شهید «سیدحسین حسينی» از شهدای دوران دفاع مقدس است که نوید شاهد البرز روایتی از این شهید را به قلم «محمدحسن مقیسه» تقدیم مخاطبان می‌کند.

به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «سیدحسین حسينی»، بيست و هفتم مرداد 1338، در شهرستان كرج ديده به جهان گشود. پدرش سيداســدالله، دركارخانه مقواســازی كار می‌كرد و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره ابتدایی درس خواند. تعميركار خودرو بود. ســال 1358 ازدواج كرد و صاحب يك پسر و يك دختر شد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. هشتم تير1367، با سمت تعميركار خودرو در دهلران توسط نيروهای عراقی با اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر وی را در امامزاده محمد(ع) زادگاهش به خاك سپردند.


برگی از

در ادامه روایتی از شهید «سیدحسین حسینی» از کتاب «ستارگانِ راه» را می‌خوانیم. 

«شــیرِ پــاک خــورده، ســیدِّ اولّاد پیغمبــر، بزرگ شــدۀ ســرِ ســفرۀ پــدر و مــادر، می‌شــود فرزنـدی کـه دلسـوز مـردم اسـت و حامـی آن هـا؛ می‌شـود کسـی کـه یـاد گرفتـه اسـت کـه از مـردم باشـد، بـرای مـردم باشـد و در میانشـان؛ و اگـر کاری می‌کنـد، بـرای رضـای خـدا باشـد و اگـر نیتّـی دارد، پـاک باشـد و نیـک؛ چـون زیـر سـقف خانـه‌ای قـد کشـیده کـه خـدا و پیامبـر و ائمّـه رگ و ریشه شـان بـوده اسـت و همیـن دقیقه هـا و ظرافت هـای معنـوی بـود کـه شـخصیتّ سیدّحسـین را در طـول دوران زندگـیِ اش خُردک خُـردک سـر و سـامان داد و از او انسـانی سـاخت کـه در لاک خـودش نباشـد، درد دیـن داشـته باشـد و تـن بدهـد بـه فرمـان مرجعیـت. آن آموزش‌هـا و ایـن آموخته‌هـا بـود کـه وقتـی شـنید امامـش، رهبـرش، سـیدّی خدایـیّ، دسـتور داده کـه سـربازان از پادگان هـا فـرار کننـد، در چشـم بـر هـم زدنـی خطـرِ اجـرای دسـتور امـام خمینـی (ره) را بـر اطاعت پذیـری از رژیمـی کـه جـز ظلـم در خاطـر و خاطـره‌اش باقـی نگذاشـته بـود، بـه جـان خریـد و همچـون حافـظ فریـاد بـرآورد کـه:

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

حسـین، حـالّا مثـل رودی کـه بـه دریـا بریـزد، قطره‌ای کـه بـه بـاران برسـد و برگـی کـه در کنـار شاخسـارانِ سـبز برویـد، از پـادگان شاهنشـاهی طاغـوت فـرار کـرد تـا بـا یاقـوتِ دلهـا باشـد؛ زیـر پرچـم اسـلام، همـراه مـردم و تحـت فرماندهـی امـام) ره.
روزی هـم کـه صـدّام آمـد بـا لشـکرش، از حرفـه و کار و کاسـبی کوچـک مکانیکـی‌اش

دل کَنـد تـا دوش بـه دوش رزمنـدگان اسـلام در جبهـه باشـد و در میانـه آتـش و خـون؛ و البتـّه قبـل از آن، از همسـرش و از دو غنچـه بهـاری‌اش ـ دخترکـی نازنیـن و پسـرکی گُل جبیـن ـ دل کنـده بـود؛ چـرا؟ بـه خاطـر مصلحتـی بزرگ تـر و شـرافتی وسـیع تر: قـرآن، امـام (ره)، ایـران.

مقام عیش میسّـر نمـی‌شود بـی‌رنج   /   بلَی به حکم بلا بسته‌اند عهد الَسَت

او رفـت، امّـا بـه انـدازۀ ثانیه‌هایـی چنـد کـه دو پلـک بـر هـم بنشـینند، قبـل از آنکـه محـروم دیـدارش در مِـه افـق شـویم، روبه رویمـان ایسـتاد و گفـت: «بـه یـاد خـدا باشـید کـه خداِونـد ناظـر اعمـال ماسـت.».

ایـن سـیدّ خـدا، بـا شـعله ور شـدن آتـش جنـگ بـه دسـت صدّامیـان، بـه خدمـت زیـر پرچـم سـربازی رفـت و در یـورش منافقـان بـه دهلـران و در عملیـّات مرصـاد، کبوتـر جانـش قفـس تـن را شکسـت، بـه پـرواز درآمـد و نامـش در آسـمان‌ها بلنـد و در زمیـن جاودانـه شـد.

تا کبوتر، کبوتری نکند، آسـمان ابری است، آبی نیست

آمدی بشـکنی قفس ها را، شـوق پرواز و آسـمان بدهی»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده