علی اصغر بیرامی چناقبلاغی» در تهران در تاریخ نهم آبان ماه 1347، در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
وی در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و تا سال سوم راهنمایی تحصیل
کرد و پس از ان وارد بسیج شد. با شروع جنگ راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و سرانجام پس
از رشادتهای فراوان در تاریخ بیست و دوم اسفند ماه 1363، در منطقه عملیاتی «جزیره مجنون» به درجه رفیع
شهادت نائل گشت. تربت پاکش در بهشت زهرا تهران نمادی از ایثار و استقامت در راه
وطن است.
خاطره ای کوتاه از شهید«علی اصغر بیرامی» با بیان مادر شهید را
در ادامه می خوانید:
«... من مادر شهيد اصغر بيرامي هستم. او بدون اجازه به جبهه رفته بود وقتی به مرخصی آمد به او گفتم: ديگر نميگذارم بروي. كارتش را گرفتم. گفتم: داداشت رفته مفقود شده اجازه نمی دهم تو بروی. اما او با اصرار و گفتن اینکه مدارکم را از مدرسه گرفتم و دیگر مدرسه راهم نمی دهند. کارت اعزامش را از من گرفت و رفت. تازه پدرش فوت کرده بود که برادرش رفت و او را برگرداند.
نزدیک عید بود که گفت : من دیگر نمی توانم بمانم و می روم و چند روز مانده به عید برمی گردم اما هفت روز مانده به عید به شهادت رسید. چهار روز پیکرش در بیابان مانده بود که در ایام عید پیکرش را تشییع کردیم.
بعد از شهادت «علی اصغر بیرامی» برادرش؛ حسن که مفقود الاثر بود به خوابم آمد و سلام کرد.
او گریه می کرد. گفتم: حسن! چرا گريه مي كني حرف نزد. آمد پهلوي من نشست. گفتم: حسن! نميداني علياصغر را چه جوري شهيد كردند. از چشمش تير زدند مثل علياصغر حسين ديدم حسن اشك از چشمانش همين طوري ميريزد. بلند شد خداحافظي كرد و رفت.علی اصغرخيلي بچه خوبي بود. وقتي كه انقلاب شروع شد ديگر درس را رها كرد و گفت: مدرسه به درد من نميخورد. گفتم: علياصغر، حسن رفت و خبری از او نیست. تو بمان. درست را بخوان. گفت: نه من ميروم، جبهه و آنجا ديپلم ميگيرم. باز هم كارتش را گرفتم و به او ندادم. اين گفت: اگر كارت من را ندهي نميگذارم كارهايت را انجام بدهي. بايد كارت من را بدهي تا من بروم.
او جز گروه تخریب بود و هر
وقت از جبهه می آمد از راحتی آنجا برای من تعریف می کرد...»
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری