گفت‌وگویی به مناسبت پنجم مردادماه؛
نوید شاهد - اسماعیل زمانی از جانباران و پژوهشگران دوران دفاع مقدس است. در روایت خاطراتی از عملیات مرصاد چنین می‌گوید: «شهید "محمود خالقی" فرمانده دسته علی اصغر (ع) گفت: «داش داوود، ما مرد جنگیم! به مامانم گفتم: من تا کربلا نروم برنمی‌گردم. با این جمله محمد، همه صدای خنده همه بچه‌ها بلند شد. به او می‌گفتند: بچه ننه...»
یک جانباز؛

به گزارش نوید شاهد البرز؛ پنجم مرداد ماه 1367، عملیات مرصاد، پاتک نیروهای نظامی ایران در پاسخ به عملیات فروغ جاویدان به‌وقوع پیوست. این عملیات با رمز «یا علی» و به منظور مقابله با نیروهای سازمان مجاهدین خلق در منطقه اسلام آباد و کرند غرب در استان کرمانشاه، آغاز شد. نیروهای نظامی ایران ابتدا مسیر ستون های زرهی منافقان را سد کردند. بعد نیروهای هلی برد را در پشت سر مجاهدین پیاده کردند. آنگاه بالگردهای هوانیروز ارتش با سلاح‌های ضد تانک به ستون زرهی مجاهدین یورش بردند و هواپیماهای اف-۵ پایگاه ۴ شکاری نیروی هوایی پایگاه دزفول به فرماندهی حمید نجفی و علیرضا آیینی هم ستون زرهی مجاهدین را بمباران کردند. در انتها نیروهای زمینی سپاه به باقی‌مانده نیروهای مجاهدین حمله کردند این عملیات آخرین عملیات دوران دفاع مقدس بود با شکست منافقان به پایان رسید.

یک جانباز؛

نوید شاهد البرز در سالروز این عملیات گفت‌وگویی با شاهد زنده و عینی عملیات مرصاد جانباز و رزمنده هشت سال دفاع مقدس «اسماعیل زمانی» دارد که ماحصل آن تقدیم مخاطبان می‌شود.

جانباز اسماعیل زمانی در مورد خاطره پنجم مردادماه سال 1367 چنین بیان می‌کند: ساعت 2 بامداد از خط پدافندی مریوان برای استراحت به ارودگاه صادقین مقر تیپ 12 قائم رسیدیم. همه رزمنده‎ها آماده بودند. از عقب کامیون‌ها پیاده شدیم. پچ پچ ها و زمزمه‌هایی درمیان بچه‌ها بود. می‌گفتند: منافقین به ایران حمله کردند. یکی می‌گفت: نه بابا! عراقی های بعثی دوباره حمله کردند.

دلاور بچه‌ننه

من آن روزها به عنوان فرمانده گروهان گردان امام حسین (ع) در تیپ مشغول بودم. فرمانده گردان "آقا داوود" بود؛ خیلی فرد دوست داشتنی بود. تمام فرمانده گروهانها وفرمانده دسته‌ها را صدا کرد. ساعت 4بامداد روی زمین با نور فانوس نقشه منطقه چهارزبر را کشید وگفت: «بچه منافقین حمله کردند از اسلام آباد در حال حرکت هستند تنها تیپ ما در منطقه آماده است. می‌دانم خسته اید اما باید برای حفظ اسلام وخون برادرهایمان اینجا بجنگیم. شهید "محمود خالقی" فرمانده دسته علی اصغر (ع) گفت: «داش داوود ما مرد جنگیم! به مامانم گفتم: من تا کربلا نروم برنمی‌گردم. با این جمله محمد همه صدای خنده همه بچه ها بلند شد. به او می‌گفتند: بچه ننه...

جلسه توجیهی تمام شد. اذان صبح شده بود. گردان به صف نماز ایستادند و بعد از نماز معاون تیپ "علی اصغر خانی" سخنرانی کرد واز حضور سازمان منافقان وجنایت‌های آنها در اسلام آباد وکرند وسرپل ذهاب و...گفت. در آخر گفت: «برادرها میدانم قرار بود شما به مرخصی بروید ولی امروز اسلام به ما نیاز دارد. حالا هرکه دوست دارد می‌تواند تجهیزاتش را تحویل بدهد. به کرمانشاه و بعد به تهران برگردد. بعد از گفتن این حرف خانی روضه وداع اباعبدالله با خواهرش را خواندیم. متن نوحه این بود:

اگر آنروز حسین فاطمه تنها ماند

نگذارید که آن واقعه تکرار شود

کل گردان با عشق و شور و شعور سینه‌زنی کردند

آقاداوود اشاره کرد باید حرکت کنیم

شکست منافقان عملیات فروغ جاویدان

زمانی در ادامه روایت می‌گوید: صبح روز 5مرداد، هوا گرگ و میش شده بود. به سمت چهارزبر سفلی راه افتادیم. وقتی به آنجا رسیدیم سمت چپ جاده اصلی کرمانشاه به سرپل ذهاب، حد گردان امام حسین (ع) بود. تقریبا ساعت 7صبح نزدیک راهدارخانه کنار جاده با منافقان درگیر شدیم. چند نفر مجروح شدند ومحمود خالقی فرمانده دسته شهید شد. از کنار پیکر مطهرش رد شدیم. جنگ تن به تن بود. منافقان را دنبال میکردیم و آنها به مزرعه‌ها گندم فرار می‌کردند. با یکی از منافقان فریب‌خورده درگیر شدم به بیسیم‌چی گفتم باید اون را بگیریم. اینجا بود که تیرخوردم و مصمم شدم که دست گیرش کنم. بعد از چند دقیقه به ماشین تویوتا او رسیدم. در حال خوردن قرص سیانور بود که با لگد زیر دستش زدم. صدای جیغش را که شنیدم متوجه شدم زن است. البته اگر دقت می‌کردیم زنان منافقان روی آستین دست چپشان یک ساق سفید داشتند و تمایز آنها با مردانشان سخت بود. جالب‌تر اینکه تمام تیربارچیها زنان بودند.داخل عقب وانت این زن پر بود از عکس‌های مریم ومسعود رجوی و لباس‌های بسیج و ارتش و سپاه... وقتی دستگیرش کردیم، پرسیدم:

اینها برای چیست؟ اول که حرف نمی‌زد بعداز چند دقیقه گفت: هوی یارو بیا اینجا! رفتم، گفت: بذار من بروم. آنها را باید به کرمانشاه وهمدان برسانم.

اصلا باور نداشت که جنگ است واو اسیر شده و شکست خوردند.

گفت: این عملیات "فروغ جاویدان" است وما در میدان آزادی، جشن آزادی می‌گیریم.

اینجا بود که متوجه شدیم. فروغ جاویدان تبدیل به غروب جاویدان شد.

تقریبا یگانها دیگر از راه رسیده بودند وجنگ بین کفر واسلام معنای خاص خودش را پیدا کرده بود. جنازه منافقان دشت حسن آباد را پر کرده بود. به یاد دارم؛ قهوه خانه‌ای در آن نزدیکی بود دستور داده بودند که جنازه‌ها را در آنجاجمع کنیم. مگس‌ها اطراف جنازه‎ها به صف ایستاده بودند.

ضرورت ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر

این جانبارز و پژوهشگر دوران دفاع مقدس در پایان می‌گوید: اینجاست که دشمن وقتی از درون کشور مورد نظرش با خبر شود و بداند مردم خسته شدند و یا مدیران با رهبرشان اختلاف نظر دارند؛ دسیسه می‌کند و تدبیر امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه اگر صدام دوباره مجهز شود به ایران حمله میکند آشکار شد ونشان دادچرا در بعداز فتح خرمشهر باید دشمن را در دل خاک خودش دنبال می‌کردیم و اورا تنبیه می‌کردیم.

این عملیات نشان داد بعضی از مسئولان به دروغ گفته بودند مردم خسته شدند. اما مردم چنان به سمت جبهه روانه شده بودند که شهید شوشتری، فرمانده قرارگاه پشت بی‌سیم اعلام کرد به مردم بگویید برگردنند، ما نون نداریم به آنها بدهیم وچه زیبا حرف ولی زمان محقق شد. اکنون نیز جنگ، جنگ بین کفر و اسلام است.

یاد و خاطره امام خمینی (ره) و تمام رزمندگان و شهدا و مجروحان و جانبازان به‌خصوص عزیزان شرکت کننده در این عملیات گرامی باد.

گفت‌وگو از اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده