دوشنبه, ۰۸ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۱۴:۰۵
کتش را در آورد. به طرفم گرفت و گفت: «این رو تنت کن پسر! یخ کردی.» از شدت سرما حتی تعارف نکردم که پس خودت چی؟ از او گرفتم و پوشیدم. چند روز بعد خواستم کت را به او برگردانم. خندید و گفت: «ندادم که پس بگیرم.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، توجه شما را به خاطراتی از شهید «محمداسماعیل مشیری» جلب می‌کند.

س

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمداسماعیل مشیری بیستم آبان ۱۳۴۰ در شهر ایوانکی از توابع شهرستان گرمسار به دنیا آمد. پدرش غلامرضا و مادرش تاجماه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته راه و ساختمان درس خواند و ديپلم گرفت. کشاورز بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. پنجم فروردین ۱۳۶۱ در شوش بر اثر اصابت گلوله به شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

برو خدا پشت و پناهت

جنگ که شروع شد، گفت: «باید برم جبهه.»

و رفت. وقتی هم آنجا بود، کمتر به مرخصی می‌آمد. آن روز هم مرخصی‌اش تمام شده بود. داشت می‌رفت که گفتم: «زودبه‌زود بیا، دل‌مون برات تنگ می‌شه!»

گفت: «ان شاء الله.»

مادرم گریه‌اش گرفت. محمد اسماعیل بوسه‌ای بر پیشانی‌اش زد و گفت: «ناراحت نباش مادر! نمی‌خوای خانم فاطمه زهرا (س) ازت راضی باشه؟»

مادرم گفت: «چرا دوست نداشته باشم؟ ما هر چه داریم از اونا داریم. برو خدا پشت و پناهت.»

(به نقل از برادر شهید)

بیشتر بخوانید: ما مسلمانان هر چه ضربه خوردیم بخاطر دوری از ولایت بود

دایی شدن این دردسرها رو هم داره

بچه را به من داد. رفت کنار ظرفشویی. در حال بالازدن آستینش بود که گفتم: «داداش! بذار خودم می‌شورم.»

گفت: «تو فعلا حواست به بچه‌ات باشه، شیر تو گلوش نپره.»

گفتم: «ای وای داداش! خجالت می‌کشم، مثلا اومدی مهمونی. تمام کارهام افتاده گردن تو.»

خندید و گفت: «دایی شدن همین دردسرها رو هم داره!»

(به نقل از خواهر شهید)

چیزی که در راه خدا دادم را پس نمی‌گیرم

کتش را در آورد. به طرفم گرفت و گفت: «این رو تنت کن پسر! یخ کردی.» از شدت سرما حتی تعارف نکردم که پس خودت چی؟ از او گرفتم و پوشیدم.

چند روز بعد خواستم کت را به او برگردانم. خندید و گفت: «ندادم که پس بگیرم!»

(خواهر شهید به نقل از دوست شهید)

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده