برق موهای کشاورز عاشق
به
گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید محمدرضا شتردارعصمتآبادی سپیده دم روز اول بهمن ماه
سال 1346در خانواده متدین و باایمان دیده به جهان گشود. هنوز کودک چهار سالهای
بیش نبود که در نهایت احتیاج به سرپرستی مادرش را از دست داد و با
مشکلات متعددی مواجه شد. رضا از کودکی به پدرش کمک میکرد و از طاقت فرساترین
کارها با آغوش باز استقبال می کرد. کودکی هفت ساله بود که پا به مدرسه گذاشت و تا
پنجم ابتدایی تحصیل کرد و بعد از آن به کمک پدرش در شغل کشاورزی مشغول شد و تا روزهای آخر اعزام هم نیز از
همین طریق به پدر کمک میکرد.
«کشاورز نمونه»
در وی علاقه خاصی به کشاورزی وجود داشت. او همواره میگفت: باید در کشور جمهوری اسلامی کشاورزی مکانیزه شود تا ما نیازی به کشورهای خارجی نداشته باشیم و اگر من زنده بمانم چنان کشاورزی خواهم شد که درمنطقه کرج نمونه باشم.
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام به محض شنیدن فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی در حالیکه یازده سال بیش نداشت در نهاد طیبه بسیج شرکت نامنویسی کرد و از همان ابتدا باسلاحهای سبک آشنا شد و هنگامیکه مزدوران بعثی بر کشور جمهوری اسلامی ایران هجوم آوردند؛ وی داوطلب در جبهه های نبردشده اما هنوز به سن قانونی نرسیده بود. به همین دلیل تا سال 63 صبر کرد تااینکه در زمستان همان سال پس از فراغت از جبهه تولید کشاورزی به جبهه های نبرد روی آورد و به مدت 4ماه به ستیز با مزدوران داخلی در کردستان پرداخت. بعد از اتمام ماموریتش به جبهه تولید بازگشت و دوباره پس از فراغت از جبهه تولید و خودکفایی در زمستان 64 برای دومین بار جهت از بین بردن دشمنان داخلی راهی کردستان شد.
«گریههای عاشقانه»
از آنجا که وی فردی مبارز و مطیع امر رهبر بود به محض اینکه، حضرت امام فرمودند: «حضور در جبهه بر همه واجب است.» بیمعطلی برای شرکت در جبهه ثبت نام کرد و اینبار، جبهه کشاورزی را هم رها کرد و به ندای حسینگونه حضرت امام لبیک گفت و دوازدهم مردادماه 1365، عاشقانه به همراه گردان قائم کرج راهی جبهههای جنگ شد. محمد رضا اینبار با همیشه فرق میکرد. این رضا دیگر آن رضای کشاورز نبود. رضا ملکوتی والهی شده بود. در همه وجود او شعله های عشق به خدا مشاهده میشد رفتارش کاملا فرق میکرد و از مهر و لبخندش و گریه عاشقانهاش آشکار بود که به سوی معشوق می رود همه اقوام و آشنایان که روز آخر رضا رادیدهاند رفتار او را غیر عادی تفسیر میکنند و موقع خداحافظی از همه حلالیت طلبید و گفت: چون من دیگر بر نمیگردم تا اینکه سال 1365 در منطقه حاج عمران با اصابت ترکش به شهادت رسید.
«مرد کارهای سخت»
یکی از همرزمانش میگوید: رضا دائماً اصرار داشت که در گردانهای عملیاتی باشد و همیشه درخواست مشکلترین کارها را میکرد و میگفت: کارهایی را که دیگران حاضر نیستند انجام بدهند به من بگویید من انجام میدهم. اگر میدید گردان خودشان استراحت دارد درخواست میکرد به گردانی که وارد عملیات شده است، منتقلش کنند. میهن لحاظ هنگامیکه گردانشان در استراحت بود بااصرار زیاد به گردان شهادت بپیوست و به عنوان تیر مشغول خدمت شد و تاپایان ماموریتش درآن سنگر بود پس از اتمام ماموریت به پشت خط منتقل شد درحین بازگشت بودیم که فرماندهان از بین برادران تعدادی داوطلب کرد برای بازگشت به خط مقدم خواستند که رضا و حاجی حسن در بین کسانی بودند که داوطلب شدند و بلافاصله به منطقه عملیاتی حاج عمران برگشتند اینبار برای رضا کاملا آشکار شده بود که سوی معشوقش میرود به همین علت می خواست کاملا خود را آراسته کند در این رابطه نقل میکنند که به مسئول تدارکات گفته بود آب بریز تابا شامپو سرم را بشویم و من دلم میخواهد وقتی شهید می شوم موهایم برق بزند.