شهادت فرزند، افتخار بزرگی است
به گزارش نوید شاهد البرز؛ پدرش اهل دفاع و جهاد بود. در زمانه و روزگار خود لباس نظام و خدمت به وطن را بر تن کرد. عبدالله جهانبخش پدر شهید دانشجو حمید جهانبخش میگوید: «حمید متولد سال ۱۳۴۶ بود. در عملیات بیت المقدس شهید شد. من هفت فرزند داشتم. حمید بيستم اسفندماه 1345، در شهرستان اهواز به دنیا آمد. حمید در بین آنها اهل تقوا و پرهیزگاری بیشتری بود. همیشه شادمان بود. یادم میآید یک روز که از مدرسه آمد، به او گفتم: حمید مدرسه چطور است؟ گفت: آنجا هم درس میخوانیم و هم با بچهها بازی میکنیم. در هر صورت به ورزش خیلی علاقه داشت. همیشه به بچهها زور بازوی خودش را نشان میداد. بزرگ که شد اولین کسی که از خانواده وارد دانشگاه شد، او بود. حمید دانشجوی سال دوم رشته ماشین ابزار بود.»
رفتن ره هزارساله یک شبِ
پدر شهید جهانبخش واکنش خود را هنگام مطلع شدن از تصمیم فرزندش برای رفتن به جبهه را اینگونه بیان میکند: «وقتی که میخواست به جبهه برود من مخالفت کردم. گفتم: برادرت رضا را ببین از تو بزرگتر است. رفت جبهه پاهایش را از دست داد. گفتم: حمید به برادرت نگاه کن! عبرت بگیر! گفت: آقا ما راه هزار ساله را یک شبه میرویم. حمید گفت: یک آقایی بود همیشه آرزو داشت شهید شود. آخرش هم شهید شد. ما هم امیدواریم جزو شهدا باشیم.»
این پدر شهید از اولین بار که فرزند دانشجویش به درجه جانبازی میرسد، نیز بیان میکند: «حمید با همه صحبتهایی که من با او داشتم به جبهه رفت. او در جبهه غواص بود. شب به اروند زده بودند و سیمهای خاردار در آب همه به مین وصل بودند و مینها با تکان خوردن سیمها منفجر شدند. افنجار به سرش و چشمش آسیب شدیدی زده بود. در بیمارستان چشمش را تخلیه بودند و به ما چیزی نگفتند. در بیمارستان مصطفی خمینی بستری بود.»
دادن چشم در راه پس گرفتن شلمچه
وی همچنین از کنار آمدن فرزندش با جانبازی و از دست دادن چشمش نیز تعریف میکند: «وقتی از بیمارستان مرخص شد خیلی خندان و شاداب بود. اصلا ناراحت نبود که چشمش را از دست داده است. ما وقتی او را دیدیم. پرسیدم: حمید جان، چه شده است؟ خواهر و برادرهایش هم ناراحت شدند و گریه میکردند. خودش گفت: چشمم تخلیه شده است. آن شب تلویزیون اعلام کرد که شلمچه را عراقیها اشغال کردند. شب را خوابیدیم. صبح که بیدار شدیم حمید نبود. صبح قبل از اینکه ما بیدار شویم، رفته بود. از آنجا نامه نوشته و عذر خواهی کرده بود که من بدون اجازه از شما رفتم و خداحافظی نکردم.»
پدر شهید دانشجو از چگونگی شهادت فرزندش نیز میگوید: «روزی که حمید شهید میشود. با یکی از همرزمانش که مامور یک محل بودند هلیکوپتر را میبینند. هلی کوپتر آنها را به رگبار میبندد. حمید پشت یک سنگ پناه میگیرد و مقاومت میکند. تا اینکه شهید میشود. او بيست و ششم ارديبهشت 1367، با سمت فرمانده دسته در ماووت عراق با اصابت تركش به سر، شهيد شد.»
افتخارِ دفاع مقدس
عبدالله جهانبخش با بیان اینکه پسرش ره صد ساله را یک شبه رفت، بیان میکند: «اولین بار که به جبهه رفت، گفت: ما راه صدساله را یک شبه میرویم. من از او پرسیدم: یعنی چه؟ گفت: یک بزرگواری میخواست شهید شود و میگفت: "سزاوار نیست که بقیه شهید شوند و ما بمانیم." تا اینکه بالاخره شهید میشود. این کمتر سعادتی است نه برای ما و خانواده ما بلکه برای همه ایرانیان که در این جنگ هشت ساله جنگ کردن و مقاومت کردند. دوران دفاع مقدس در تاریخ بشریت بعد از واقعه عاشورا و امام حسین (ع) واقعهای دردناک است. جنگ ایران با عراق با چندین هزار شهید و جانباز و جنگ زده است. دفاع مقدس در تاریخ افتخار بزرگی است. انشالله خداوند این شجاعت و شهامت را از آنها قبول کند و این ثبات امنیت فعلی هم که ماداریم به امید خدا و به یاری خدا هم ملت ایران قدردان این نعمت بزرگ باشد و هم خداوند قبول کند. این برای ما افتخار است. در حال حاضر، این دفاع مقدس برای ما افتخار است. دنیا شلوغ شده است. از هر جایی شعله جنگ سر میزند. الحمد الله رب العالمین ما در آسایش و امنیت هستیم. انشالله که خداوند این را هم برای ما ارزانی بدارد و ما هم در عوضش از خداوند تشکر میکنیم که چنین نعمت به ما ملت ایران عطا کرده است که در مملکت خود زندگی میکنیم. برخی از اوضاع و احوال سواستفاده میکنند. در حالیکه خداوند مسئولیت هر فردی را از خود آن فرد میخواهد و نمیگوید: پدرت کی بود؟! بلکه میپرسند: عملت چه بوده است؟ بهتر است که از حق خودمان بیشتر تجاوز نکنیم و بیشتر هم نخواهیم. انشالله خداوند این ثبات را همیشه برای ما ارزانی بدارد.»
