بوسه آخر مادر بر گونه پسری که شهید می شود
l
نویدشاهد البرز؛ در بیست و نهم دیماه 1348، خانواده «میر سلطانی» مصادف با میلاد امام هشتم شیعیان صاحب فرزندی پسر می شوند که نام او را «حمید رضا» می نامند. با تولد حمیدرضا خیابانها برای ولادت امام هشتم شیعیان چراغانی و گلباران می شود و جشن تولد او و مولایش همزمان برگزار می شود. حمید رضا کودکی را درکانون گرم خانواده گذراند و گویی به بیماری سختی هم در کودکی دچار می شود که شفا می یابد. وی در هفت سالگی بر روی نیمکت علم آموزی می نشیند و علاقه وافر حمیدرضا به مادر گاهی او را از مدرسه به خانه می کشاند. او در حال سپری کردن روزهای تحصیل بود که پدر بازنشسته می شود و حمیدرضا در مقطع سوم راهنمایی برای کمک به معاش خانواده دست از تحصیل می کشد و کارگر کیف دوزی می شود.
«حميدرضامیرسلطانی» مردمدار و باخدا و صبور و مهربان بود و علاقة زيادي به خدمت در راه خدا داشت و غیرت و جوانمردی که در وجودش بود او را به سربازی زودهنگام کشاند و قبل از موعد لباس مقدس سربازی به تن نمود. در آن روزها کشورش مورد هجوم نیروهای بعثی عراق قرار گرفته بود که این سرباز رشید اسلام راهی جبهه شد و سمت رانندگی تانک را بر عهده داشت. تا اینکه بعد از مجاهدت ها و دلاور مردی های فراوان در «شلمچه» در ششم تیرماه 1367 ، به شهادت رسید و تربت پاکش در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.
خاطره منقول از مادر شهید در آخرین وداع؛
حمیدرضا هر بار که به مرخصی می آمد چند روز مرخصی را به خوبی و خوشی می گذراند. آخرین باری که به مرخصی آمده بود هنگام خداحافظی زمانی که می خواستم با او روبوسی کنم من را در آغوش گرفت و در گوشم گفت: مادر این آخرین دیدارمان است و دیگر من را نمی بینی. همان هم شد من دیگر حمید رضا را ندیدم چون او در این اعزام شهید شد و پیکرش در تانک سوخت و خاکسترش را برای ما آوردند.
پيام شهيد:
دست حسين(ع) دنبال ماست و دشمن هيچ كاري نميتواند بكند چون جلوي يك مشت شير ايستاده است.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری