به مادرش خبر دادند که حسين تو شهيد شده او فوراً در جواب مي گويد خدا را شکر مي کنم که چنين سعادتي نصيب ما شده ،خدا را شکر مي کنم که فرزندم در اين راه شهيد شده ...
بسم رب الشهداء و الصديقين .
زندگينامه برادر شهيد حسين احمدي:
 در اين مقطع به زندگي نامه خونبار شهيدي ديگر مي پردازيم که پس از تحمل رنج و مشقت فراوان بشهادت رسيده است . برادر حسين احمدي در 1346/3/1در يکي از روستاهاي دورافتاده استان فارس بنام چاه عيني علامرودشت و در يک خانواده مذهبي و فقير چشم بجهان گشود بخاطر عشق وافر خانواده به سالار شهيدان حسين (ع) حسين نام گرفت . شهيدحسين احمدي در سن ده سالگي به مدرسه رفت و تحصيلات ابتدائي خود را در مدرسه چاه عيني به اتمام رساند . پدر و مادر شهيدحسين احمدي ، از مال و منال دنيا فقط همين يکدانه فرزند را بزرگ مي کنند . اينقدر او را ناز پرور ببار مي آورند که مادرش هر وقت که مريض مي شد اصلاً راضي نمي شود که فرزندش حسين يک ليوان آب به دست او بدهد . شهيد احمدي ، در حين شروع انقلاب اسلامي در راهپيمائي ها هميشه شرکت مي نمود ، و شرکت در جلسات مذهبي را نوعي وظيفه ميدانست که فراموش نمي کرد . شهيد احمدي در انظار دوستان و رفقاي خود از يک احترام خاصي برخوردار بود او اينقدر خوش اخلاق بود که اگر به پدر و مادرش هم اهانت مي کردند، ناراحت نمي شد . شهيد احمدي روزهاي متوالي و پي در پي مي گذرانيد تا اينکه به جنگ تحمیلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران شروع شد وي هميشه در اين فکر بود که چه روزي موفق مي شود که برود جبهه و رسالت خود را ادا کند . تا اينکه مدتي از جنگ تحميلي گذشت شهيد احمدي رفتند لار براي کار مدت يک ماه در آنجا کار کرد و پس از مدتي بعد نامه براي پدرش مي نويسد مبني بر اينکه شناسنامه ام را بفرستيد مي خواهم کوپن موتور بگيرم ، شناسنامه اش فرستادند برايش .شهيد احمدي از طريق بسيج لار ثبت نام مي نمايد و بدون اينکه پدر و مادر و خواهران و اقوام خود را خبردار کند و بدون خداحافظي با پدر و مادر خويش به جبهه هاي نبرد اعزام مي شود . ايشان براي اولين بار به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل عزيمت مي نمايند ، تا اينکه در جبهه کوشک در مرحله اول عمليات رمضان روي مين عبور مي کند به شدت مجروح مي شود ، يکي از دوستانش نقل مي کند وقتي که شهيد احمدي روي زمين افتاد من رفتم بالاي سرش ديدم پايش قطع شده و دست خود رابه پاي قطع شده اش گرفته بود و صدا مي زد يا صاحب الزمان ادرکني . تا اينکه ايشان را منتقل مي کنند به يکي از بيمارستانهاي تهران ، پس از مدت کوتاهي که در بيمارستان مي مانند بر اثر جراحات زياد در همان مکان به شهادت مي رسند . رفتند به مادرش خبر دادند که حسين تو شهيد شده او فوراً در جواب مي گويد خدا را شکر مي کنم که چنين سعادتي نصيب ما شده ،خدا را شکر مي کنم که فرزندم در اين راه شهيد شده و اين کلمه هم مادرش مي گويد : خدايا ، اي کاش من دو فرزند داشتم که اگر حسينم شهيد مي شد و به يادش مي افتادم به صورت فرزند دومم نگاه مي کردم . شهيد حسين احمدي در سن 18 سالگي و در تاريخ 24/4/61 به شهادت مي رسند .
روحش شاد و راهش پررهرو باد  







قسمتی از وصیت نامه شهید:

بسم الله الرحمن الرحيم
من المؤمنين رجال صدقو ما عاهدالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلو تبديلا
 هدف ما ازرفتن به جبهه اين است كه صدام  و صداميان را بدرك واصل كنيم پيام من اين است بشما كه پشت جبهه هستيدسنگر مسجد را خالى نكنيد و منافقين را به درك واصل كنيد من ا ز ملت شريف ايران مى خواهم كه از دين اسلام دست بر ندارندو گول صداميان را نخورند و صداميان را به  خاك و خون بكشند
والسلام حسين احمدى





منبع : مرکز اسناد ایثارگران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده