«مقامی محمود»
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «محمود جعفریخرّم» از شهدای دوران دفاع مقدس است او در شانزدهم مرداد ماه 1364 به شهادت رسید.
در ادامه روایتی از «شهید جعفریخرم» برگرفته از کتاب «ستارگان راه» را بخوانید.
«باید سزاوارترین میشد برای بهترین زمان دیدار. فروغ قرآن و کلام حق، آغاز راهش شد و پیشتر که میرفت، دست توسّل گشوده بود و خواستههایش را در فرازهای دعای کمیل میجست. مکبّر شده بود تا جماعت در خضوع و خشوع
نمازهایشان در شک نباشند. دعاهای پس از نمازهای روزانه و ایّام ماه مبارک رمضان در جمع نمازگزاران، با قرائت زیبای او روح و جانی دیگر مییافت.
خود را آن چنان یافت که از همان ابتدای پیروزی انقلاب، و در سالهای دورۀ راهنمایی، هم درس میخواند و هم کار میکرد و هم توانست «انجمن اسامی توحید» را تأسیس کند و جوانان محلهاش را متشکّل، تا رسم خدمت مخلصانه را بیاموزند.
گویی آسمان صاف شهر یزد، که زادگاه و خواستگاهش بود، راه ستاره بودن را نشانش داد. محمود آموزش دورههای رزمی بسیج را که گذراند، از سال ۶۰ پایش به جبههها با خدمت در واحدهای تبلیغات، تعاون، طرح و عملیّات رمضان، والفجر مقدّماتی و بدر شروع شد. در همین عملیّات که معاون گروهان بود، دستش به نوازش زخم ترکش آسیب دید، امّا زودتر از پایان یافتن دورۀ مداوایش، فاصلۀ بین تختِ راحت بیمارستان تا خاکِ سخت جبهه را با احساس مسئولیّت پُر کرد، تا در عملیّات قدس ۵. در هورالعظیم، با فرماندهی گروهان غوّاص تیپ ۱۸ الغدیر به مغز دشمن بزند و پس از چهار سال حضور مداوم در جبههها که از کردستان پا گرفت و به جنوب پایان، با ردایی سرخ، سینهای خونین و قلبی شکافته و کلامی که به فریاد «یا مهدی» (عج) معطّر شد، به دیدار جانان رود.
این پاسدار نوزده سالۀ عزیز وطن، پیش از رفتن، ما را به سه مهم سفارش کرده است. اندیشیدن در نکتۀ اوّل، ضمن تازگی که کمتر در نوشتههای دیگران یافت میشود نشانگر روح سبک و طبع بلند آن نادرۀ سعید است؛ روحی که ناموافقان خود را آگاهی میبخشد و طبعی که حاضر است برای هدایتشان، دستِ دعا به آسمانِ اجابت بلند کند:
به آن دسته از افرادی که گوشهای نشستهاند و فقط به فکر اموال خودشان هستند و کاری هم برای این انقلاب نکرده و دائم نق میزنند، میگویم که هرگز شهدا از شما راضی نخواهند شد و توفیقات خدا شامل حالتان نمیشود. من به شما توصیه میکنم از خدا طلب مغفرت کنید تا در روز قیامت رسوا نشوید. من برای شما دعا میکنم.
اگر مراسمی برای من گرفتید، ساده باشد؛ لطف کنید شیرینی و شربت بدهید و چراغانی کنید و همیشه شاد و خرّم باشید.
سلام مرا به امام برسانید و بگویید که من ایشان را خیلی دوست داشتم و تا زنده بودم پشتیبان ایشان بودم وای کاش جانها داشتم و فدای ایشان میکردم؛ و قبل از همۀ اینها و آن ها، در پیشانی وصیتّش، سوگلی جملهاش را این گونه
نگاشت که:
من به چشم دل و به حقیقت راه را پیدا کردم.
مرا در دل همی آید که من دل را کنم قربان / نباید ب ددلی کردن، بباید کردن این فرمان
زهی میدان، زهی مردان، همه در مرگ خود شادان / سَر خود گوی باید کرد، وانگه رفت در میدان
انتهای پیام/