مدیون شهدا هستیم
وی در خصوص ویژگیها و اخلاق فرزند شهیدش نیز بیان میکند: «او اخلاقش بسیار خوب بود. در خانواده ما همه خوش اخلاق هستند. ما از ادب بچههایمان از خوبی آنها یاد میگیریم. ما مدیون آنها هستیم. ما واقعا مدیون شهدا هستیم که زندگیشان را دادند. پسرم که جانباز است به حدی بیمنت است و با وجود اینکه زن و بچه دارد به ما میرسد. من که پدرش هستم شرم میکنم به رویش نگاه کنم. بچههایم خدا را شکر خوب هستند و ما از دولتی آنها زندگی میکنیم.»
پدر شهید حمید جهانبخش بیان میکند: «حمید آقا راستگو و کارکن بود. شجاع بود. از کار هراس نداشت. با اینکه درس خوانده بود هر کاری به او میسپردیم انجام میداد و نمیگفت: من درس خواندم و این کار در شان من نیست. در همه کارها رو راست بود. این تربیت خوب را مدیون همسرم هستم، چون من نظامی بودم و دور از خانواده بودم. همه شهرستانها اهواز و کرمانشاه و ... بودیم. حمید، چون اخلاق خوبی داشت دوست هم زیاد داشت. یکی از دوستانش جمشید بود که دوستان خوبی برای همدیگر بودند و زودتر از همه شهید شده بود. حمید هم وصیت کرده بود من را پهلوی قبر او دفن کنید.»
آرزوی شهادت
این پدر شهید در پایان بیان میکند: «خدا ان شالله یار و یاور شما باشد اینکه ما هم دعای خیر برای همه شهدا برای همه ملت ایران میکنیم و آرزو داریم که همیشه سربلند و شجاع با تقوا و پرهیزگار باشیم. همچنین خانمها با عفت، شجاع و با تقوا باشند. ما زندگیمان را مدیون همین شهدا هستیم. از پدران و مادران میخواهم فرزندانی چنین شجاع تربیت کنند. من هم دوست داشتم که شهید بشوم و در فنون نظامی هم وارد بودم، اما قسمت من نشد.»
وی مطلع شدن از خبر شهادت فرزندش را نیز میگوید: «ما یک باغ داشتیم به آنجا رفته بودیم که یک نفر آمد و خبر شهادت حمید را به ما داد؛ اول شک شدیم و بعد عادت کردیم و بعد از کلی گریه و ناراحتی از اینکه دیگر پسرمان را نمیبینیم به این رسیدیم که شهادت فرزند افتخار بزرگی است و این داغ و دلتنگی را تحمل کردیم.»
عبدالله جهانبخت ضمن اشاره به ازدحام جمعیت به مراسم خاکسپاری پیکر پسرش، میافزاید: «آن زمان مثل الان نبود یک شهید میآمد دو سه هزار نفر بدون پیامک و اطلاعرسانی باخبر میشدند و برای مراسم تشییع میآمدند. مراسم تشییع حمید هم همینطور بود. پیکرش را در جوار امامزاده محمد (ع) کرج به خاک سپردیم. خداوند چشم و دل ما را از دنیا سیر کند و ما را به راه راست هدایت کند.»
قدر شهدا را بدانید
پدر شهید جهانبخت در پایان با یادآوری شرایط جبهه و رزمندگان در جبهه و اینکه شهدا به چه میزان شجاعت و ایثار داشتند، بیان می کند: «من خودم یکبار در بازدید از جبهه با هوای گرو و سوزان آنجا مواجه شدهام. گفتم: خدایا، پس این شهدا در این گرما و این زمینهای شورهزارو ریگزار، لب تشنه، دور از پدر،دور از مادر، دور از خواهر چه جوری زندگی میکردند. خداوند اجرشان را بدهد. شهید شدن به این آسانی نیست که ما بگوییم: "فقط یک تیر فرض کن به آنها خورد و شهید شدند." حمید تعریف میکرد یک بار یکی از رزمندهها تیر خورده بود رفتیم که به او کمک کنیم. میگفت: از من رد شوید و توقف نکنید. شهدا واقعا شجاع بودند ان شالله که ملت ایران قدر این شهدا را بدانند.»
گفتوگو از اباذری