در روایت از مادرِ شهید عملیاتِ خیبر:
مادر شهید «محمد شفیع‌زاده‌گرده‌کوهی» در روایت از پسرش به نوید شاهد گفت: «محمد بی‌حجابی و بدحجابی می‌دید ناراحت می‌شد. آن موقع مثل الان نبود که در خیابان کسی را بدون روسری ببینی. جنگ بود. همه به ارزش های دینی احترام می‌گذاشتند. حجابشان خیلی خوب بود. الان برخی خیلی فکر خون شهدا نیستند.»

مصاحبه


به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «محمد شفیع‌زاده‌گرده‌کوهی» جوانی اصالتا اهل یکی از روستاهای یزد و ساکن کرج بود. او در بحبوحه جنگ تحمیلی برای دفاع از کشور و خاکش سینه ستبر کرد و به خیل خیبریان پیوست. مادر شهید محمد شفیع زاده گرده‌کوهی از سال‌های چشم انتظاری و سیره و سبک زندگی طیبه فرزند با نوید شاهد مصاحبه کرده‌است که ماحصل آن را تقدیم مخاطبان می‌کنیم.

* نوید شاهد: حاج خانم از شهید «محمد شفیع زاده» برایمان بگویید. روز تولدش را به یاد دارید؟

مادر شهید: محمد در یکی از روستاهای یزد به دنیا آمد. فرزند دومان بود. موسم کوچ به صحرا بود که به دنیا آمد. از همان ابتدای تولد با بقیه بچه‌هایم فرق داشت. هفت، هشت ساله بود که نمازهایش را می خواند و اهل دعا و مناسک بود. در شانزده سالگی پدرش تصادف کرد و محمد مرد خانه شد تا اینکه وقت سربازی‌اش رسید. در بندر انزلی خدمت می‌کرد. بیست و دوسالگی دامادش کردیم. بعد از سه ماه زندگی مشترک با همسرش، به جبهه رفت.

* نوید شاهد: در آخرین تماس‌ها به شما سفارش هم کرد؟

مادر شهید: هر وقت تلفن می کرد یا زنگ می زد یا نامه می‌نوشت به من می‌گفت: مادر من را ببخشید. من اگر تندی کردم من را ببخشید. من گفتم: همسرت  باردار است نذاری بری جلو! گفت: مادر هر چه قسمت ما باشد. همه اینهایی که شهید شدن دوتا سه تا بچه داشتند. من عزیزتر از آنها نیستم.

*نوید شاهد: قبل از شهادتش خوابی در مورد او دیده بودید؟

مادر شهید: بله، یک شب خواب دیدم ظرف حنا درست کرده و روی دست و ناخن پای من گذاشت و خداحافظی کرد و رفت. حالا وقتی من بیدار شدم همه امیدم به تعبیر اینکه می گویند: حنا مراد است، بود. فکر کردم که بچه‌ام ان‌شالله صحیح و سالم می آید اما همان شب شهید شده بود. فرمانده‌شان شهید می‌شود و او جلو می‌رود. خدا ذلیل کند بنی صدر را که موجب شهادت پسرم شد. گردان بچه‌های ما را او شهید کرد.  

* نوید شاهد: کجا و چه تاریخی شهید شده‌ بودند؟

مادر شهید: سال 1362 در جزیره مجنون، هنگامه عملیات خیبر شهید شد.

*نوید شاهد: از علاقه‌اش به معنویات برایمان بگویید.

مادر شهید: هفت ساله که بود نماز می‌خواند. می‌گفت: چرا بچه‌های دیگر بلند نمی‌شوند نماز بخوانند؟! به من می‌گفت: آنها را هم صدا کن! نماز بخوانند منم صدایشان می‌کردم. همه کارهاش خوب بود. می‌گفت که می‌خواهم دوتا داداش‌هایم دعا بخوانند قرآن بخوانند دلم می‌خواهد در مراسم دعای کمیل شرکت کنند.

*نوید شاهد: حاج خانم از مدرسه‌اش بفرمایید، دبستان کجا ثبت‌نامش کرده‌بودید؟

مادر شهید: مدرسه اول همین یزد تا کلاس پنجم درس خواند. بعد که به کرج نقل مکان کردیم تا دیپلم را در کرج ادامه داد که پدرش فوت کرد و بعد حالا درس خواند و دیپلمش را گرفت. منتهی بعد به جبهه رفت. دیگر فرصت ادامه تحصیل پیدا نکرد.

*نوید شاهد: علاقه‌مندی‌هایش چه بود؟

مادر شهید: گاهی که مشغول رانندگی بود نوار روضه گوش می کرد. البته دوران درگیری های انقلاب که امام خمینی(ره) می خواست بیاید اعلامیه‌هایش را برمی داشت، پنهان می کرد. یاد است که یک بار با خودش کتابی را به خانه آورد، گفت: از آب گرفته است و جز کتاب های ممنوعه آن زمان بود. این کتاب ها را خواند و بعد برای کسی برد.

*نوید شاهد: اخلاق و مردمداریش چگونه بود؟

مادر شهید: هیچ‌وقت با کسی دعوا نمی‌کرد. خیلی مهربان بود. به افراد سالمند کمک می‌کرد. سعی می‌کرد به همه تا جایی که در توانش بود کمک کند. با کسانی که مومن بودند و اهل نماز و قرآن بودند رفت و آمد می‌کرد. در کارهای خانه به من هم کمک می‌کرد. از موقعی که پدرش فوت کرده بود در خرج خانه کمک می‌کرد جوری رفتار می‌کرد که ذره‌ای غصه نخوریم.

*نوید شاهد: دوستانش چه کسانی بودند؟

مادر شهید: چند تا دوست داشت که شهید شدند. دوستانش همه رزمنده بودند. رضا بناد‌کوکی، غلامحسین ترکیان و محمدحسین ترکیان و پسر عمه‌اش بودند که همه با هم شهید شدند. محمد زودتر از آنها شهید شد. شهید ترکیان خبر آورد که محمد آن طرف جزیره است احتمال دارد اسیر شده باشد که من هم دلم خوش بود به اسارتش. خیلی چشم انتظارش بودیم که برگردد. خوابش را می دیدم که آمده است. اما یک روز به ما خبر دادند که پیکر شهید را آورده‌اند.  

*نوید شاهد: چند سال بعد از شهادتش پیکرش را آوردند؟
مادر شهید: تا چهارده سال بعد از شهادتش گمنام بود. بعد از چهارده سال  یک ذره استخوان از پیکرش آوردند. امانتی بود که به دستمان دادند.   

*نوید شاهد: اهل روزه گرفتن هم بود؟

مادر شهید: بله، ماه رمضان که می‌رسید، روزه می‌گرفت. من یک پارچ بزرگ شربت آبلیمو موقع افطار درست می‌کردم. روزه‎اش را باز می‌کرد یک پارچ شربت می خورد.

* نوید شاهد: با کسی که بد حجاب بود چطوری رفتار می‌کرد، عکس‌العملش چه بود؟

مادر شهید: بی‌حجابی و بدحجابی می‌دید ناراحت می‌شد. آن موقع مثل الان نبود که در خیابان می‌روی کسی را بدون روسری ببینی. آن موقع اینطوری نبود خیلی بهتر از حالا بود. جنگ بود. همه احترام می‌گذاشتند. حجابشان خیلی خوب بود. الان خیلی فکر خون شهدا نیستند.

* نوید شاهد: حاج خانم شما  کدام اخلاق آقا محمد را بیشتر از همه دوست داشتید؟

مادر شهید: از همه اخلاق هایش یک اخلاق عبادی‌اش را بیشتر از همه دوست داشتم و آن هم نماز خواندنش بود. شب بلند می‌شد. نمازش را می‌خواند و بقیه را هم برای نماز صدا می‌کرد. قرآنش را بر می‌داشت و شروع به قرآن خواندن می‌کرد. اهل مسجد هم بود. در دوران سربازی هم در منطقه دوکوهه مسجد بنا کرده بودند.

*نوید شاهد: آخرین اعزامشان به کجا بود که شهید شدند؟

مادر شهید: اولین اعزام به دوکوهه رفتند. در آنجا تقسیمشان کرده بودند. عملیات خیبر بود که چند نفر دوستانش با هم بودند که محمد و پسرعمه‌اش تا چهارده سال پیکرش نیامد.

* نوید شاهد: از برگشتن پیکرش چطور باخبر شدید؟

مادر شهید: دامادمان به ما خبر داد که پانصد تا شهید تفحص شده است. ممکن محمد هم یکی از آنها باشد. من گفتم: محمد مگر در جزیره اسیر نشده است؟! گفت: محمد اگر هم در جزیره اسیر شده است کشتنش و شهید شده است. همین‌طور هم شد محمد هم جز شهدا بود. چند روز بعد خانه‌مان شلوغ شد. گفتند پیکرش برگشته است. به سپاه رفتیم پیکرش را تحمیل دادند یک بادگیری که تنش بود هنوز هم مانده بود و پلاکش هم روی آن بود. پیکرش را گرفتیم و در گلزار شهدای چهارصد دستگاه به خاک سپردیم.

*نوید شاهد: از رفتن بر سر مزارش خاطره‌ای دارید؟

مادر شهید: بله، مدتی که سر مزار می‌رفتم چند بار دیدم که خانمی سر مزار پسرم نشسته و قرآن می‌خواند. من که می آمدم بلند می‌شد با من احوال‌پرسی می کرد و باز می‌نشست و قرآن می‌خواند. پرسیدم که شما اینجا شهید دارید؟ گفت: ما شهید نداریم در واقع ما از این شهید حاجت گرفتیم و من هر روز ساعت دو سه می‌آیم برای این شهید قرآن می‌خوانم.

*نوید شاهد: کدامشان را بیشتر از همه دوست و ارادت بیشتری داشت؟

مادر شهید: عاشق ائمه بود. گاهی که من به او می‌گفتم اینقدر جبهه نرو یک وقت می‌بینی شهید می‌شوی؟ بابات نیست همسر و فرزندت چه می‌شود؟ می‌گفت: امام حسین(ع) چه کار کرد؟ امام حسین(ع) خواهر داشت، مادر داشت، شهید شد خون ما رنگین‌تر که نیست. حرف‌هایش مثل آدم پنجاه ساله بود.

*نوید شاهد: خاطرتان هست در وصیت‌نامه‌اش چه سفارشی داشته است؟
مادر شهید: در وصیت‌نامه‌اش نوشته است که خواهرم زینب‌وار زندگی کن. برای نمازهایشان سفارش کرده بودند که چهار سال هم نماز بخوانند.

*نوید شاهد : آخرین دیدار و خداحافظی‌تان چگونه بود؟

مادر شهید: آخرین دیدار آمدم بوسش کنم گریه کردم، گفت: مادر، گریه نکن! خواهرم فاطمه ناراحت می‌شود.

*نوید شاهد: چه تاریخی به شهادت رسید؟

مادر شهید: هفتم اسفند به شهادت رسید، پانزدهم تیر چهارده سال بعدش هم جنازه‌اش را آوردند.

*نوید شاهد: تعریف کرده‌اند چطوری به شهادت رسیده است؟

مادر شهید: هم‌رزمانش گفتند که تیر به دستش خورده و افتاده بود. آتش زیاد بود نتوانستیم جلو برویم. هم‌رزمانش که به او می‌رسند، زنده بوده است و او را می‌نشانند. برادرش هم به او می‌رسد. او را می‌بوسد اما نمی‌تواند او را به عقب بیاورد تا اینکه چهارده سال بعد پیکرش برمی‌گردد.

 

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده