خاطره اي منتشر نشده از سعيد جان بزرگي/
سه‌شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: \"...حاج سعيد در حاليكه به سختي نفس مي كشيد پاسخ داد: «با اين كار مزاحم ديگران مي شويم، شايد كسي، با شنيدن اين صدا احساس بدي پيدا كند ونتواند صداي آژير را تحمل كند.» او حتي در بدترين شرايط به فكر اطرافيانش بود.\"

در خاطره اي از جان بازگي كه در مجله \"طواف چشم\" در سال 88 به چاپ رسيده است آمده است: \"سعيد بزرگ مردي عارف بود، كه دنيا را قفس تن مي دانست، آنقدر محو در خدا بود، كه درد را باور نداشت عاشقانه به بنده هاي حق خدمت مي كرد و از آزار آنها اجتناب مي كرد. حتي زمانيكه به سختي درد مي كشيد. وقتي مي خواستيم او را سوار آمبولانس كنيم اجازه نمي داد. با پاهاي خودش و به زحمت سوار مي شد. يادم هست يكبار حتي نمي توانست حركاتش را كنترل كند. حالت تهوع شديدي داشت. او را در آمبولانس گذاشتيم. ماشين سريع حركت كرد سعيد قادر به تنفس نبود، ماسك را بر روي دهانش گذاشتم چند لحظه گذشت با اشاره از من خواست جلوتر بروم ماسك را برداشتم و گوشم را نزديك دهانش بردم گفت: «خاموش كنيد» پرسيدم: «چي را؟» با دست آژير روي سقف آمبولانس را نشان داد از راننده خواهش كردم آژير را خاموش كند. راننده پرسيد:«چرا؟» حاج سعيد در حاليكه به سختي نفس مي كشيد پاسخ داد: «با اين كار مزاحم ديگران مي شويم، شايد كسي، با شنيدن اين صدا احساس بدي پيدا كند ونتواند صداي آژير را تحمل كند.» او حتي در بدترين شرايط به فكر اطرافيانش بود.\"

منبع: طواف چشم، گروه تحقيقاتي فتح الفتوح، بنياد حفظ آثار وارزش هاي دفاع مقدس،1388
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده