محمدرضا صادقيان، فرزند حسين و خانم خورشيد خراطي، در پنجم آذر ماه سال 1340 در شهرستان اصفهان متولد شد. او كودكي فعال بود. علاقه چنداني به بازي نداشت و بيشتر اوقاتش را در منزل مي گذراند. از همان كودكي شوق زيادي براي رفتن به مدرسه داشت به طوري كه مادرش، خورشيد خراطي، مي گويد:« در حالت بچگي دلش مي خواست مشق بنويسد. كتاب ها را خط خطي مي كرد و خيلي دلش مي خواست درس بخواند.»
زندگی نامه شهید محمدرضا صادقیان

نوید شاهد: محمدرضا صادقيان، فرزند حسين و خانم خورشيد خراطي، در پنجم آذر ماه سال 1340 در شهرستان اصفهان متولد شد.

او كودكي فعال بود. علاقه چنداني به بازي نداشت و بيشتر اوقاتش را در منزل مي گذراند. از همان كودكي شوق زيادي براي رفتن به مدرسه داشت به طوري كه مادرش، خورشيد خراطي، مي گويد:« در حالت بچگي دلش مي خواست مشق بنويسد. كتاب ها را خط خطي مي كرد و خيلي دلش مي خواست درس بخواند.»

از ميان اقوام و نزديكان، با دايي هايش رابطه نزديكي داشت. چون آن ها را مي شناخت و با خدا بودند.

تحصيلات ابتدايي را در سال 1346 در مدرسه وحدت در زادگاهش آغاز نمود. درسش خوب بود و در انجام تكاليفش بسيار دقت مي نمود. به طوري كه مادرش مي گويد:« تا تكاليفش را انجام نمي داد، حتي غذا هم نمي خورد.» پس از اتمام دوران ابتدايي، از سال 1352 تحصيلات راهنمايي را در مدرسه شهيد كمالي (فعلي) شهرستان خوارسگان آغاز كرد.

به ورزش علاقه داشت و علاوه بر كتاب هاي درسي، گاهي به مطالعه كتاب هاي مذهبي از جمله كتاب هاي شهيد مطهري مي پرداخت . در مسجد و بسيج، فعاليتهاي زيادي داشت. گاهي اوقات به مسجد مي رفت و نوارهاي مذهبي را به خانه مي برد تا تكثير كند.

در سال 1355 موفق به اخذ مدرك سيكل شد و ديگر ادامه تحصيل نداد.

در عين فعال بودن در كارها، آرام بود. مدت5/1 سال، دریک مغازه لوازم خانگي در خوراسگان شاگردي مي كرد.

با خانواده رابطه نزديكي داشت و هر كاري از دستش بر مي آمد براي خواهرانش انجام مي داد و به آنها سفارش مي كرد: «زينب گونه باشيد، حجابتان را رعايت كنيد و بچه هايتان را به مسجد و انقلاب عادت دهيد.»

در دوران مدرسه، مخالفت خود را با رژيم شاه، به هر شكلي (شكستن شيشه) نشان مي داد. به طوري كه برادرش، محمدرضا صادقيان مي گويد : «يك بار در مدرسه با اسلحه تهديد شده بود. اما ايشان با شجاعت به آن فردي كه اسلحه در دست داشت، گفته بود: گلوله را خالي كن، من از اين چيزها نمي ترسم.»

در دوران قبل از انقلاب به اتفاق برادر و دوستانش، شبها بيرون مي رفتند. شعار مي نوشتند و اعلاميه پخش مي كردند.

بعد از انقلاب به خدمت سربازي اعزام شد. در حين خدمت اصرار زيادي براي رفتن به جبهه داشت تا اين كه موفق شد به منطقه برود. در جبهه بود تا خرمشهر آزاد شد و كارت پايان خدمت سربازي را گرفت.

همرزم ايشان، حاج محمود كشتكار، مي گويد:« وقتي خدمت ايشان تمام شد، من باور نمي كردم كه به منطقه برگردد. ولي به محض اين كه خدمت سربازي را تمام كرد، خواست عضو سپاه شود، اما اصفهان، آن زمان پذيرش نداشت. او با علاقه اي كه داشت به نائين رفت و عضو سپاه نائين شد و از اين طريق به جبهه اعزام شد.

صادقيان در حين خدمت سربازي در 22 سالگي با خانم بتول اعتباري ازدواج كرد. مراسم عروسي بدون كوچكترين سروصدا برگزار شد.

در طول 4 سال زندگي مشترك ، رابطه خيلي خوبي با همسر داشت و حاصل اين ازدواج، يك پسر بود كه نام عليرضا را براي او انتخاب كردند.

مادرش، خورشيد خراطي، مي گويد : محمدرضا هميشه مي گفت : مي خواهم صاحب يك بچه شوم كه با خدا باشد.»

او علاقه زيادي به فرزندش داشت و هميشه عليرضا را روي زانوي خود مي نشاند.

همسرش، بتول اعتباري، مي گويد:« ايشان در مورد بچه مان خيلي سفارش مي كرد و مي گفت:« مي خواهم، بچه مان بزرگ شود و فرد مفيدي براي جامعه باشد.»

خيلي كم به مرخصي مي آمد و حداكثر 10 روز بيشتر نمي ماند . در طول اين مدت، با ساير بچه هاي لشكر به دنبال تجهيز جبهه بود و به ديدار خانواده شهدا مي رفت. همچنين در نماز جمعه شركت مي نمود و شب هاي جمعه دعاي كميل را ترك نمي كرد.

از ويژگي هاي اخلاقي ايشان اين بود كه به نماز اول وقت و جماعت اهميت زيادي مي داد و علاقه وافري به امام داشت. مي گفت:« هرچه امام بگويد، همان را انجام مي دهيم. پيروي تام از ولايت فقيه داشت . دوست داشت تا جان در بدن دارد، امام را ياري كند، دشمن را نابود سازد و باياري خدا و امام زمان(عج) به ديدار سيدالشهدا(ع) برود. همچنين باز شدن راه كربلا بزرگترين آرزويش بود.

ورود او به سپاه بهانه اي براي خدمت به انقلاب بود. تنها انگيزه اش از رفتن به جبهه، صرفاً رضاي خدا و دفاع از اسلام بود و هميشه به دوستانش توصيه مي كرد:« پيرو ولايت فقيه باشيد و در راستاي انقلاب خدمت كنيد

شوخ طبع و مردم دار بود . حاج محمود كشتكار مي گويد:« بعد از عمليات خيبر در موقعيت ائمه مستقر بوديم. در آنجا يك سنگر عراقي بود كه با چند تا از بچه هاي محل منجمله محمدرضا صادقيان دور هم جمع شده بوديم. صادقيان به من گفت: بيا يك شوخي بكنيم . يك نارنجك با چاشني و يك نارنجك بدون چاشني را در جمع بچه هايي كه نشسته بودند، گذاشتيم. در حين اينكه بچه ها از مناطق عملياتي صحبت مي كردند، صادقيان نارنجك بدون چاشني را در بين بچه ها انداخت و گفت: ضامن آن را كشيدم، فرار كنيد كه الان منفجر مي شود و خودش هم فرار كرد . ساير بچه ها نيز فرار كردند. ولي امرالله اعتباري (شهيد ) فرار نكرد و نارنجك ديگر را برداشت و گفت : شوخي مي كني و سربه سرما مي گذاري؟ او مي خواست ضامن نارنجك را بكشد كه من روي دست و پاي او افتادم و گفتم: نكش، اين چاشني دارد ولي آن يك شوخي بود.»

صادقيان بسيار خوش اخلاق بود و زود با افراد صميمي مي شد. در كارها و فعاليت هاي دسته جمعي، با ديگران مشورت مي كرد و نظريات آن ها را نيز مي پذيرفت. به انگشتر فيروزه و عطرناب علاقه داشت و هميشه خوشبو بود.

هيچ گاه غيبت نمي كرد . با بچه هاي حزب الهي بيشتر معاشرت مي كرد و از افرادي كه هدف مشخصي نداشتند و نسبت به نظام و خانواده شهدا بدبين بودند، بدش مي آمد.

به انقلاب و جنگ خيلي علاقه داشت و بيشتر وقت خود را براي جبهه صرف مي نمود.

بزرگترين خواسته اش شهادت بود، به طوري كه خواهر ش، بتول صادقيان، مي گويد:« دوست داشت شهيد شود، هميشه به من مي گفت : دعا كن مفقود و يا اسير نشوم».

همچنين مادرش مي گويد:« قبل از شهادتش به من مي گفت : هنگام » : شهادت من اگر مي خواهي گريه كني، براي غريبي امام حسين(ع) گريه كن .

او هيچگاه با من روبوسي نمي كرد، اما دفعه آخر با من روبوسي كرد. من به او گفتم: نرو. من تنها مي شوم. زيرا پدرش نيز در جبهه بود . او گفت : امام خميني تنهاست و الآن ديگر رضايت پدر و مادر مطرح نيست». او در جبهه معاون گردان بود. در عمليات هاي زيادي از جمله والفجر 10 شركت داشت.

شجاعت، از خصوصيات بارز او بود. به طوري كه ناصر برومند، يكي از دوستان و همرزمانش، مي گويد:« در عمليات والفجر 8، هنوز منطقه پا كسازي نشده بود كه صادقيان، براي انجام كاري به آن طرف دپو رفت و ناگهان يك عراقي را ديد. عراقي به نشانه تسليم دستهايش را بلند كرد و صادقيان بدون اين كه سلاحي داشته باشد، او را به اين طرف دپو آورد.»

صادقيان در برابر مشكلات صبور بود و در بعضي موارد با بزرگتر ها مشورت مي كرد. به تلاوت قرآن علاقه داشت و در هر شرايطي تا سوره واقعه را نمي خواند، نمي خوابيد.

ايشان مدت 70ماه حضور فعال در جبهه داشت و رشادتهاي زيادي از خود بر جاي گذاشت.

محمدرضا صادقيان در تاريخ 1367/1/19 زماني كه عراق فاو را گرفت و عراقي ها به لب اروند رود رسيده بودند، چون قايقي براي رسيدن به آن طرف نبوده، بر روي يك يونوليت سوار مي شود كه در همين حين عراقي ها مي رسند و ايشان مورد اصابت تير مستقيم دشمن قرار مي گيرد و دراروند رود غرق مي شود.

شهيد صادقيان در قسمتي از وصيت نامه خود چنين مي نويسد: «خداوندا: اي كه وقتي بنده اي چيزي از تو خواست. به او عطا مي كني و هنگامي كه چيزي را در خاطر دارد و آرزو مي كند به آرزويش مي رساني و زماني كه به تو روي مي آورد اورا به خود نزديك مي كني. آنگاه كه با تو آشكارا نافرماني كند، گناهش را پنهان داري.

اي خداي بزرگ بر خود واجب مي دانم كه چون معلمم، اما حسين(ع) دين اسلام را ياري نمايم و همچون او جان خود را فدا كنم . اي خداي عزيز اگر دين اسلام با خون بارور مي شود من هم دوست دارم كه خونم را اهدا كنم.

خدمت پدر بزرگوارم سلام عرض مي كنم. از تو خواهش مي كنم كه مرا ببخشيد و برايم دعا كنيد. آري پدرجان داغ دومين فرزند سخت است دل خود را با ياد خدا تسكين بده. اما مادر عزيزم اميدوارم مرا ببخشي چون كه زحمات زيادي برايم كشيدي و خدا را شكر كن كه توانستي با خدا معامله كني و اين را بدان كمتر كسي است كه بتواند با خدا معامله كند . براي خدا صبر پيشه كن و برايم دعا كن. هر وقت بر سر قبر فرزندانت آمديد زيارت عاشورا بخوانيد و برايشان طلب مغفرت كنيد.

تو همسرم، ميدانم كه برايت سخت است ولي براي خدا دست به هر كاري بايد زد، خداترس باش وقانون خدا هر چه هست عمل كنيد.

اما دوستان و آشنايان، اين زندگي چند روزه دنيا شما را گول نز ند. جبهه را فراموش نكنيد كه با ضد انقلاب و منافق در ستيز باشيد. پشتيبان امام امت باشيد. وحدت خود را حفظ كنيد. دست از امام عزيز برنداريد و هركس با امام عزيز و جنگ عليه اين كفار مخالفت مي كند، با او مبارزه كنيد. اميدوارم موفق و پيروز باشيد. نماز جمعه يادتان نرود. »

پيكر مطهرش بعد از 9 سال به ميهن بازگشت . و در گلزار شهداي اصفهان به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها

-1 پرونده كارگزيني شاهد - فرم اطلاعات

شهيد

-2 خراطي، خورشيد - سرگذشت پژوهي،

ص 5

-3 همان، ص 4

-4 همان، ص 5

-5 همان، ص 4

-6 همان، صفحه

-7 همان، ص 5

-8 همان، ص 7

-9 همان، ص 8

-10 صادقيان، بتول - سرگذشت پژوهي،

ص 26

-11 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 7

-12 همان، ص 8

-13 صادقيان، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 27

-14 صادقيان، محمدرضا- سرگذشت

پژوهي، ص 27

-15 صادقيان، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 27

-16 كشتكار، حاج محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 29

-17 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 9

-18 كشتكار، حاج محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 29

-19 اعتباري، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 15

-20 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 11

-21 اعتباري، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 25

-22 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 11

-23 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات

شهيد

-24 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 12

-25 اعتباري، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 17

-26 همان، ص 18

-27 كشتكار، حاج محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 30

-28 برومند، ناصر - سرگذشت پژوهي،

ص 30

-29 همان

-30 همان

-31 اعتباري، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 31

-32 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 12

-33 صادقيان، محمدرضا- سرگذشت

پژوهي، ص 26

-34 كشتكار، حاج محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 30

-35 همان، ص 31

-36 برومند، ناصر - سرگذشت پژوهي،

ص 31

-37 كشتكار، حاج محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 29

-38 اعتباري، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 16

-39 كشتكار، حاج محمو د- سرگذشت

پژوهي، ص 29

-40 همان، ص 30

-41 برومند، ناصر - سرگذشت پژوهي،

ص 29

-42 صادقيان، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 26

-43 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 13

-44 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات

شهيد

-45 كشتكار، حاج محمود - سرگذشت

پژوهي، ص 32

-46 خراطي، خورشيد- سرگذشت پژوهي،

ص 13

-47 برومند، ناصر - سرگذشت پژوهي،

ص 31

-48 اعتباري، بتول- سرگذشت پژوهي،

ص 17

-49 همان، ص 18

-50 مشخصات شهيد- سرگذشت پژوهي،

ص 2

-51 همان، ص 1

-52 برومند، ناصر - سرگذشت پژوهي،

ص 31

-53 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه

-54 همان- بريده روزنامه

-55 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات

شهيد

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده