«شهید سیدشهاب‌الدین افتخاری» از شهدای دوران دفاع مقدس است. پدرش از او روایت می‌کند که در عروسی‌اش حنا نگذاشت و گفت: در جبهه حنا می‌گذارم. 

شهیدی که حنابندان عروسی‌اش در جبهه بود



به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید سیدشهاب‌الدین افتخاری، یکم فروردين 1343، در روستای پراچان از توابع شهرستان ساوجبلاغ به دنيا آمد. پدرش سيدعلي، كارگر بود و مادرش كبرا نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. ازدواج كرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دهم اسفند 1362، در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. پیکر وي را در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج به خاك سپردند.

در ادامه چند پرده خاطره از شهید افتخاری را بخوانید.

خانواده شهید می‌گویند: «دقیقا پایبند به مبانی مذهبی و دینی بود. او در خانواده‌ای مذهبی و روحانی متولد شد و عمل به فرائض عبادی جزء تربیت طفیلی‌اش بود و عشق و علاقه به خاندان طهارت و ائمه معصومین (ع) و...... همین راه بود تا او را به سر منزل مقصود رساند. یکی از ویژگی‌هایش این بود که نظرات خود را در مسائل سیاسی آشکار و شفاف مطرح می کرد و یا نظر می‌خواست و استدلالی بود و باز حجت برای او امام بود. یکی از دوستانش تعریف کردند که یادداشتی از او دارد زمانی که شهید در سپاه ناحیه کرج بودند و دوستش در روستا بود برای او نوشت و از خواست که شنیده‌ام کتاب‌های مشکوک را در کتابخانه ده آوردند. حتما بررسی کنید اگر آن کتب هستند آنها را جمع آوری نمائید که در بین کتاب‌ها یک کتاب مشکوک بود در عین اینکه ایشان یک نظامی (سپاهی) بودند ولی در زمینه‌های سیاسی فرهنگی غافل نبودند.»

همچنین خانواده می‌گویند: «در سال 57 علاقه وافری به حوزه علمیه داشت که بنا به دلایلی نتوانست وارد حوزه شود ولی خود را یک طلبه وافری به حوزه می دانست و مانند طلبه‌ها فکر می کرد. در زمان سپاه دانش بودکه شهید رساله امام را به‌دست آورد و خریداری کرد و گفت: آقاجان امکان دارد سپاه دانش، رساله امام را از شما بگیرد جایی پنهانش کن که باز دید کردند ولی نتوانستند پیدا کنند.»

پدرش نیز می‌گوید: «با دوستانش صمیمی و مهربان و پرگذشت بود. احترام بزرگترها را امری واجب می‌دانست و به آنها ارزش و اهمیت قائل می‌شد. خاطره جالبی که من و خانواده هرگز فراموش نمی‌کنند این است که وقتی برای اولین بار ماموریتش در جبهه تمام شد. برای او گوسفند قربانی کردم. برادرم سیدتاج الدین که 2 سال از او کوچکتر بود. در دلش گفت که او در راه خدا قربانی خواهد شد و پدرم وقتی که مردم ده عازم جبهه می شدند. از زیر قرآن رد می کرد و خصوصا آخرین مرتبه که مرخصی آمده بود پدرم او را از زیر قرآن رد کرده بود و بعد از آن به شهادت رسید و برای والدین و برادران و خواهران و دوستانش کاملا واضح بود که او به درجه رفیع شهادت می‌رسد.»

وی ادامه می‌دهد: «خاطره دیگر برای دومین بار به جبهه رفته بود که برای تمام اعضاء خانواده ما کتاب‌های مذهبی و علمی فرستاد در عروسی‌اش حنا نگذاشت و گفت: در جبهه حنا می گذارم. عده‎ای گفتند: چرا در عروسی باید قرآن بخوانیم؟ گفت: شب جمعه است و برادران دینی ما دارند شهید می‌شوند؟ لباس دامادی او لباس فرم نظامی، سپاهی بود. دوست سپاهی‌اش گفت: لباس دامادی من را بپوش ولی او قبول نکرد.»

پیامی که از این شهید مانده است در ادامه می‌خوانید:
«اما پیامم به جوانان حزب الهی ای جوانان چنان اسلحه شهیدان را بدست گیرید که خانواده شهیدان احساس آن را نکنند که اگر فرزندشان شهید شد کسی نیست که راهشان را ادامه دهد شما جوانان باغیرت به دیدار خانواده شهیدان بروید و به خانواده هایشان نوید پیروزی دهید که پیروزی نزدیک است. ای برادران حزب الهی! ای جوانان! ای پیرمردان! ای خواهران! ای برادران! ای مادران! مبادا که در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین و با هدف شربت شهادت را نوشید. ای مادران و پدران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را بدهید که تحمل 72 شهید از یک خانواده را داشت.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده