سیری در حیات طیبه شهید «رامین خلیلی»:
سردار شهید رامین خلیلی از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او روایت شده است: «اوّلین شب عملیات در گروهان یک برادرش «حسن» مسئول دسته دو و خودش» مسئولیّت دسته سه را بر عهده داشت و آن شب گروه آنها در خط مقدم حماسه‌ها آفریدند.»

به گزارش نوید شاهد البرز، امید تمام ستارگان به نگاه خورشید بود، شب فرا رسید، خورشید جایش را به مهتاب داد. ستارگان کم‌سو شدند و دیگر آسمان سرزمین من ستاره‌­ای مانند تو به خود ندید.
سردار شهید رامین خلیلی فرزند شعبان، بیستم فروردین ماه 1344، در تهران چشم به جهان گشود. پس از طی کردن دوران کودکی در هفت سالگی در سال 1351، به همراه خانواده‌اش به کرج نقل مکان کرد و ادامه تحصیلات خود را در همان منطقه تا مقطع سیکل ادامه داد و به دلیل آشفتگی وضعیّت کشور تحصیل را در همان مقطع رها کرد و برای پیشبرد اهداف مقدّس خویش در سال1358 به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد.

وصیت نامه


همرزمی با شهید متوسلیان
او بعد از چند سال خدمت صادقانه به همراه برادر بزرگوارش حسن به سوی جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و در تاریخ دهم بهمن ماه 1362، به همراه رزمندگانی که گروه‌بندی شده بودند عازم جبهه‌های خرمشهر شد. او همگام با دیگر رزمندگان از کرج به تهران و سپس توسط قطار به پادگان حاج احمد متوسّلیان در دوکوهه اعزام شدند. آنها شب را در مسجد انتظامات پادگان گذراندند و صبح برای تقسیمات نظامی در محل حاضر شدند، بعد از تقسیم بندی با شهیدان علیرضا آملی و روح ا... باغستانی وارد یک گروه شدند، رامین  از دیدن دوستانش در آنجا بسیار خوشحال بود و از کنار هم بودن روحیه‌ای مضاعف می‌گرفت. گویی او با دیدن شهید علیرضا آملی انگیزه بیشتری برای مقابله با دشمنان پیدا می‌کرد و این چند نفر هرگاه با هم یکی می‌شدند، برای نابود کردن یک گردان عراقی کافی بودند. در همان روز شهید جواد خاکباز از هم دوره های آموزشی که در تیپ سید الشهدا معاون گردان بود و بعد در جزیره مجنون عملیات خیبر شهید شد به گروه آنها پیوست و دوره آموزشی را طی چند مرحله سخت در پادگان گذراندند، بعد از گذشت چند روز رزمندگان تیپ حبیب کرج را به پشت پادگان دو کوهه آوردند. پدر رامین در گردان چهار همراه این برادران در تیپ حبیب بود، در منزل آنان مادر و خواهرش تنها بودند و این مسئله او را بسیار آزار می داد و باعث دغدغه فکری او می شد ولی هم چنان در عزم خود راسخ و محکم گام در جبهه ها نهاد.

بازگشتی بی‌برادر
شهید رامین و حسن که دو برادر بودند به تیپ حبیب نزد پدرشان و رزمندگان دیگر رفتند، در تاریخ سوم اسفند ماه 1362،  ساعت سه بعد از ظهر سه شنبه به طرف خط مقدم حرکت کردند و در همان شب در عملیات والفجر شش شرکت کردند. اوّلین شب عملیات در گروهان یک حسن مسئول دسته دو و رامین مسئولیّت دسته سه را بر عهده داشتند و آن شب گروه آنها در خط مقدم حماسه ها آفریدند، در این نبرد خونین حسن به شدت مجروح شد و دسته سوم که خیلی پیشروی کرده بود مجبور به عقب‌نشینی از مواضع دشمن شد و حسن که زخمی و مجروح شده بود. در خاک ریزه‌ای دشمن برجای ماند و نتوانست با آن وضعیّت با رزمندگان دیگر به پشت خاکریز ها عقب نشینی کند و رامین با شرم و درماندگی نزد پدرش که پشت خط جبهه، منتظر آمدن فرزندان دلاورش بود بازگشت و ماجرا را برای پدر آنگونه که اتفاق افتاده بود بازگو کرد. چند روز بعد خبر شهادت حسن را به آنها دادند و گفتند که پیکر مطهرش به دست عراقی‌ها افتاده است، این اتفاق رامین را به شدت متأثّر کرد. او هرگاه به خاک ریزه‌ای دشمن یورش می‌برد و یا برای شناسایی مواضع دشمن اعزام می‌شد برای پیدا کردن اثری از برادر بزرگوارش بسیار تلاش می کرد و در این مدت از پدرش خواهش کرد که مبادا به مادرش چیزی بگوید و او را ناراحت کند. شاید بتواند در پی حملات و شناسایی‌های مکرر خبری از برادرش حسن به دست بیاورد، در این فواصل پدر او برای مدت کوتاهی به مرخصی نزد خانواده‌اش رفت ولی به دلیل اصرار رامین در مورد حسن سخنی بر زبان نیاورد. بعد از اینکه پدر او به جبهه بازگشت به دقت چند روز بعد به مرحله پنج عملیات خیبر اعزام شدند، در این دو مرحله عملیات رامین بسیاری از دوستان از جمله برادرش را از دست داد و فرمانده گردان هم در مرحله دوّم شهید شد.

سخت‌کوشی تا آخرین قطره خون
او بسیارسخت‌کوش صبورو مهربان بود، همیشه و در همه حال کمتر سخن می‌گفت و بیشتر عمل می‌کرد، وقتی خبر شهادت یکی از دوستانش را می­‌شنید، سخت درخود فرو می‌رفت و قسم می‌خورد که تا آخرین قطره خونش در برابر دشمنان ایستادگی خواهد کرد.

دوازدهم اسفند1362، آنها به پادگان برگشتند و برای بازسازی نیروهای قبلی را برای چند روز به مرخصی فرستادند و گردان را با نیروهای جدید بازسازی کردند، این‌بار رامین و پدرش با گردان بلال هم گروه شدند و به همراه تیم به سه راه جفیر حرکت کردند، بعد از چند ساعت تحمل گرمای طاقت فرسای آن منطقه توسط هلیکوپترها به جزیره مجنون رهسپار گردیدند. تمام گروه دو روز کامل را در جزیره مجنون سپری کردند، او این دو روز را در خاطراتش از سخت ترین روز های عمرش یاد می کند و در نامه ای نوشته است که تمام دشواری‌ها را فقط به خاطر رضای خداوند به جان خریدم و صبورانه تحمل کردم، در همین محور سردار رشید اسلام حاج همّت به درجه رفیع شهادت نائل شد. رامین و برادر جامی در کنار یکدیگر با دشمنان می جنگیدند که فرمان عقب‌نشینی صادر شد و آنها به سمت خط مقدم نزدیک پنج کیلومتری جاده عقب نشینی کردند، در آن روز گردان چهار حبیب ابن مظاهر کرج را به آن منطقه برای پدافند فرستاده بودند، این جاده با طلائیه ارتباط مستقیم داشت و شعبان خلیلی آن گردان را همراهی می کرد و رامین از بودن در کنار پدرش بسیار خوشحال شد و سعی کرد در این فاصله به پدرش سر بزند. بعد از این که پدرش را دید به سرعت از او خداحافظی کرد و توسط هاورگراف از جزیره شمالی به اسکله رسید و به دو کوهه برگشت، به برخی از افراد گروه مرخصی داده بودند و پدرش هم جزء کسانی بود که مرخصی داشت که همراه با او از اندیمشک به تهران و بعد به کرج آمدند. هم پدر و هم رامین از شرم اینکه حسن همراه آنها نیست و اینکه باید چه جوابی به مادر و خواهرانش بدهد پای رفتن به خانه را نداشت زیرا حسن برادر کوچک‌تر او بود و هنگام اعزام به جبهه ها مادرش از او قول گرفته بود و با اطمینان حسن را به دست رامین سپرده بود، وقتی وارد خانه می‌شوند او از شدت شرم قولی که به مادرش داده بود سرش را به زیر افکنده بود و فقط حلالیت می‌طلبید. آنها در شمال مجلس یادبود با شکوهی برای حسن برگزار کردند، رامین بعد از گذراندن مراسم برادرش با هزار زحمت و مخالفت‌های مادر و خواهرانش با گام‌هایی استوارتر از همیشه برای گرفتن انتقام خون برادر و یاران شهیدش عزم خود را جزم کرده دوباره راهی جبهه ها شد، وقتی به دوکوهه رسید. از او درخواست کردند در گردان حبیب ابن مظاهر مسئولیّت یکی از گروهان‌ها را بپذیرد ولی او به خاطر دودل بودنش از این امر امتناع ورزید. وی هرگز به پست و مقام علاقه نداشت و قبول نکرد تا این که با برادر حاجی پور به واحد الف- ت شهید اشرفی‌پور انتقال یافت و مدت شش روز را در آن پادگان سپری کرد. با پیوستن برادر منعمی به آنها که از تیپ رمضان آمده بود در تاریخ چهارم اردیبهشت 1363، این گروه را به غرب سر پل ذهاب برای آموزش‌های نهایی فرستادند و آنان در مدرسه‌ای نیمه ویرانه مستقر شدند. خانه‌های ویرانه اطراف در حال بازسازی بودند ولی عراقی‌ها همچنان این شهر را بمباران می کردند، بعد از اتمام ده روز آموزش‌های سنگین و طاقت فرسا آنها را دوباره به دو کوهه به سوی جبهه‌های اروند به مقر الف - ت کوشک آوردند و قرار شد که این گروه را سازماندهی کنند.
عاشق شهادت
چهاردهم اردیبهشت 1363، با جمعی از رزمندگان به جنوب کوشازاده رهسپار شدند و به خرمشهر رسیدند، او بعد از مدت‌ها دوری از خانواده به مرخصی رفت و  هنوز چند روز نگذشته بود که با بی‌قراری دوباره رهسپار جبهه‌ها شد، وقتی به منطقه رسید مشخص شد با یک تیم پنج نفره که مسئول آن جواد سیروس محمّدی بود. در شب  پانزدهم خرداد 1363، برای شناسایی انتخاب شده است. او از این مسئولیّت با آغوش باز استقبال کرد؛ زیرا عاشق شهادت بود و پرپر شدن بسیاری از عزیزان و دوستانش را به چشم دیده بود و دیگر کاسه صبرش لبریز شده و برای پیوستن به آنان لحظه شماری می‌کرد. گروه شناسایی فردای همان روز عازم شد آنها بعد از مدت زیادی پیاده روی متوجّه شدند که در خاکریز دشمن قرار گرفته اند، شهید محمّدی به او گفت: ما در محاصره میدان مین هستیم شما در این جا پناه بگیر و تا آمدن ما صبر کن یا حدّاقل پانزده قدم به عقب برگرد من و برادر درویشی کمی دیگر به جلو می‌رویم و زود برمی­‌گردیم، رامین که هرگز از اوامر مافوقش سرپیچی نمی‌کرد کمی عقب‌تر نزد برادر درویشی رفت و گفت: به او چنین دستوری داده اند در آن حین صدای انفجار مهیبی به گوش رسید خودش را با عجله رساند و دید که برادر درویشی خودش را به روی زمین  می­‌کشد و برادر سیروس هم پاهایش بر اثر انفجار مین قطع شده است، هر دو را با سختی به کول  می­‌گیرند، مقدار زیادی خون از آنها می‌رفت، با زحمت و خستگی فراوان خودشان را به خاکریزهای خودی رساندند، در آنجا نیروهای ارتشی به نگهبانی مشغول بودند و چون آنها را نمی­‌شناختند دستور ایست دادند و آنها با گفتن رمز از نیروهای خودی برای مجروحین تقاضای آمبولانس کردند و آنها را به سرعت انتقال دادند. بعداً اطلاع پیدا کردند که مجروحین را به بیمارستان طالقانی آبادان برده‌­اند، آن روز به هر سختی و مشقت بود گذشت و فردا گروه دیگری را برای شناسایی فرستاده بودند که خمپاره ای به آنان شلیک و منفجر می شود و یکی دیگر از دوستان نزدیک او محمود به شهادت می­‌رسد. مسئول تیپ برادر ادیبی و برادر سررشته هم در آن جمع  مجروح شده بود که بعد از چند روز خبر شهادت شهید برادر سررشته تمامی رزمندگان را متأثّر کرد. بیست و نهم خرداد 1363، شب چهارشنبه او دوباره به همان منطقه برای گشت و شناسایی اعزام شد، رامین این بار از طرف نهر خشک حرکت کرد با این حال عراقی ها بسیار منوّر می­‌زدند ولی خداوند آنان را کور کرده بود و نمی دیدند، مین‌های زیادی در آن منطقه کار گذاشته بودند وقتی به میدان مین رسید با شجاعت و تبحر هر چه تمام تر مقداری از مین ها را خنثی کرد و سلامت به عقب بازگشت.
رامین بعد از شناسایی و مانورهای بسیار زیادی که در طول نبرد با دشمنان اسلام داشت بعد از دو ماه برای مرخصی در تاریخ هفتم مرداد 1363، نزد خانواده خود آمد و دید مادرش عکس حسن را که صلیب سرخ از او گرفته بود به وی نشان داد، در عکس ها حسن و چند نفر دیگر به ستون در میان عراقی ها حرکت می کردند، او بسیار خوشحال شد و به خاطر زنده بودن برادرش به درگاه خداوند سجده شکر به جای آورد. او قبل از شهادت همیشه می­‌گفت: خدا می­‌داند برادرم مانند حضرت زین العابدین (ع) در اسیری چه زجری می­‌کشد.

این شهید بزرگوار در نامه‌ای نوشته بود: من رامین خلیلی به وسیله تحقیق و داشتن اطلاعات به وسیله دوستان به این واحد آمدم و با برادران و رزمندگان پاک و خالص آشنا شدم که واقعاً رفتن به گشت و شناسایی و جنگیدن در کنار این یاران تاثیر عجیبی در روحیه من گذاشت مانند برادرم حسن که پس از عمری زندگی باهم که تنها برادرم بود در عملیات خیبر که او و من هر دو مسئول گروه بودیم، او زخمی شد و در عقب‌نشینی در منطقه بر جای ماند و با رفتن برادر قهرمانم کمرم شکست و رزمنده شهید رمضان جعفری مقدم که از دوستان صمیمی من بود که در اوج گیری انقلاب بسیار فعالیّت داشت و عاقبت به آرزوی دیرینه‌­اش رسید، برادر رزمنده دیگرم شهید حسین میرزایی یکی از بهترین دوستان من بود که در اوایل انقلاب با هم در کتابخانه محل و تبلیغات فعالیّت می کردیم و با هم به جبهه اعزام شدیم و سپس او در عملیات والفجر مقدماتی شربت شهادت را نوشید، محمّد ایرج تاریخی که یکی از رفقای من بود که در دوره انقلاب در سپاه و بسیج فعالیّت داشت و با هم به نیروهای بسیج آموزش می­‌دادیم هرگز فراموش نمی‌کنم. او بسیار خوش اخلاق بود و در عملیات خیبر در حال معبر زدن بود که به وسیله نارنجک شهید شد، امیر نوفلاح که از کودکی با هم بزرگ شده بودیم در عملیات کربلای کردستان به وسیله دموکرات ها به درجه رفیع شهادت رسیذ، برادر محمّد جواد خاکباز از دوستان دوران آموزشی پادگان امام حسین (ع) بود. او بسیار مخلص و با خدا بود، او در تیپ سیّدالشهدا معاون گردان بود که در عملیات خیبر به درج رفیع شهادت نایل شد، او در طول عمر کوتاه و با عزّتش جهاد، مردانگی، شرف و غیرت، صبر، شجاعت و تمام این فضایل را از یاران باوفایش به این مرز و بوم آموخته بود و خود نیز عمل کرد.
رامین خلیلی این سلحشور دلاور پس از نبرد و حماسه های فراوان در تاریخ نهم تیر ماه 1365، در واحد اطلاعات و عملیات لشگر سید الشهدا (ع) در حین شناسایی در منطقه مهران با دشمن درگیر شد و در سن بیست و یک سالگی به درجه رفیع شهادت نایل شد. پیکر پاک این شهید بزرگوار در خاک دشمن برجای ماند و برای همیشه مفقودالپیکر شد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده