روایتی همسرانه از تیز پروازی که به زمین نمی نشست
نوید شاهد البرز؛ سروان شهید «صمد نقدي»، فرزند علي، در روز بيستم تیرماه 1333، در شهرستان «ساوه» به دنیا آمد. پس از طی دوران طفولیت، در زادگاه خود به مدرسه رفت، با اخذ دیپلم متوسطه در سن نوزده سالگی در آزمون ورودي دانشكده افسري پذيرفته شد و به تحصيل علوم نظامي پرداخت.
پس از فراغت از تحصيل و طي دوره مقدماتي، خدمت رسمی خود را در یگانهای نیروی زمینی آغاز نمود.
با آغاز جنگ تحمیلی در كليه ماموريتهاي محوله حضوري فعال داشت.
سرانجام در روز سي و يكم شهریور ماه 1367، بر اثر سوانح هوايي در «خلخال» به شهادت رسید. تربت پاک شهید در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.
روایتی همسرانه از شهید خلبان صمد نقدی:
من «زهرا بهروز نرگس» همسر شهيد خلبان «صمد نقدي» هستم. ايشان در تاريخ سی یکم شهريور سال67، در «خلخال» بعد از مأموريت از ميدان آزادي به مناسبت مانور هفته دفاع مقدس وقتي كه شاگردانشان را به سمت تبريز بازميگرداند. دچار سانحه هوایی می شود و به شهادت می رسد. ايشان از تيزپروازان شجاع نيروي هوائي بود و بسيار به امام (رحمتاله عليه) علاقه مند بود و به دستورات ايشان سر تعظيم فرود ميآورد و به دفاع از آب و خاك ميهن خصوصاً ايرانيان هموطن عشق مي ورزيد و همواره داوطلب و آماده به خدمت و لباس رزم به تن داشت.
به ما خداوند منان پنج فرزند چهار دختر و یک پسر عطا كرد. شهيد در خانهاي از توابع ساوه به دنيا آمد. پدرشان در راه آهن كار ميكرد. دو برادر و پنج خواهر داشت. ايشان به گفته خانواده، فرزندي صالح براي خانواده بود به طوري كه درآمدشان را زمانی که برای تحصیل در امریکا به سر می بردند پدرشان دریافت می کرد. در طول زمان تحصیل هزینه تحصیل خود را در تابستان با کار و تلاش در می آورد تا به پدرش فشار اقتصادي وارد نشود. بسيار قدرشناس بود و اگر كسي كوچكترين محبتي به او مي كرد هزار برابر جبران ميكرد.
زمانی که به آمریکا رفته بودند به گفته شهيد «موسي اردستاني» جا نماز خود را برده بودند و از رفتن به اماكن مي خوارگی پرهيز ميكردند و جوان پاكي بودند.
ايشان بسيار همسر مهرباني بود به طوري كه مرا به ياد رواياتي كه درباره محبتهاي حضرت علي "ع" نسبت به همسرشان حضرت فاطمه "س" شنيده بودم ميانداخت. از كمك در خانه و نگهداري فرزندان زماني كه به مرخصي ميآمدند كوتاهي نميكردند. ما خیلی کم همدیگر را می دیدیم. به اين علت كه در اوائل ازدواجمان جنگ تحميلي آغاز شد در طول ماه كه به مرخصي ميآمد يكي دو روز ايشان بيشتر نميماند و بچه هايشان را كم ميديد و موقع تولد بچهها حضور نداشت و حتي در آغاز تحويل سال در اين نه سال ايشان خيلي كم سر سفره هفت سين نشست پیوسته در آسمان بود و پيوسته داوطلب حمله به عراق در مواقع حساس جنگ بود. ايشان بسيار مهربان بود و به هيچ احدي آزار نميرساند. حتي در صبحت كردن بسيار نكتهسنج بود و من را هميشه زهرا خانم صدا ميكرد و هرگز من از ايشان صداي بلند نشنيدم و به فرزندانشان عشق ميورزيد و دختر يا پسر بودن فرزندانشان برايشان فرقي نميكرد و روزي كه فردايش قرار بود به شهادت برسند گويا به ايشان الهام شده بود من كه نيمههاي شب براي شير دادن به فرزند آخرم بيدار شدم ديدم روي كاناپه نشستهاند و دارند فكر ميكنند هر چقدر از ايشان پرسيدم كه چرا آشفتهايد؟ هيچ صحبتي نكرد ولي صبح زود بچه ها را صدا كرد و با آنها به صحبت پرداخت و گفت كه من ميروم و ديگر برنميگردم و از بچهها خواسته بود كه مادرتان را اذيت نكنيد به حرفهايش گوش دهيد. دوستش داشته باشيد و به او احترام بگذاريد. در واقع وصيت خود را كرد.
ايشان علاوه بر خانواده خودشان به خانواده من هم خيلي احترام ميگذاشت و با محبت بود به طوري كه يك روز مادرم احساس كمر درد ميكرد و ايشان با اينكه مدت كمي از وقت مرخصيشان باقي مانده بود ولي آن يك مقدار را هم صرف اين كردند كه مادر را به دكتر ببرند و مداوا كنند و بعد با اطمينان به منطقه بروند از اين لحظهها بسيار بود. بسيار به علم و دانش اهميت ميداد به طوري كه ايشان مرا واداشتند كه به صورت متفرقه و با داشتن چند فرزند به تحصيلم ادامه دهم.
زندگينامه شهيد خيلي بيشتر از اينها است ولي من متأسفانه وقتي با ايشان ازدواج كردم مصادف با جنگ شد و در طول ماه شايد يكي دو روز بيشتر ايشان را نميديدم و اين يكي دو روز به ديدن مادرشان بچهها و شايد من،می گذشت. خيلي كم خاطره دارم که بتوانم مطلب يا مطالبي بگويم ولي همين را ميدانم كه واقعاً من هيچ بدي از ايشان نديدم و پدر و مادر و بقيه اعضاء خانوادهشان همه از ايشان راضي بودند. همه تعريفشان را ميكنند و ميگويند كه بهترين و اصلحترين فرزندشان در خانواده بود و گوش به فرمان پدر و مادر بوده هميشه به آنها احترام ميگذاشت كمك و ياورشان بوده و راستگو و درست كردار بوده و آنچه كه من توانستم بگويم در واقع همينها بوده است.
در مورد خاطره هم زندگي از موقعي كه شروع مي شود خاطره است. خاطره هاي تلخ و شيرين ولي ما هميشه از شهيد خاطرههاي شيرين داشتيم و زندگي وقتي شيرين ميشود كه آدم مردي نازنين در خانه داشته باشد و مدت كمي كه من با ايشان زندگي كردم پر از خاطرههاي شيرين بود و حالا يكي از اين خاطرهها را برايتان نقل ميكنم كه فكر ميكنم خاطرهاي است كه شخصيت و منش شهيد را هم در آن نهفته است.
به خاطر دارم كه البته ما به خاطر جنگ مرتب مجبور ميشديم از مناطق جنگي كه بمباران ميشد نقل مكان كنيم. بمباران شديدي در دزفول بود و من در اين موقع ميگفتم: من با بچهها به جاي ديگر نميروم. باید با بچهها پيش شما بيائيم. ما دوست داريم پيش شما بمانيم. چقدر دوري و تنهائي من ازدواج كردم كه شوهر داشته باشم و با ايشان ميرفتم و مصادف مي شد با موشك باران و بمباران هوائي چه در دزفول و تبريز و ما مجبور ميشديم ايشان را بگذاريم و با هواپيمايي كه موجود بود برگرديم و يكي از روزهايي كه طبق معمول ما در خانه پدر و مادرمان بوديم.
يكي از خلبانان آمد و از من خواهش و تمنا كرد كه از صمد بخواهيد كه با من بيايد و از ايران برويم. جانش را در خطر نيندازد. شماها را آنقدر آزار ندهد. من گفتم كه من نميتوانم در اين زمينه صحبتي كنم. شما فلان روز كه مي آيند به مرخصي بيائيد و با خودشان صحبت كنيد. البته مي دانستم كه جواب منفي است. وقتي شهيد آمدند ايشان مجدداً به منزل ما آمدند و مسئله را مطرح كردند كه شهيد خيلي آشفته شد و با عصبانبت گفت كه خجالت نميكشي؟ اگر قرار باشد هر كدام از ما خلبانها بگويیم: به ما چه؟ و بخواهيم بگذاريم و برويم. آب و خاك ما و ناموس ما ، خانوادههای ما، اسلام ما چه می شود. چه كسي بايد از اينها دفاع كند؟ بسيار به ايشان توپيدند. ايشان رفتند. بارها ميتوانست مثل خيليها خودشان را به سر درد، كمر درد، دندان درد و اين چيزها بزند ولي هيچ بار يك هم چنين كاري را انجام نداد و هميشه خودش داوطلب حتي به جاي بچههايي كه ميگفتند: مريض هستيم و نميتوانيم كار كنيم. ميرفت كه بجنگند اگر در جنگ شهيد شد فقط به خاطر عشق به شهادت و شجاعتی که در او بود و هدفش که پیروزی اسلام بود. او می خواست ما پيروز شويم و سرزمين ما به دست بعثيون نيافتد. به دست بيگانگان نيافتد. كشورمان و افراد ميهن را حفظ كنند. مسئله ديگر خوابهايي است كه من هميشه از ايشان ميبينم. هميشه در حول و حوشي دور مي زند كه ميگويد: من زندهام و نمردهام و مرا به ياد آيهاي از قرآن مياندازد كه ميگويد: «شهيدان زندهاند هرگز نمردهاند و در آن جهان به آنها روزي داده ميشود.» در همين مورد وقايعي پيش ميآيد كه آدم حضور آنها را متوجه ميشود كه اين باعث شادي ماست كه ايشان در آن دنيا شاد هستند.
منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري