گفتگوي اختصاصي نويد شاهد با آزاده هنرمند محمد رضا ورسيده
شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:"محمد رضا ورسيده"جانباز آزاده ايي است كه دستهايش با هنر نقاشي خو كرده است اما اين دستهاي هنرمند با اسلحه و جنگيدن بيگانه نيستد او يك سال و نيم بعد از شروع جنگ تحميلي به اسارت دشمن درآمد ؛ هنوز وقتي از روزهاي جنگ و اسرات مي گويد صدايش تغيير مي كند از روزهاي شيرين جبهه،سرخي شهادت و رد موشك و خمپاره بر تن سربازان گفت . از تلخي لحظات اسارت گفت از ظلم دژخيمان بعثي، از استقامت و پايداري برگرفته از ايمان اسرا و از ايرانيان كه هر كجا مي روند هنر خود را نشان مي دهند.


بيش از پنجاه سال ندارد.اما هنرهاي بسياري از دستانش جان مي گيرند. نقاشي، طراحي، اجراي فنون رزمي و... معلومات بسياري دارد تسلط به زبان انگليسي و عربي،آشنايي با آيات و احاديث قرآن كريم و بلاخره انگيزه و استعداد در مشاوره هاي قرآني و روانشناسي با طبيعت ....

محمد رضا ورسيده در گفتگوي اختصاصي با خبرنگار نويد شاهد اظهار داشت،وقتي جنگ آغاز شد هجده ـ نوزده ساله بودم ، آن زمان به دلايل مختلف من جمله تحصيل از حضور در ميادين دفاع از كشور جا ماندم . اما بعد از پيام و فرمان امام خميني (ره) مبني بر اينكه (بر همه آحاد مردم لازم است كه از كشور دفاع كنند) با حضور در مركز ثبت نام پابگاه مقداد واقع در غرب شهر تهران، دوره آموزشي فشرده اي را گذرانده و وارد جبهه هاي جنوب ايران شدم .

وي افزود:البته به دليل اينكه رزمي كار بودم و قبل از حضور در دوره آموزشي ، تعدادي از بر و بچه هاي داوطلب در بسيج و سپاه را آموزش دفاع شخصي و استفاده از سر نيزه مي دادم ،خيلي سريع با يادگيري اسلحه با تيپ محمد رسول الله (ص) وارد ميدان مبارزه شدم . آن زمان ها عشق به امام خميني ، تعصب به وطن و غيرت ديني، جوانان بسياري را مشتاق حضور در ميدان جنگ كرده بود .

اين هنرمند آزاده تاكيد كرد:به ياد دارم بعد از عمليات فتح المبين و قبل از حركت ما به سوي مناطق جنگي، شبي "مهدي براتي" فرمانده اطلاعات عمليات تيپ محمد رسول الله (ص) در زير زمين خانه شان نقشه عملياتي را به من و تعدادي از دوستان از جمله "محمد كامراني"و"شهيد محمد رضا مرادي" نشان داد و گفت : قرار به زودي اولين عمليات برون مرزي ما با هدف خارج كردن دشمن از مرزهاي خاكي و تعقيب آنها تا داخل عراق اجرا شود .

وي افزود:.سال 1361 زماني كه ما هم لباس خاكي پوشيديم و وارد جبهه هاي جنوبي شديم تازه يك سال و نيم از شروع جنگ مي گذشت . بچه هاي تيپ محمد رسول الله (ص) آماده اجراي عمليات رمضان بودند. اتفاقا قرار بود اين عمليات در ماه رمضان باشد . اكثر بچه ها روزه بودند . "شهيد محمد رضا دستواره " فرمانده ما بود و من به خاطر اندك سوادي كه داشتم منشي گردان شدم .




ورسيده گفت:در شب لول مرحله سوم عمليات رمضان كه در منطقه اي معروف به " كانال ماهي " انجام مي شد ـ اين منطقه به معروف به كانال ماهي بود زيرا عراق با ايجاد آب بند دست به پروش ماهي زده بود ـ بچه ها با شكستن آب بندها عمليات را آغاز كردند.اما منطقه ي كويري كانال ماهي وخاكي موسوم به رمل، باتلاقي را به وجود آورد كه حركت را براي بچه هاي ما سخت كرده بود، طوري كه وقتي شهيد دستواره براي بازديد از معبر رفت يك روز عمليات را به تآخير انداخت .بنابر پيش بيني شهيد دستواره درست يك روز طول كشيد تا معبر خشك شود و اين فرصت مغتنمي بود تا بچه هاي اطلاعات عمليات نقاط ديگر منطقه را شناسايي كرده و بهترين معبر و زاويه ر ا براي آغاز حمله انتخاب كنند .

وي افزود:قبل از شروع عمليات فرماندهان در توجيه بچه ها به اين نكته اشاره داشتند كه كار بسيار سخت است و احتمال شهادت زياد ؛ پيش بيني مي شد كه از هر 100 نفر ده نفر خط را بشكند و از هر ده نفر يك نفر باقي بماند.به جرآت مي توانم بگويم كه سربازان ما با آگاهي كامل از شرايط منطقه عملياتي، سختي كار و علم به اينكه دشمن از لحاظ تجهيزاتي بسيار پيشرفته است ؛ ساعت نه و نيم شب با بستن كوله پشتي 48 ساعته و برداشتن تجهيزات دو روز جنگ به سمت معبر حركت كردند .

اين آزاده سر فراز اظهار داشت:آن شب، شب خون و آتش بود.دشمن خود را تا دندان مسلح كرده بود. از زمين و آسمان تركش و خمپاره و تير مي باريد. به راحتي مي شد سرخي گلوله اي را كه از كنارت رد مي شد ديد . با صداي بك انفجار تعدادي از بچه ها روي زمين مي افتادند و زخمي مي شدند. از هر گروهي كه روي زمين مي خوابيد انگشت شماري بلند مي شدند . تعداد شهدا و مجروحين بسيار زياد بود.دشمن به راحتي به منطقه مسلط بود و بچه ها را مورد هدف مستقيم توپ تانك و ... قرار مي داد من به خاطر اينكه منشي گردان بودم اكثر اوقات را پشت خط مقدم به سر مي بردم و در اين عمليات كه اولين حضور من در خط مقدم بود درست 5 ـ 6 ساعت بعد از شروع درگيري با اثابت گلوله و تركش زخمي شدم .

وي عنوان داشت:ساعت سه صبح بود كه با ده نفر از بچه ها تانكي را با هدف تركاندن تعقيب مي كرديم . به سرعت مي دويديم و گلوله هاي سربي قرمز رنگ از كنارمان زوزه كشان رد مي شدند .بعد از كمي تلاش دست من به تانك رسيد قصد داشتم بالاي تانك بروم و نارنجكي را داخل آن بندازم كه ناگهان گلوله توپ دشمن كنارمان زمين خورد و گروه ده نفري ما روي زمين افتاد . هشت نفر از همرزمانم درجا شهيد شدند و من به شدت از ناحيه پاها ، دست چپ، كمر و سر مجروح شده بودم . فقط دست راستم سالم بود . موج گرفتگي باعث شده بود كمي از حالت تعادل خارج شوم. نمي دانم چند دقيقه يا ساعت روي زمين افتاده بودم. اما هوا هنوز تاريك بود و من در وسط منطقه عملياتي زمين گير شده بودم . رفت و آمد عراقي ها را به خوبي مي ديدم .گهگاهي با دست سالم ام به سوي آنها شليك مي كردم . آنقدر تعداد تانك ها و رفت و آمد آنها زياد بود كه من هر لحظه امكان مي دادم زير شني تانك ها له خواهم شد . در اين فاصله صحنه هاي دلخراشي از نحوه شهادت دوستانم را ديدم.غافل از اينكه دشمن ما را دور زده بود و من وسط ميدان گير افتاده ام.ساعت چهارو نيم صبح هوا كم كم رو به روشني مي گذاشت.آتش جنگ كم شده بود.گاهي صداي خمپاره اي مي آمد.با دست راستم تيمم كرده و با شناسايي ستاره قبله را يافتم و نماز صيح را ادا كردم به سختي بدن مجروحم را حركت دادم در راه قمقمه ام را از آب قمقمه ي شهدا پركرده و محض اطمينان دو تا قمقمه ديگر با خود برداشتم . با يك سري مساحباتي كه انجام دادم مسيرم را يافته و به حركت مقطع خود به سوي دل لشكر دشمن ادامه مي دادم .


ورسيده خاطر نشان كرد:ساعت سه بعد از ظهر بود . ازكنار سنگري رد شدم . نسيم خنكي چهره ام را نوازش كرد . به داخل سنگر رفتم . عراقي ها مهمان نوازي كرده بودند . هندوانه و آب و شكر ..... ناگهان يك ساعت بعد با صداي سربازان عراقي كه اسلحه را بالاي سرم گرفته بودند به هوش آمدم . نه ! عراقي ها منطقه را ترك نكرده بودند!! با ايما و اشاره فهماندم كه مجروح هستم و بعد از تفتيش بدني، مرا براي معالجه به چند متري آن طرف تر نزد دكتر بردند .تازه فهميدم كه از ساعت 3 صبح تا 4 بعد از ظهر در ميان نيروهاي عراقي پياده روي مي كردم .



وي تاكيد كرد:هفت روزي را در جاهاي مختلف مخصوصا استخبارات بغداد ، بيمارستان موصل و... گذرانديم تا اينكه به اردوگاهي در شهر موصل يكي از شهرهاي شمالي عراق اعزام شديم . حالا ديگر 60 اسير ايراني بوديم . ما را به اردوگاهي بردندكه ديوارش نه متر ارتفاع داشت.محل خوابمان محيطي به عرض سه وجب و طول قدمان بود. در هر آسايشگاه 140 تا 160 نفر بايد كنار هم در سخت ترين شرايط زندگي روزها را شب و شب ها را روز مي كرديم . ساعت 6 بعداز ظهر درب آسايشگاه بسته مي شد و تا ساعت 8 و 9 صبح كه سربازان عراقي مي آمدند، دست رسي به توالت و آب ميسر نبود . بهداشت كمتر از حداقل هاي ممكن بود . يك سالي مسواك نداشتيم . در چله زمستان بايد با سه پارچ آب گرم حمام مي كرديم.لباس هايمان براي دوران جنگ هاي جهاني بود.وضعيت تغذيه بچه ها بيشتر شبيه به افسانه ي تراژدي بود. صبحانه 12 قاشق شوربا چيزي شبيه به لپه خودمان بود . ناهار هشت قاشق برنج كه گاهي ، 5 قاشق آن را به هم سلولي مريضان هديه مي كرديم . گوشت ها براي سردخانه و تاريخ ذبحشان از سنمان بيشتر بود . مجروحان بعلت عدم رسيدگي به شهادت مي رسيدند . وضعيت روحي اسرا با پوشيدن لباس هاي يكدست زرد با واژه مخفف pow هر لحظه گرفته تر مي شد . وقت استراحت؛ ميان ما و آزادي سربازان عراقي فقط سيم هاي خاردار فاصله انداخته بود . اين گونه زيستن و از دست ندادن اميد، باعث تعجب بازرسان صليب سرخ شده بود.

وي افزود: اما همين عدم امكانات رفاهي خلاقيت را در ميان بچه ها شكوفا كرده بود .از سيم خاردار سوزن و از ريسيدن نخ گوني ، گيره مي ساختند . از فرچه ريش زني قلم موي نقاشي و از رنگ خط كشي حياط ، رنگ نقاشي تهيه مي كردند. از پلاتين پلاك، ناخن گير و بلاخره از اتاق هاي تنگ آسايشگاه دانشگاه زبان هاي خارجي و ورزشگاه هاي رزمي و دارالقرآن هاي عظيم و از اسرا اسانيد مجرب و قاريان قرآن و قهرمانان ورزش هاي رزمي... مي ساختند . آنجا همه چيز رنگ خدمت به همنوع را مي داد . در اسارت اين فراز از سخنان امام سجاد ( ع) (جايي كه تن در رنج و سختي قرار مي گيرد ، روح متعالي مي شود ) مصداق مي يافت .


ورسيده ياد آور شد:موج گرفتگي باعث شده بود كه برخي از خاطراتم را فراموش كنم . روزي يكي از بچه ها آمد و گفت : ( حاجي "ابوترابي" تو و "وهابي" رو كار دارند؛ اونجا بود كه فهميدم يكي از اسرا من را در مسافقات بروجرد شناخته و گفته مربي رزمي هستم و سيد از من مي خواست كه براي بچه ها كلاس رزمي بذارم . كلاس ها با برنامه ريزي و مراقبت خاصي شروع شد . بعد از آن بود كه هر يكي از اسرا هنر خودش را به بچه هاي ديگر تعليم داد . من علاوه بر آموزش هنرهاي رزمي كلاس نقاشي و مشاوره داشتم . البته آقاي ابوتورابي چنان به برگزاري كلاس هاي فرهنگي و ورزشي اهميت مي دادند كه براي حفظ روحيه ي اسرا معتقد بودند و مي گفتند: اگر چه نماز از اجب واجبات است اما اگرخداي نكرده نمازي از بچه ها قضا شد نبايد كلاس فرهنگي و ورزشي قضا شود .


وي افزود:خلاصه اينكه آموزش زبان انگليسي ، فرانسه و زبان فارسي براي آذري زبانان برگزار مي شد . تعداد زياد فارغ التحصيلان چنان بود كه يكي از بازرسان صليب سرخ با تعجب گفت : (عجب ! ما هر دو ماه كه سري به آسايشگاه شما مي زنيم عده ي جديدي به خوبي با ما انگليسي صحبت مي كنند .)نقاشي سياه قلم و نقاشي با رنگ هاي خط كشي حياط آسايشگاه ! به وسيله ي قلم مويي ساخته شده از فرچه ريش تراش! يكي ديگرهنرهاي ما بود.البته بايد متزكر شوم ما ابتدا افراد مستعد و خوش ذوق را آموزش مي داديم بعد با كمك آنها كه ديگر براي خود مربي شده بودند؛ عده ي بيشتري را آموزش مي داديم . بعدها به وسيله ي صليب سرخ براي ما دفتر و مداد نقاشي تهيه شد.

اين آزاده دوران دفاع مقدس اظهار داشت:به ياد دارم كه دكتر فرهاد به من گفت : ديوار بيمارستان زندان را كه يكي از آسايشگاه ها بود نقاشي كنم . من هم به بهانه اينكه بيمار هستم از غروب تا صبح روز ديگر رو ديوار نقاشي هايي در ابعاد سه متر از استخوان، ماهيچه،رگ ها و اسكلت بدن كشيدم كه باعث تعجب صليب سرخ و تشويق رئيس بد طينت زندان شد او هم ما را با زياد كردن سهم آب حمام و زمان قدم زدن تشويق كرد . در آن روز بازرس سليب سرخ اين جمله را گفت ((ايرانيان هر جا مي روند هنر خود را نشان مي دهند )

وي افزود:خلاصه بايد بگويم كه اميدواري و هدفمند كردن زندگي آن هم در دست دشمن از هنر هاي اسرا ايراني و رهبر آنان سيد علي اكبر ابوترابي بود. محبت ايشان در دل بچه ها در خاك عراق به اندازه ي عشق به امام خميني بود . باز ياد دارم يكي از بازرسان صليب سرخ ، با اشاره به مشكلات رواني سربازان و اسرا جنگ جهاني گفت : متعجبم ! چگونه با نه سال جنگ و بيش از نه سال اسارت رواني نمي شويد وجواب ما فقط تعاليم قرآن بود و عشق به خدمت به هم .

ورسيده خاطر نشان كرد:من با اينكه زود اسير شدم اما سال 69 با چهارمين گروه اسرا به وطن بازگشتم و سال 1370 با خانم "صديقه نظر پور" ازدواج كردم و اكنون دو دختر به نام هاي فاطمه و زهرا دارم . دوست دارم به عنوان آخرين جمله بگويم : شما وقتي قناري زيبايي را اسير قفس مي كنيد از زيبايي و صداي خوش او لذت مي بريد در حاليكه او رنج مي كشد. ما اسرا در زندان و غربت عراق براي خدا حكم همان قناري را داشتيم ، در اسارت به خدا نزديك تر بوديم . ما به ياد او زيباترين ترانه ها و تصنيفها را خوانيدم و زيباترين لحظات را ساختيم . آن زمان ما مصداق آيه ااطيعوا الله و اطيعوا الرسول و الاامر منكم بوديم . ما از امام خميني اطاعت كرديم كه نائب امام زمان بود . از امام زمان اطاعت كرديم كه فرمانش حكم رسول خدا را داشت و از رسول خدا اطاعت كرديم كه فرمانش حكم خدايي بود.
وي در پايان تاكيد كرد: من به ايراني بودنم افتخار مي كنم و از جوانان كشورم مي خواهم كه دور محور حق و حقيقت باشند تا رستگار شوند.
انتهاي پيام/ز
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده