نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - رزمنده
شهید "کاوه مرادی" در بخشی از وصیت نامه اش آورده است:« هیچ سلاح آتشینی بر من موثر نخواهد بود، چون من به سلاح ایمان مسلح هستم و شما به سلاح نااستوار آتشین.»
کد خبر: ۴۷۹۱۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۷

«علی رضوانی» از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس استان کرمانشاه می گوید:« با نیروهای فرضیه دشمن درگیر شدیم و من به اسارت درآمدم. دشمن از نیروهای دموکرات کردستان بود. مرا کشان کشان می بردند و می زدند نیروی کمکی رسید و در نهایت دشمن فرار کرد.»
کد خبر: ۴۷۸۷۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰

رجب دم به دقیقه می گفت:«بیایید برگردیم توی سنگر، عراقی ها دارند با دید کامل می زنند». گلوله یک توپ، چند متری آن طرف تر از ما، به خاک نشست. گرد و خاک تنوره کرد رو به آسمان. سه نفری با رجب خان محمدی و رحیم تاران، بساط اختلاطمان را پهن کرده بودیم روی خاک ریزپد 6، جزیره مجنون.
کد خبر: ۴۷۸۴۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷

فقط شایعه بود. اما ترس مثل سرمای آب، توی جانم نشسته بود. توی مرز سکته بودیم. فکرش را بکنید با تن داغ و پوشش کامل نظامی یکهو پرتتان کنند توی آب یخ. شوکه شده بودیم. شاید چند لحظه ای هم بیهوش. وقتی به خودم آمدم، همه توی آب گل آلود دست و پا می زدیم.
کد خبر: ۴۷۸۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷

نور چراغ تویوتا که چرخید سمت ما، خودمان را تا زانو توی گل و لای دیدیم و چادرها را لوچ و مچاله. تازه رسیده بودیم لشکر اعزامی مان؛ لشکرعاشورا. مشغول علم کردن چادرها بودیم که بغض سیاه آسمان ترکید و رعد و برق، رعشه انداخت به تن زمین.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

تا کسی توی اتاقک توالت ها نمی رفت، نمی فهمید حمله یعنی چه! دیواره های توالت از ورق های آهنی بود. سه طرف ثابت و یک طرف در داشت. سقف هم نداشت. تا کسی توی اتاقک می رفت. بچه ها سنگ بر می داشتند و هماهنگ و از هر طرف می کوبیدند. طرف هم آن تو زهره ترک می شد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

همه چشم دوخته بودیم به سطح صاف کارون که هیچ اثری از حسین عمی نبود. برای یک لحظه آب شکافت و حسین عمی دست و پازنان روی آب پیدا شد و دوباره زیرآب رفت. چند روز بعد از ما خودش را به قجریه رسانده بود. دورهمی نشسته بودیم و حرف می زدیم. حسین عمی از خودش و تبحرشنایش بلوف می زد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

سر از بشوروبساب که برداشتیم، دیدم دوروبرمان را آب گرفته و گیر افتاده ایم. وسط رودخانه بودیم. بچه ها روی پل شناور ماشین رو ایستاده بودند و با خنده برایمان دست تکان می دادند. روی پل شناور نفربر بلند شدم و حالت پریدن توی آب گرفتم و گفتم: «رضا! من می خوام بپرم، این پل نفربر داره می ره تو دل عراقی ها».
کد خبر: ۴۷۸۰۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

«حاجی جان! حین عملیات و با کلت، الا ماشاءالله منور سبز می زنند. ما چطور شما رو پیدا کنیم، آخه نوکرتم»؟ بین سه راه و چهارراه معلق مانده بودیم. اطلاعاتچی به جلویی ها بی سیم می زد و نشانه می خواست. نیم خیز سکان را به دست گرفته بودم و با ترس قایق را هدایت می کردم. آب با سرعت قایق، برمی گشت و به سرورویمان می پاشید. سردم شده بود. قایق اول بودم و قافله قایق ها پشت سرم. با کوچک ترین حرکت می رفتیم زیر گلوله مستقیم توپ و خمپاره.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

تا آقا مهدی را نشان اش دادیم، جوری نگاهمان کرد که انگار دستش انداخته باشیم. به قهر پشت کرد به ما و رفت سمت دوجیپی که تازه وارد مقر شده بودند. آقا مهدی آستین بالا زده بود و داشت لب آب، قایق باربر خط را تعمیر می کرد. دو آفتاب به عملیات مانده بود. صبح و ظهر آذوقه و مهمات می بردیم تا نزدیکی خط و لابه لای نیزار استتار می کردیم تا شب عملیات راحت برسانیم دست رزمنده ها.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا
گرومب! صدای تیز و بلند انفجار، چادر را لرزاند. دست هایمان را روی سر گذاشتیم و دراز کشیدیم روی زمین. خیال کردیم موشک حتما خورده پشت چادرها. آن روزها دزفول، روزی یک بار موشک باران می شد. منتظر بودیم موشک های بعدی را بریزند که خبری نشد. از توی چادرها زدیم بیرون. خبری از حمله هوایی نبود. چشم که چرخاندیم، از دو کانکس بغل چادرها هم، خبری نبود.
کد خبر: ۴۷۷۹۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا
رعد و برق می زد و باران یکریز می بارید. صدای دویدن می آمد و صدای شلپ شلپ پوتین ها در گل و چاله های آب. صدای بچه ها بالا رفته بود که به فرمانده می گفتند:«باد تمام چادرهای لشکر را از جا کنده و ریخته پشت خاک ریز». تنها چادر ما بود که روی سرمان مانده بود.
کد خبر: ۴۷۷۹۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۸

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر31 عاشورا
بعد از آموزش های آبی در سد دز، گاهی می نشستیم به ماهیگیری. شنا، غواصی و سکان داری را از رحیم تاران یاد می گرفتیم که مسئول آموزش بود. لب دز نشسته بودیم و همه حواسمان پی قلاب بود تا اگر سنگینی کرد، تندی بکشیم بالا؛ که وزیر هاشمی با فریاد و حرکت دست، دوستش را صدا زد: « گل بورا! ماهی تو تورافتاده سنگینه»!
کد خبر: ۴۷۷۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷

شلپ افتادم توی چاله لجن و آت وآشغال کنار تانکر آب که با بیل مکانیکی کنده بودند. بچه ها موقع ظرف شستن آشغال ها را می ریختند توی این چاله تا بعدا رویش را بپوشانند. گنداب تا کمرم رسیده بود. پشه و مگس دور سرم می چرخیدند. از دور کردلو را می دیدم که دست گذاشته روی شکم و می خندد.
کد خبر: ۴۷۷۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰

نوید شاهد -سروان پاسدار شهید ابراهیم باقری از جمله شهدایی است که مصداق آیه شریفه "من المومنین رجال صدقو ما عاهدو الله علیه ..." است چرا که در دفاع مقدس با وجود جانبازی به شهادت نرسید و منتظر این مقام ماند تا در سال 88 به آن نایل گشت. آن شهید سرافراز در تاریخ 1 / 6 / 1341 در یک خانواده مذهبی در استان ایلام، شهرستان چرداول، روستای کل کل آسمان آباد دیده به جهان گشودند. پدر ایشان، مرحوم قاسمعلی باقری و مادر، مرحومه زینب خانمحمدیان، پدر و مادری مومن، متدین و از اهالی خوشنام روستای کل کل آسمان آباد بودند. شهید باقری تحصیلات دوران ابتدایی را در سال 1355 در روستای کل کل به اتمام رساندند. سپس برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به روستای جانجان از توابع آسمان آباد رفتند.
کد خبر: ۴۷۷۶۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۳۱

سروان پاسدار شهید ابراهیم باقری در تاریخ 1 / 6 / 1341 در یک خانواده مذهبی در استان ایلام، شهرستان چرداول، روستای کل کل آسمان آباد دیده به جهان گشودند. پدر ایشان، مرحوم قاسمعلی باقری و مادر، مرحومه زینب خانمحمدیان، پدر و مادری مومن، متدین و از اهالی خوشنام روستای کل کل آسمان آباد بودند. شهید باقری تحصیلات دوران ابتدایی را در سال 1355 در روستای کل کل به اتمام رساندند. سپس برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به روستای جانجان از توابع آسمان آباد رفتند
کد خبر: ۴۷۷۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۱

یک بار مسجد محل آتش گرفت. هیچ کسی حتی آتشنشان ها هم، به خاطر کپسول گاز وارد مسجد نمی شدند. از این رو، «حشمت الله» خودش را خیس کرد و داخل مسجد شد! ادامه زندگینامه این شهید شجاع را در نوید شاهد مازندران بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۳۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹

حسين اكبري- غواص و همرزم شهيد حاج "حامد يعقوب نژاد" در روايتي مي گويد:" در عمليات توكلت علي الله اكثر افراد روحيه خود را از دست داده بودند ولي حاجي با همان اقتدار ايستاده و به ديگران روحيه مي داد . "
کد خبر: ۴۷۷۳۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۷

شهید "عباسعلی قنبری فرید"در بخشی از وصیت نامه اش آورده است:(( در این دنیای فانی یکی از آرزو های بزرگم همین " شهادت " در راه خداست، که امیدوارم این بار شهد گوارای شهادت را بنوشم.))
کد خبر: ۴۷۶۹۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۰

ساسان افضلی امدادگر رزمی گردان صف روایت می کند: ((شهید محمد ولی پیامی موقع رفتن در دو قدمي به علت تاريكي مطلق شب از مقابل ديدگان ما محو شد در آن ساعات عرفاني نيمه شب و در حالتي مانند خواب و بيداري سيماي درخشان او در مقابل چشمانم دیدم...))
کد خبر: ۴۷۵۷۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۶