ناگفته هایی از زندگی شهید اسلامیان:
سه‌شنبه, ۰۱ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۸
شهید اسلامیان همواره تلاش می کرد تا بهترین رفتار و منطبق با اسلام ناب محمدی را داشته باشد و در طول شش سال زندگی مشترک کوچکترین برخوردی منافی با این رفتار ندیدم.

نوید شاهد همدان: سردار شهید سعید اسلامیان سال ۱۳۳۸در خانواده ای مبارز و مذهبی در همدان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان "هاتف" طی کرد و از نزدیک در تماس با توده مستضعف جامعه، درد فقر و محرومیت را چشید. مبارزات سیاسی وی علیه رژیم شاهنشاهی زمانی در فعالیت های او جای گرفت که برادرش مسعود، توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. 

سال آخر تحصیلات دبیرستان او همزمان با دوران پیروزی انقلاب اسلامی بود.  فعالانه و با اشتیاق به پخش اعلامیه ها و دستورات امام خمینی می پرداخت.

در این راه با دو برادرش مسعود و پرویز همراه بود و این همراهی تا مرز شهادت ادامه یافت؛ همگامی و همراهی مقدسی که به شهادت سه برادر انجامید.

شهید سعید اسلامیان در عملیات فتح المبین , بیت المقدس و رمضان به عنوان فرمانده محور عملیاتی شرکت داشت. لشکر ۳۲ انصار الحسین (ع) یکی از کلیدی ترین یگان های سپاه در دوران دفاع مقدس بود. هنگامی که فرماندهان سپاه همدان تصمیم به تشکیل این لشکر گرفتند, سعید اسلامیان تلاش زیادی در جهت شکل گیری آن انجام داد.

او در این لشکر سمت قائم مقام فرماندهی را پذیرفت. اولین ماموریتش در عملیات والفجر ۲ باز پس گیری پادگان حاج عمران بود. در عملیات والفجر ۵، خیبر و عاشورا هم حضور موثر داشت.

بعد از آن سعید به مدت یک سال فرماندهی سپاه پاوه و تیپ انصار الرسول را که از نیروهای بومی تشکیل شده بود پذیرفت. به دلیل نیاز لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) به وجود سعید اسلامیان و به تقاضای فرمانده این لشکر، او بازگشت تا در عملیات کربلای ۴ و ۵ شرکت کند.

سعید اسلامیان تا پایان جنگ در میادین عزت و شرف حضور مخلصانه و اساسی داشت. با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران و پایان جنگ, همواره به مادرش می گفت که من از قافله دور مانده ام, دعا کن که خدا مرا به فیض شهادت نائل گرداند.

بعد از جنگ و با توجه به تجارب و تعهد سعید؛ از سوی ستاد فرماندهی کل قوا دعوت به همکاری می شود و در کار سازماندهی عملیات این ستاد مشغول خدمت می گردد.

سحرگاه هفدهم دیماه ۱۳۶۷ مصادف با سالروز شهادت دختر گرانقدر رسول خدا حضرت فاطمه زهرا (س) بعد از سالها تلاش و مبارزه , در حالیکه از ماموریت مناطق مرزی به طرف تهران برمی گشت به شهادت رسید. و آسمانی شد.

سردار شهید سعید اسلامیان به عنوان شهید شاخص استان همدان در سال 1398 انتخاب شد.

به همین بهانه، از سوی نوید شاهد استان همدان، گفتگویی صمیمی با خانم "ترابی" همسر شهید اسلامیان انجام شده است که در ادامه تقدیم حضور خوانندگان می شود.


آیت الله سید رضا فاضلیان واسطه ازدواجمان شد

*ازدواج ما به صورت کاملا سنتی بود به طوری که مدرسه من در کنار منزل شهید اسلامیان بود و مادر ایشان در مسیر مدرسه من را دیده بودند و سپس به خواستگاریم آمدند.

در آن زمان سن 18 سالگی را تجربه می کردم و سالی بود که نیروهای متعهد و انقلابی را برای رشته پرورشی مدارس استخدام می کردند و این شغل به من نیز پیشنهاد داده شده بود و بخاطر شغل جدید و علاقه به ادامه تحصیل علاقه ای به ازدواج نداشتم.

مادر همسرم به خواستگاری من آمدند و پدر و مادرم مخالف ازدواج زودهنگام من بودند و از طرفی چون پسر عمه ام به شهادت رسیده بود و ما عزادار بودیم، خانواده نیز جواب منفی دادند.

چندی بعد خانواده شهید اسلامیان به همراه "حجت الاسلام سید رضا فاضلیان" که آن زمان امام جمعه ملایر بودند، برای خواستگاری آمدند و ما دیگر نتوانستیم که جواب رد بدهیم و در نهایت 19 آذرماه سال 1361 بدون ذره ای تجملات در ملایر و نزد سید رضا فاضلیان به عقد سعید اسلامیان درآمدم.

با وجود اینکه به ازدواج راضی نبودم ولی بعد از ازدواج عاشق سعید شدم زیرا شخصیت بسیار عجیبی داشت و همه را شیفته خود می کرد، و در رفتار و کردار سعی داشت سیره و عمل نبوی را سرلوحه کارهای خود قرار دهد.

سعید همواره چهره ای بشاش داشت و بسیار گشاده رو بود. به طوری که همواره همه را می خنداند و همه را جذب خود می کرد و از طرفی بسیار نترس و شجاع بود و هرگز استراحت نمی کرد و در میادین جبهه انگار که در باغ و گردش به سر می برد و ذره ای از حملات و خمپاره ها نمی ترسید.

اردیبهشت ماه سال 62 ازدواج کردیم و برای ماه عسل به قم رفته و در هتل الزهرای قم مستقر شدیم. پس از بازگشت زندگی مستقل خود را آغاز کردیم.

از آنجایی که در منزل پدرم زندگی تقریبا مرفهی داشتم و تصور اینکه بخواهم در ابتدای زندگی مستاجر باشم کمی برایم سخت بود ولی به لطف خدا منزلی مناسب برای ما توسط یکی از آشنایان پیدا شد و زندگی متاهلی ما شروع شد.

سه روز از شروع زندگی ما می گذشت که سعید به جبهه رفت و این تنهایی برای من بسیار سخت بود ولی با الهام از صحبت های سعید مبنی بر مجاهدت و پایداری، این تنهایی را تحمل می کردم.

در اولین دوره انتخابات شورای ملی مجلس، به عنوان نماینده شورای نگهبان انتخاب شده بودم و سعید در این دوره ناظر و بازرس انتخابات بود. در حوزه ای که در آنجا بودم حضور پیدا کرد. در آن زمان مکان رای خانم ها از آقایان جدا بود ولی سعید در قسمت خانم ها حاضر شد و به من گفت می خواهم رای بدهم و من بدون اینکه سر را بالا بیاورم گفتم که باید در قسمت آقایان برود ولی ایشان گفتند که می خواهد من رای را بنویسم و وقتی سر را بالا آوردم دیدم که سعید با لبخند بالای سرم ایستاده است.


مرد میداندار سال های دفاع مقدس بود

سعید از نخستین عملیات ها همراه شهید "مصطفی چمران" به همراه برادرش "پرویز اسلامیان" در آزادسازی سوسنگرد بود که در این عملیات ها مجروح شدند و دو انگشت وی از کار افتاد. همچنین مدت زیادی در سومار مسئولیت گردان را برعهده داشت و در این منطقه با مدیریت عالی، گردان را منظم کرد.

در عملیات "بیت المقدس" برف زیادی در منطقه باریده بوده است و سعید با اینکه فرمانده عملیات بود ولی با این احوال کوله پشتی پر از آذوقه را در برف به نیروها می رساند و در جواب اعتراض رزمندگان فقط لبخند زده و خود را خادم رزمندگان معرفی می کند.

سعید در "کربلای 5" به شدت زخمی شد و پایش به قدری خونریزی می کند که به بیمارستان اهواز منتقل می شود و به علت جراحات بسیار به بیمارستان شیراز برده می شود، پزشک لبنانی پس از مشاهده وضعیت سعید از وی می پرسد اگر از این وضعیت جان سالم به در ببری چکار میکنی؟ وی پاسخ می دهد دوباره به جبهه باز می گردم! و در پی این پاسخ پزشک لبنانی تمام تلاش خود را به کار می گیرد که پای سعید قطع نشود و پس از عمل 7 ساعته موفق می شود و پس از گذشت 3 ماه پای سعید خوب می شود.

23 روز از تولد محمد مهدی فرزند اولم گذشته بود که سعید برای فرماندهی سپاه پاوه انتخاب شد و ما با فرزند کوچکمان به پاوه رفتیم و در خانه سازمانی مستقر شدیم. در اوایل گمان می کردم که سعید همانند سایر همکاران بعد از ساعت اداری به منزل باز می گردد ولی اینگونه نبود زیرا ما به جای "شهید همت" رفته بودیم و مسئولیت شهید همت بر عهده سعید بود.

هنگام بمباران مردم به کوه ها پناه می بردند و همسایگان ما نیز به اصرار قصد داشتند که ما را به همراه خود به داخل کوه ها ببرند ولی من به همراه آنها نرفتم زیرا می ترسیدم سعید به خانه بازگردد و نگران ما شود، از این رو لحاف را روی سر خود و محمدمهدی کشیدم و به گمان خودم در برابر بمباران کمین گرفتم.

با وجود اینکه در پاوه موش و عقرب به وفور وجود داشت و همواره نگران فرزندم بودم با این حال با وجود سعید آرامش زیادی داشتم. برخی از روزها کارهای اطلاعات عملیات را در منزل انجام می داد و هنگامی که معاون لشکر انصارالحسین(ع) تماس می گرفتند و آمار شهدا را به سعید می دادند. از وی می پرسیدم ،باز هم شهید دادیم؟ و وی پاسخ می داد تجسس ممنوع! 

در طی این شش سال زندگی مشترک یکبار هم به حالت دستوری و امر و نهی با من صحبت نکردند و در واقع می توان ایشان را تجسم عینی اسلام ناب محمدی(ص) معرفی کرد.


سلامتیش را از خدا می خواستم

پس از پاوه مقرر شد که به جنوب برویم و در همه این ایام دیگر به خاطر نبودن سعید در خانه ناراحت نبودم و فقط از خدا برایش سلامتی می خواستم. همواره برایش کشمش و گردو در جیب هایش می ریختم تا در طول روز بخورد ولی همیشه فراموش می کرد. طی سه روزی که هنگام عملیاتی در برف گیر کرده بودند با همان کشمش و گردوها جان چند نفر نجات پیدا کرده بود.

با وجود اینکه مدت زیادی را در جبهه ها گذرانده بود، در عملیات کربلای 4 شیمیایی شد و در جزیره مجنون عقرب نیشش زده بود و خودش زهر عقرب را بیرون کشیده بود، ولی با این حال همیشه ناراحت بود که چرا زمان بیشتری را در جبهه ها نگذرانده و همیشه افسوس چند ماه بستری بودن در بیمارستان را می خورد.

سعید آلبومی از دوستان و همرزمان شهیدش داشت که جایی را داخل آلبوم خالی گذاشته بود و می گفت اینجا جای عکس خودم است. یکبار جوان بسیجی ای را دیدند که غمگین بود و وقتی از وی علت نارحتیش را می پرسد بسیجی پاسخ می دهد چند روزیست که فرزندم متولد شده و فرماندهان اجازه نمی دهند که به منزل بروم و فرزندم را ببینم، سعید به دنبال این حرف خودروی فرماندهی را به بسیجی داده و گفته بود با این خودرو به روستا برو و دو روز بعد به دنبال من بیا و بسیجی هرگز نفهمیده بود که سعید فرمانده فرمانده وی بوده است.

سعید همواره به بیت المال حساس بود و در زمانی که همدان بودیم و منزل ما در خیابان رکنی بود، روزهایی که برف زیادی می بارید و صبح زود به همراه هم از منزل خارج می شدیم می گفت نمی توانم شما را سوار ماشین کنم چون بیت المال است و من به همراه بچه ها تا رسیدن به خیابان اصلی و پیداکردن خودرویی، در برف با دو فرزند کوچک حرکت می کردم و فردای آن روز سعید بسیار ناراحت بود و می گفت شما بعد از من از منزل خارج شوید تا شاهد سختی کشیدن شما نباشم.

کل زندگی ما شش سال با کیفیت بود که همواره سعید را همچون یک دوست، همراه، همدل و هم جهت در زندگی خود می دانستم. پس از شهادت سعید گاهی گله از نبودنش داشتم و حتی در برخی از مواقع در برخورد با مشکلات و نبودش حسابی گله مند می شدم، در یکی از این روزها وقتی که حسابی کلافه و دلتنگ بودم، همسر شهید رفیعی تماس گرفتند و گفتند که همسر ایشان به همراه سعید برای رفع مشکل آمده اند و بلافاصله مشکل من برطرف می شد.

چهل روز از شهادت سعید نگذشته بود که بچه ها بسیار بی تابی می کردند و دلتنگ پدر بودند و سعید به خواب یکی از بستگان رفته بود و هنگامی که حال سعید را پرسیده بود وی گفته بود که حالم خوب نیست چون بچه هایم دلتنگ هستند آنها را بیرون ببر. آشنای ما پس از بیدار شدن تماس گرفت و خواب سعید را بازگو کردند.


بچه ها بی قرار پدرشان بودند

پسرانم محمد مهدی چهار و نیم ساله و محمدعلی 3 ساله در فراغ پدر خیلی بی تابی می کردند و در مقابل بی تابی آنها من نیز گریه می کردم و همواره سوال می کردند که بابا کجاست و چرا بابا برنمی گردد و من در پاسخ فقط می گفتم بابا پیش خدا در آسمان ها رفته است.

سالی که محمد علی کلاس چهارم ابتدایی بود معلم از وی خواسته بود که آرزوهایش را در قالب انشاء بنویسد. هرگز در مدرسه نگفته بودم که پدر این بچه ها شهید شده است زیرا از ترحم کردن معلمان ناراضی بودم و به بچه ها نیز گفته بودم در این باره چیزی در مدرسه نگویند. محمد علی در انشاء نوشته بود دوست دارم اسب سفیدی داشته باشم و به آسمان ها بروم تا آنجا پدرم را ببینم. معلم پس از این اتفاق با منزل ما تماس گرفت و پس از اینکه شنید پدر بچه ها به شهادت رسیده بسیار متحول شد و گریه کرد.

سعید در خانواده مذهبی متولد شده بود. خانواده اسلامیان قبل از جنگ جزء مخالفان رژیم شاهنشاهی بودند به طوری که یکی از برادران به نام "مسعود" به مدت 5 سال در زندان های ساواک دستگیر بود و جزء موسسین دادگاه انقلاب به فرمان "آیت الله مدنی" بودند.

قبل از "عملیات مرصاد" به علت جراحات وارده، سعید در مرخصی به سر می برد که برای عملیات مرصاد فراخوانده شد و به عنوان یک بسیجی در این عملیات حضور پیدا کرد و پس از عملیات مرصاد از سوی مقام معظم کل قوا دعوت به همکاری شد. همیشه مشغول خدمت بود و چشمداشتی نداشت و در نهایت هم پس از جمع آوری اطلاعات در ماموریت محوله، در مسیر تهران به شهادت رسید و به آسمان پرگشود.

شهید سعید اسلامیان چندین وصیت نامه داشتند که آخرین وصیت نامه را در سال 65 و در منطقه "کربلای 5" نوشتند.

نوشته بود: "از همسر عزیزم که در تمام مدت طول زندگی مشترکمان در سختی و دشواری زندگی کردند و پا به پای بنده بود و بخاطر زحمات بی دریغی که برای زندگیمان کشیده شرمنده هستم، خدایا تو شاهدی که در تمام مسیر عمر خود سعی کردم در مسیر ولایت و قرآن حرکت کنم".

مسئولان اگر بخواهند راه شهدا را ادامه دهند و در مسیر راستی قدم بردارند باید شهدا را الگوی خود قرار دهند و وای به حال روزی که فراموش کنیم شهدا چه سختی هایی برای پایداری نظام کشیدند .

ما گمان می کنیم که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، در حالی که زمان ما را با خود برده و شهدا ثابت قدم ایستاده اند و تنها چیزی که کهنگی برنمی دارد خون شهدا است که همواره ساری و جاری است.

مصاحبه و تنظیم: پورعبدالله

شهید سعید اسلامیان تجسم عینی اسلام ناب محمدی بود

شهید سعید اسلامیان تجسم عینی اسلام ناب محمدی بود

شهید سعید اسلامیان تجسم عینی اسلام ناب محمدی بود

شهید سعید اسلامیان تجسم عینی اسلام ناب محمدی بود

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده