گفتگویی به مناسبت چهل و یکمین سالگرد شهید عملیات رمضان:
مادر شهید ماه مبارک رمضان در گفت‌وگو با نوید شاهد بیان کرد: «دوست داشتم پیکرش را می‌آوردند، بالاخره آدم می‌تواند با مزارش درددل کند. من الان جایی ندارم درددل کنم. گاهی غصه می‌خورم که خوش به حال مادر شهیدی که سر قبر بچه‌اش درددل می‌کند، آب می‌ریزد اما بچه من هیچ یادمانی ندارد. برای همین همیشه سرقبر شهدای گمنام می‌روم.»


مادر شهید مفقودالاثر: با مزار شهدای گمنام دردِدل می‌کنم

به گزارش نوید شاهد البرز؛ من می روم شهید می‌شوم ولی به مردم بگویید: "پشتیبان رهبر باشند"؛ این سفارش موکد «احمدرضا آهنگ» هفده ساله بود که تیرماه 1361 مصادف با ماه مبارک رمضان در عملیاتی بدین نام، با شربت شهادت افطار کرد.
نوید شاهد البرز برای شناخت بیشتر و بهتر سبک زندگی و سیره شهدایی با مادر این شهید گفت‌وگویی دارد که ماحصل آن تقدیم مخاطبان می‌شود.

*نوید شاهد البرز:  مادر جان لطفا خودتان را برای مخاطبان ما معرفی کنید.

مادر: «ملوک منصوری» مادر شهید «احمدرضا آهنگ» هستم، سلام بر رهبر کبیر انقلاب و سلام بر شهیدان رفته.

*نوید شاهد: خدا چند فرزند به شما داد و شهید فرزند چندم شما بود؟

مادر شهید: من سه تا پسر و دوتا دختر دارم. شهید فرزند سوم من بود. اسمش را احمدرضا گذاشتم. در تهران به دنیا آمد. پدرش در وزارت دفاع کار می‌کرد. بچه‌ای با قیافه نورانی بود. یک بار به مشهد رفته بودیم. احمدرضا در صحن خوابید ما رفتیم زیارت و آمدیم. دیدیم کفشش گم شده است. همینطور پا برهنه تا منزل آمد و اعتراضی هم نکرد. از آن روز تا امروز که پیکرش جاویدالاثر است من فکر می‌کنم که عقیده گم شدن داشت که آن روز زائری پابرهنه باشد و امروز هم شهیدی مفقوالاثر است.

 *نوید شاهد: در خواب و رویا او را دیده‌اید؟
مادر شهید: بعد از شهادتش چنددفعه به خوابم آمد. دیدم پای و سرش زخمی است. من شب و روز گریه می‌کردم؛ یک دفعه دیدم این در یک سنگر است. چندوقت مفقود بود. به ما نمی گفتند شهید شده‌است. بعد من دیدم می‌گوید: «مامان چرا دیر سراغ من آمدید؟ گرسنه بود. دست و پایش می لرزید. من به او آب دادم. نگفته بودند که شهید است که ما در راهش چیزی بدهیم. وقتی گفتند، خیرات دادیم و مراسم گرفتیم. بعد از آن دیگر به خوابم نیامد.

*نوید شاهد: از خصوصیات و طرز فکر فرزند شهیدتان بفرمایید.
پسرم خیلی خوب بود. خیلی شجاعت داشت. فعال بود. خیلی دلسوز خانواده و مردم بود. یک بار آمده بود مرخصی، ما گوسفند برایش سر بریدیم. می‌گفت: "چرا برای من گوسفند سر بریدید؟! من می‌خواهم شهید شوم. فدای امام حسین(ع) و رهبر شوم. رهبر را خیلی دوست داشت. همیشه می‌گفت: «پشتیبان رهبر باشید. من می‌رم شهید می شم ولی به مردم بگویید: پشتیبان رهبر بشوند!» خیلی بچه خوبی بود.

*نوید شاهد: کودکی احمدرضا چگونه گذشت؟

مادر شهید: کودکی او با برادر و خواهرهایش سپری شد. خیلی دلسوز و مهربان بود. من هرگز او را در بچگی دعوا نکردم چون کاری نمی کرد که تنبیه شود. خیلی مرتب، تمیز و پاکیزه بود. با دوستانش و خانواده مهربان بود. هر غذایی می پختم تعریف می‌کرد و می‎‌گفت: به به! دستت درد نکند! همیشه انار می‌خرید. می‌گفت: این انار مال بهشت است. بخورید بهشتی شوید. انار خیلی دوست داشت.

*نوید شاهد: اهل بسیج و مسجد هم بود؟

مادر شهید: بله، به پایگاه بسیج، کمیته و سپاه هم می‌رفت. همیشه لباس بسیج و سپاه را می‌پوشید. گاهی هم بادیگارد بود.  امام جمعه که می‌خواست به ملایر بیاید خیلی مراقبت کردند که مشکلی پیش نیاید. سر پل ذهاب هم که بودند با پدرش همراه بودند. نگهبانی می‌داد. به پدرش می‌گفت: "تو نرو! من میرم." امشب هم من جای شما می‌روم. او به جای پدرش می‌رفت. خیلی بچه زرنگی بود. وقتی درسش تمام می‌شد می‌رفت در مغازه فروش لوازم ماشین شاگردی می‌کرد. حقوقش کم بود اما همین مقدار را هم به همسایه‌مان که فقیر بود، می‌داد.

*نوید شاهد: نظرش در مورد حجاب چه بود؟

نوید شاهد: اگر زن و دختر بی‌حجاب می‌دید اصلا نگاه نمی‌کرد. با خانواده‌هایی هم که حجابشان خوب نبود رفت و آمد نمی کرد. همیشه با آدم خوب صحبت می‌کرد. یکی را می دید با انقلاب خوب نیست با او صحبت نمی‌کرد.

*نوید شاهد: از دوستان احمدرضا کسی شهید شده است؟  

پاسخ: بله، خواهرزاده‌ام؛ «شهید مجید معززی» که تهران بود. سال آخر دانشگاه و در اواخر جنگ در جبهه شهید شد. او بعد از احمدرضا شهید شد.

*نوید شاهد: چه شد که تصمیم گرفت به جبهه برود؟

مادر شهید: دانش‌آموز سوم راهنمایی بود. وقتی گفتند که باید بروی جبهه، درس را رها کرد و به جبهه رفت. من هم دیدم که عشق جبهه را دارد چیزی به او نگفتم. البته فایده هم نداشت او گوش نمی‌کرد. می‌گفتم: "نرو! نمی‌پذیرفت و مانع هم می‌شدم، می‌گفت: "اگر اجازه ندهید بی‌خبر می روم."


*نوید شاهد: مگر حرف گوش کن نبود؟

مادر شهید: حرف گوش‌کن بود اما انقلاب را خیلی دوست داشت. عاشق انقلاب و امام بود. می گفتیم: "حالا نرو!" می گفت: نه! ببین امام چه می‌گوید. امام می‌گوید: من را تنها نگذارید.


*نوید شاهد: مرخصی که می‌آمد از جبهه چه تعریف می‌کرد؟
مادر شهید: خیلی کم مرخصی می‌آمد. یک روز می‌ماند و می‌رفت. اوایل دو،سه بار مرخصی آمد.

*نوید شاهد: آخرین اعزامش را به یاد دارید ؟
مادر شهید: بله، آخرین باری که اعزام شد موقع خداخافظی من را بوسید و گفت: "مادر اگر من شهید شدم برای من گریه نکنی برای علی اکبر حسین(ع) گریه کن."

*نوید شاهد: شما چگونه از شهادتش مطلع شدید؟
مادر شهید: احمدرضا بيست و چهارم تير 1361 ، در حالی که تيربارچي بود در كوشك به شهادت رسيده بود اما کسی به ما خبر نداد چون پیکرش مفقود شده بود. مدتی که از او بی‌خبر بودیم پدرش دنبالش رفت و پرس‌وجو کرد. یک نفر که با او بود و پایش مجروح شده بود، گفت که شهید شده است.

* نوید شاهد: دوست نداشتید شهید شود؟
مادر شهید: از وقتی که به جبهه می‌رفت دلم آگاه بود که شهید می‌شود. با این حال، نذر کردم سالم برگردد. چراغ روشن کردم به تکیه بردم اما خدا خواست شهید شود. بچه راه خدا بود. الان هم شب و روز خدارا شکر می‌کنم که یک قربانی برای خدا دادیم. خدا را شکر می‌کنم که پسر دیگرم هم جانباز است. جانباز اعصاب و روان که خیلی مشکلات برایمان درست شده است. گاهی می‌گویم: "کاش شهید شده بود."

*نوید شاهد: بعد از شهادت احمدرضا چگونه گذشت؟

مادر شهید: شب و روز گریه می‌کردم. شب‌ها از خواب بیدار می‌شدم، گریه می‌کردم. می‌گفتم: خدایا، پسرم حتی یک مزار هم ندارد.

*نوید شاهد: دوست داشتید جسدش را برایت بیاورند؟

مادر شهید: بله، دوست داشتم پیکرش را می‌آوردند، بالاخره آدم می‌تواند با مزارش درددل کند. من الان جایی ندارم درددل کنم. الان ناله می‌کنم که خوش به حال مادر شهیدی که سر قبر بچه‌اش می‌رود. درددل می‌کند. آب می‌ریزد اما بچه من هیچ یادمانی ندارد. برای همین همیشه سرقبر شهدای گمنام می‌روم. فرق نمی‌کند آنها هم بچه‌های ما هستند. شهیدان همه یکی هستند و همه برای مملکت رفتند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده