سیری در خاطرات شهید خلبان «مهدی بخشنده»؛
شهید خلبان «مهدی بخشنده» از شهدای دوران دفاع مقدس است. مادرش در روایت از او بیان کرده است:«باید گفته شود كه مهدی بسیار خلبان فعالی بود. زمانی كه حضرت امام (ره) به میهن بازمی‌گشتند هواپیمایی جت امام را اسكورت می‌كرد.»

به گزارش نوید شاهد البرز، شهید خلبان «مهدی بخشنده» که نام پدرش امان‌الله است سی‌و یکم اردیبهشت 1326، در کرمان چشم به جهان گشود. او تحصیلات خود را در آمریکا سپری کرد و موفق به اخذ مدرک خلبانی شد. در دوران دفاع مقدس در حین شناسایی و عکس‌برداری با اصابت موشک عراقی به بالگردش در بیست و هشتم تیر ماه 1360، به شهادت رسید. تربت پاکش در بهشت زهرای تهران است.

مادرانه

آنچه در ادامه می‌خوانید مادرانه‌ای از شهید خلبان «مهدی بخشنده» است.

از مریدی ابوالفضل(ع) تا خلبانی
مادر شهید «مهدی بخشنده» از شهدای نیروی هوایی در بیان خاطرات فرزندش بیان کرده است:« مهدی 31 اردیبهشت در كرمان به دنیا آمد.  بعد از به دنیا آمدن او ما از كرمان به تهران آمدیم و حوالی میدان شهدا (ژاله) مستأجر بودیم. یك روز مهدی حدود 3 ساله بود كه دیدم نیست. هر چه صدا كردم مهدی را ندیدم. حدود 1 ساعتی گذشت حتی به كلانتری هم اطلاع دادم كه بچه‌ام گم شده است و بعد وارد حیاط شدم. داخل حیاط یك حوض آب بود. یك لحظه متوجه شدم مهدی روی آب داخل حوض است و تكان نمی‌خورد. صدا زدم: یا ابوالفضل (ع)! و بی‌هوش شدم و بعد از لحظاتی وقتی كه به هوش آمدم همسایه‌ها گفتند: مهدی حالش خوب است. گفتم: خودم دیدم كه او خفه شده است؛ روی آب بود. وقتی همسایه ها مرا بالای سر او آوردند دیدم مهدی حالش خوب است و مشكلی ندارد. فقط می‌گوید: سردم است. می‌گفتند که یک مرد اینجا بوده که کمک کرده و مهدی را نجات داده است. می‌خواستم از آن مرد تشكر كنم. می گفتند: همین الآن این جا بود و روی  پله‌ها نشسته بود اما نبود و دیگر كسی او را ندید. همسایه ها و اهالی محل لباس‌های پسرم را پاره پاره كردند و می‌گفتند: حضرت ابوالفضل (ع) پسرت را نجات داده است. پسرم از آن زمان از مریدان حضرت ابوالفضل (ع) بود.

خلبانی پرتلاش
این مادر شهید در ادامه بیان کرد: «مهدی از نیروهایی بود كه در زمان جنگ همیشه در خدمت نظام بود و حدود 22 هزار ساعت بیشتر از ساعات وظیفه‌ای خود پرواز داشته است. مهدی هر بار كه به مأموریت می‌رفت قبلش با من خداحافظی می‌كرد و با من صحبت می‌کرد. در روز آخر با من خداحافظی نكرد و گفت: "من یك هفته بیشتر در مأموریت نیستم" و هر بار 15 الی 20 روز بود ولی آخرین بار گفت: "من یك هفته بیشتر نیستم و به تبریز می روم و باز می‌گردم."


جاویدالاثری در کرکوک
مادر خلبان مهدی بخشنده در مورد نحوه شهادت فرزندش هم می‌گوید:«بعد از اعزام به تبریز مهدی به یك مأموریت برون مرزی می‌رود و درخاك عراق موردحمله هواپیماهای دشمن قرار می‌گیرد و در پشت رادار اعلام می‌دارد كه هواپیمای من در حال سقوط است و من مجبور به پرش با چتر می‌باشم. وقتی ما مراجعه كردیم، گفتند كه بله هواپیمای مهدی سقوط كرده ولی خودش زنده است البته نیروی هوایی این حرف را زده است و نوار مكالمه نزد نیروی هوایی می‌باشد بعد از حدود دو ماه یا سه ماه بعد خبردار شدیم كه در بیمارستان كركوك به شهادت رسیده و در سلیمانیه عراق دفن می‌باشد. من تقاضا كردم اگر ممكن باشد بتوانم به عراق بروم و به سلیمانیه رفته و مزار شهیدم را ببینم و به زیارت اباعبدالله (ع) هم بروم. گفتند: نمی‌توانیم هنوز هم من باورم نمی‌شود. او شهید شده باشد و البته خودخواه نیستم كه چرا پسرم باید زنده باشد نه فقط نمی‌دانم چرا هر چه فكر می‌كنم نمی‌توانم باور كنم كه مهدی شهید شده است. البته عكس او را كه در كركوك شهید شده‌است، دیده‌ام ولی باورم نمی‌شود.»

مادر شهید بخشنده می‌افزاید: «البته باید گفته شود كه مهدی بسیار خلبان فعالی بود. زمانی كه حضرت امام (ره) به میهن بازمی‌گشتند هواپیمایی جت امام را اسكورت می‌كرد؛ خلبان یكی از آن هواپیماها مهدی بود كه از امام (ره) حفاظت می‌كرد. او هیچ وقت اعلام نمی‌كرد كه چه كار می‌كند و چه مأموریتی‌ها دارد و می‌گفت: "هر كار می‌كنم برای خدا است و همیشه وظیفه اصلی خود را بر همه چیز ارجع می‌دانست و می گفت: "ما باید به وظیفه خود عمل كنیم. او حتی در زمان ماه رمضان با زبان روزه به مأموریت می‌رفت." می‌گفتم: "درست نیست كه تو مسافرت می‌روی و روزه می‌گیری!" می‌گفت: "مادر سؤال كرده‌ام چون شغل من در سفر است، اشكالی ندارد." در آخرین مأموریت در حالیکه همه كارهای خود را انجام داده  و در حال بازگشت بود شخصی كه باید به جای او مأموریت را تحویل می‌گرفت، نبوده است و فرمانده هوایی تبریز از مهدی می‌خواهد به جای او به مأموریت برود و مهدی با تمامی خستگی، مأموریت دوست خود را انجام می‌دهد و تمامی هدایایی كه به او داده می شد همه را برای جبهه اهدا می‌كرد و از خود می‌گذشت.»

 وی بیان می کند:«روز 22 بهمن همان سال شهید فكوری و آقای ناطق‌نوری برای دیدن من به منزل ما آمدند و گفتند: با ما مصاحبه كنید! من گفتم: نمی‌توانم و روحیه‌اش را ندارم. گفتند: عیب ندارد اما مادر بدانید؛ بخشنده یك عقاب تیز پرواز بود و مانند او را ما خیلی كم داریم.»


عاشق پرواز
مادر شهید از خاطرات شهید می‌گوید: «او در روزهای جنگ دچار كمر درد شدید بود و آن از این بود كه زیاد پرواز می‌كرد. به او گفتم: مادر چرا دكتر نمی روی و از خودت مواظبت نمی‌كنی؟ گفت: مادر دكتر رفته‌ام و عكس هم گرفته‌ام. اگر عكس‌ها را ببینند. دیگر نمی‌گذارند من پرواز كنم تو هم می‌دانی من عاشق پرواز كردن هستم. دوست دارم برای وطن مبارزه كنم. مادر شهید می‌گوید: پاهای مهدی در پوتین زخم شده بود زیرا مدت زیاد در پوتین بود. گفت: اگر ممكن باشد حنا درست كن تا من روی پایم بگذارم و حتی طوری بود كه با دمپایی به خدمت می‌رفت. من می‌گفتم: مهدی تو آبروی ما را بردی؟ چرا با دمپایی می روی؟ مگر یك خلبان با دمپایی به پرواز می‌رود. مهدی می‌گفت: مادر اگر من با پای برهنه‌ام شده باشد پرواز می‌كنم. مادر شهید در مورد كودكی و دوران مدرسه شهید می‌گفت: ما از لحاظ وضعیت مالی قوی نبودیم داشتیم این خانه را می ساختیم وقتی از مدرسه می آمد كتاب درسی را می‌گذاشت و به كمك پدرش می‌رفت و بنایی می‌كرد و با این كه كوچك بود كلاس چهارم یا پنجم و تا می‌توانست كمك می‌كرد. در مورد ازدواج شهید حدود 34 ساله بودند كه ازدواج كرد. همسرش خیلی خوب بود. دخترش 40 روزه بود كه شهید به شهادت رسید.»

همسر خواهر شهید آقای گندمی در مورد شهید این گونه می‌گوید: «من از سال 55 با این خانواده آشنا شدم. شهید بسیار انسان خود ساخته و بزرگی بودند و بسیار شهید فرزند بزرگ خانواده بود و بسیار ثابت‌قدم بود و در تصمیم‌گیری خیلی مصمم بود.»
وی می‌گوید: «من روزی كه مهدی می‌خواست به مأموریت برود از صبح آن روز تا ظهر با او بودم. او هیچ‌وقت در مورد جنگ و مسائل آن صحبت نمی‌كرد. هر وقت سؤال می‌كردم فقط می‌گفت: جنگ است و هیچ اطلاعات نظامی را نمی‌دادند. چون از بچه‌های شناسایی و اطلاعات بودند. هیچ وقت صحبت نمی‌كرد. در آن موقع من هنوز با این خانواده وصلت نكرده بودم و ازدواج هم نكرده بودم ولی صحبت كرده بودیم و تازه آشنا شده بودیم. یكی از خصوصیات بزرگ مهدی احترام به پدر و مادر بود و او خیلی به پدر و مادر خود احترام می‌گذاشت و برای من یك درس بزرگ بود.»

مادر شهید در مورد احترام فرزندش به والدینش می‌گوید: «روز آخر سوار ماشین شده بود و دوباره پیاده شد و آمد مرا در آغوش گرفت و گفت: مادر چرا مرا نمی‌بوسی و از من خداحافظی نمی‌كنی. مادر می گوید: من هنوز هم آن روز را به خاطر دارم و گرمای آغوش مهدی در وجود من قرار دارد. شهید به داماد خود می‌گفت: باید در زندگی قاطع باشی و تصمیم‌گیری جدی داشته باشید.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده