خاطرات همرزم شهید عباس پورش همدانی؛
پنجشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۵۰
به ما سفارش می‌کرد هر وقت بچه‌های شهدا را دیدید، محبت کنید این‌ها نباید احساس کمبود عاطفی بکنند.

به گزارش نوید شاهد همدان، شهید عباس پورش همدانی در دهم شهریورماه ۱۳۳۵ در شهرستان همدان متولد شد. پدرش حاجی محمد و مادرش منصوره نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته اقتصاد درس خواند و از سوی جهادسازندگی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ با سمت فرمانده عملیات گردان الغدیر در شیخ محمد عراق براثر اصات ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
خاطره‌ای از محمدعلی دلگرم همرزم شهید عباس پورش همدانی در دوران دفاع مقدس را می‌خوانید.

مقید به حق الناس

گاهی اوقات تا ساعت دو بعد از نیمه شب کار می‌کرد.
تازه وقتی کار‌ها سبک می‌شد، می‌گفت: «بیا مشورت کنیم که برای فردا کار‌ها را از کجا شروع کنیم.»‌
می‌گفتم: «حاجی خسته شدیم، یه کمی هم استراحت کنیم.»‌
می‌گفت: «اول چارچوب کار فردا را مشخص کنیم، بعد!»
گاهی وقت‌ها هم که خیلی دیر وقت می‌شد، همان جا توی ستاد پشتیبانی یک پتو می‌کشید روی سرش می‌خوابید.‌
می‌گفت: «این وقت شب انصاف نیست برم در بزنم و مزاحم خواب خانواده بشم!»
انتخابات
طرح‌های پخته‌ای ارائه می‌کرد. در مسائل سیاسی و اجتماعی هم ابتکار‌های خوبی پیشنهاد می‌کرد. می‌گفت: «برای اینکه در مسئله انتخابات، هرکس و ناکسی کاندید نشود و بعد هم اگر صلاحیت او رد شد، توی بوق و کرنا نکند که در این مملکت آزادی نیست، بهترین راه این است که اهل فن و نیرو‌های با تجربه و دلسوز انقلاب قبلاً افرادی را شناسایی و برای هر استان و شهرستان مدنظر بگیرند و برای هر دوره‌ای چند گزینه مناسب و مطمئن به مردم معرفی کنند.
چون بعضی از مواقع در انتخابات کاندیدا‌هایی پیدا می‌شوند که از منابع نامعلوم چنان بریز و بپاش راه می‌اندازند و چنان تبلیغات گسترده‌ای انجام می‌دهند که واقعیت‌ها برای مردم زیر لعابی از تظاهر و ریا دفن می‌شود؛ و مردم هم در آن مدت کوتاه برایشان مشکل است افراد را به درستی شناسایی کنند و به فرد قابل اعتمادی رای بدهند.»
خانواده‌های شهدا
اکیپی از افراد مسن و اهل علم تشکیل داده بود که بعد از ساعت کاری می‌رفتند سرکشی به خانواده شهدا، اکثر مواقع خودش هم به همراه این گروه می‌رفت به گونه‌ای برنامه ریزی کرده بود که هر هفته به خانه یک شهید سرکشی شود و اگر نیازی داشتند برطرف گردد.‌
می‌گفت: «ما باید بدانیم خانواده‌های شهدا چگونه زندگی می‌کنند تا اگر نیازی دارند برطرف کنیم. ما مدیون آن‌ها هستیم.»
برادر بزگ رزمندگان
کمیته‌ای تشکیل داده بود که وظیفه آن‌ها سرکشی به خانواده رزمندگان جهادی بود و به گونه‌ای برنامه ریزی کرده بود که هر پانزده روز به خانواده یکی از بچه‌های رزمنده سرکشی می‌شد و اگر نیازی داشتند در اسرع وقت برطرف می‌کرد.‌
می‌گفت: «وقتی سرپرست خانواده در جبهه است، نباید فکرش نگران حال زن و بچه اش در پشت جبهه باشد. ما وظیفه داریم این‌ها را تامین کنیم.»
برای همین کارهایش بود که بچه‌های جهاد به سرش قسم می‌خوردند و به عنوان یک برادر بزرگ قبولش داشتند.
فرزندان شهدا
وقتی به دیدار خانواده شهدا می‌رفتیم، بیشتر از برادر و خواهر خودش، به بچه‌های شهدا محبت می‌کرد.
آن‌ها را روی زانو‌های خود می‌نشاند و مثل یک پدر در گوششان شعر‌های کودکانه می‌خواند. آرامش چهره فرزندان شهدا در آن لحظات خیلی دیدنی بود.
به قدری با آن‌ها گرم می‌گرفت که برای چند لحظه یادشان می‌رفت پدر ندارند.
به ما هم سفارش می‌کرد هر وقت بچه‌های شهدا را دیدید، محبت کنید. این‌ها نباید احساس کمبود عاطفی بکنند.
تغیرات اساسی در روستا‌ها
وقتی بعد از مدتی وارد روستا شدم، دیدم همه چیز عوض شده و جو عمومی روستا با گذشته خیلی فرق کرده. مردم در همه کار‌ها حضور موثر داشتند.
فرق کرده است پرسیدم: «از خان و دار و دسته اش چه خبر؟!»
گفتند: حاج آقا چنان مردم را متحد کرد که خان و دار و دسته اش روستا را ول کردند و رفتند. الان روستا را شورا اداره می‌کند. تازه چند تا شهید هم داده ایم. همین حالا هم تعدادی از جوان‌های روستا در جبهه هستند!
باور نمی‌شد طی این مدت کوتاه، این همه تغییر در این روستا به وجود آورده باشند!

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده