قسمت نخست خاطرات شهید «مجید آتش‌فراز»
هم‌رزم شهید «مجید آتش‌فراز» نقل می‌کند: «یک بعدازظهر بود که از خط برگشت. گفت: علیرضا! یک لیوان آب خنک به من می‌دی؟ گفتم: تا برگردی آب خنک درست می‌کنم. در حال وضو گرفتن بود که گلوله خمپاره آمد، منفجر شد و سر او را برد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید مجید آتش‌فراز» بیست و هفتم دی ۱۳۴۹ در شهرستان اراک به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش عصمت نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. نقاش ساختمان بود. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و یکم دی ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای امامزاده اسماعیل(ع) شهرستان گرمسار به خاک سپردند.

مانند اربابش حسین، با لبی تشنه به لقای پروردگارش شتافت

خواب شهادتت را دیدم

‌می‌رفت بسیج و می‌آمد. به او می‌گفتم: «مادر! من توی خواب دیدم که تو شهید می‌شی.»‌ می‌گفت: «ما می‌خوایم بریم جبهه و راه کربلا رو باز کنیم تا این مادر‌هایی که این همه حسین‌حسین می‌کنن برن زیارت.»

(به نقل از نامادری شهید)

وقتی خبر شهادتم را شنیدید

قبل از آخرین اعزام در فرصتی که منزل خلوت بود، سر صحبت را باز کرد: «ببین مادر! می‌خوام چیزی بهت بگم.» فقط نگاهش می‌کردم و منتظر بودم تا حرفی بزند. ادامه داد: «وقتی خبر شهادتم رو آوردن، گریه نکنین و توی صورتتون نزنین. مادر! مبادا موهاتون رو بکنین. مبادا نامحرم صداتون رو بشنوه!»

(به نقل از نامادری شهید)

مانند اربابش حسین، با لبی تشنه به لقای پروردگار شتافت

یک بعدازظهر بود که از خط برگشت. گفت: «علیرضا! یک لیوان آب خنک به من می‌دی؟»

به شوخی گفتم: «همونجا که می‌ری وضو بگیری، آب هم بخور!»

گفت: «اون که جوشه!»

گفتم: «تا برگردی آب خنک درست می‌کنم.»

در حال وضو گرفتن بود که گلوله خمپاره آمد، منفجر شد و سر او را برد.

(به نقل از هم‌رزم شهید، علیرضا ترابی)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده