«دلبر و دلاور»
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «حبیب احمدیپور» احتیـاج بـه هـوش زیـادی نداشـت، اگـر ایـن خانـواده را میشـناختی؛ اگـر بـا فرزندانـش آشـنا بـودی؛ اگـر پـدر و مـادرش را میدیـدی؛ اگـر رفتارشـان را در نظـر میگرفتـی و اگـر بــه گفتارشــان توجــه میکــردی؛ اگــر، ... اگــر ... از فکــر و ذهــن و نیــاز و چــه میدانــم حــس و عاطفهشــان آگاه بــودی؛ بلــه، اگــر آگاه بــودی، خیلــی زود، خیلــی زود دســتت میآمــد کــه ایــن یکــی، جنــس و درون و برونــش کّلــی بــا همانندانــش توفیــر دارد؛ بســیار خوبـان دیـدهام، امـا تـو چیـز دیگـری.
حبیـب فرزنـد پنجـم خانـوادهاش بـود، امـا از همـان روزهـای بالندگـیاش نشـان داد کـه فاصلـۀ عقلـی و عاطفـیاش بـا دیگـر اعضـای خانـوادهاش متفـاوت اسـت؛ از دورۀ بچگـیاش تـا نونهالـی، از نوجوانـی تـا جوانـی و بالاخـره تـا روز شـهادت مدرســه را ماننــد همکلاســیهایش گذرانــد، امـا همــان حــس دگرگونــی، از صمیمیتی کــه بــرای دوســتانش مایــه میگذاشــت، از احترامی که بــرای معلمهایــش بــه خــرج مــیداد، عیـار خلـوص او را نسـبت بـه ناخالصـی خیلیهـای دیگـر زبانـزد کـرده بـود. همیـن امتیـاز کـه در نهـادش بـود و در خانـواده نیـز خـودش را نشـان مـیداد؛ به هیچ وجه از مظلومی بـه آن تظاهـر نمیکـرد، تـا احتـرام و اخـلاق و ادب و اخلاصـی کـه در نهانخانـۀ دل و جانـش ریشـه دوانـده بـود و مـا چقـدر غبطـه و شـاید هـم حسـرتش را میخوردیـم کـه آثـارش را در زبان کردار و نیاتـش میدیدیـم و نمیتوانسـتیم ماننـد او باشـیم؛ اویـی کـه بـا مـا بـود، در کـردار و زبـان اما بـه رنـگ مـا نبـود؛ و همیـن آداب و ادبـش او را سـرور بهترینهـا کـرده بـود:
ادب و شرم تو را خسرو مهرویان کرد / آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی
حبیب یاد گرفتن کار فنی را بــه درس ترجیــح داد و نتوانســت یــا نخواســت یــا در اولویتهای آن دوره از زندگــیاش نبــود کــه ببینــد درجــۀ ســواد ثبت شــده در ورقــۀ اول تحصیلـیاش بالاتـر از اول راهنمایـی اسـت، ولـی روزی کـه پایـش را در مکانیکـی گذاشـت، تــا پنــج ســال از آن دل نکنــد. او یک بار دیگر نشان داد که مرد صبــوری اســت. کـی؟ چـه موقـع؟ وقتـی کـه بـه خدمـت زیـر پرچـم در بلنـدای قامـت یـک سـرباز سـربلند و سـرافراز دل سـپرد و بیسـت مـاه در جبهـۀ جنـگ، خطـر آتـش و گرمـا و دوری و محرومیت را بـه جـان خریـد و نترسـید، نگریخـت و نلرزیـد ... تـا روزی کـه سـرو قامتـش در عملیات بــزرگ والفجــر ۸ و بــر کنــارۀ نهــر عنبــر بــر خــاک افتــاد کــه آن را معطــر کــرد و ایــن را معنبـر، ... تـا مـا، ایـن ایسـتاده بـر کرانـۀ حیـات و حیـاط، بفهمیـم کـه اگـر دیـروز بـا مـردی ... یکپارچــه آقــا و دلبــر روبــه رو بودهایــم، حالا با جوان گُردی طرف هستیم که سراپا دلیر است و دلاور و ...ایـن هـم یـک امتیـاز دیگـر، نگفتـم او متفـاوت بـود و یـک سـر و گـردن بالاتـر، بفرماییـد!
گفتنی است؛ شهید حمید احمدیپور، بيست و پنجم اسفندماه 1344، در شهرســتان تهران ديده به جهان گشــود. پدرش عبدالخالق، در دفتر ثبتِ اسناد كار میكرد و مادرش ربابه نام داشت. تا دوم راهنمايی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيســت و چهارم ارديبهشت 1365 در نهرعنبر توســط نيروهاي عراقی با اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكرش را در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج به خاک سپردند.
انتهای پیام/