«بیسیمچی احمد متوسلیان» و شهادت در دفاع از حرم
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «حاجاصغر فلاحپیشه»، جانباز 25 درصد و برادر شهید «امیر فلاحپیشه» متولد سال 1345 در تهران، دانشجوی امور فرهنگی و بازنشسته سپاه بود. او طبق اخبار در حلب سوریه به شهادت رسیده است. شهید فلاحپیشه دی ماه سال 94 به سوریه اعزام شد و 22 بهمن به شهادت رسید. اما خبر قطعی شهادت را 16 فرودین 95 به خانواده اعلام کردند. شهید اصغر فلاح پیشه متولد ۱۳ بهمن ماه ۱۳۴۵ بازنشسته سپاه پاسداران اسلام و دارای ۳ فرزند بود که در دی ماه ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم بانوی مقاومت عازم سوریه شد. در نهایت در تاریخ ۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۴ بر اثر اصابت تیر به پاهایش مجروح میشود و در همان حین گروه تکفیری داعش او را به اصارت میبرند و هنوز پیکر او به وطن بازنگشته و مفقودالاثر است. این جانباز و شهید گرانقدر سال 67 ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر 26 و 22 ساله و یک پسر 15 ساله است.
وجه تمایز شهید اصغر فلاحپیشه را با سایر شهد باید در حضور هشت ساله این شهید بزرگوار در دوران دفاع مقدس و پس از آن نیز در بین مدافعان حرم دانست، وی با وجود اینکه در هشت سال دفاع مقدس به درجه جانبازی رسیده بود با این حال دائما در تلاش و تکاپو برای ارائه خدمات به مردم و دفاع از وطن بود.
آنچه در ادامه می خوانید چند پرده روایت از شهید فلاحپیشه است.
دلاوری در دوران دفاع مقدس
از بچه های مخابرات لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود و اغلب در جبهه میماند. مدت کوتاهی هم بیسیمچی حاج احمد متوسلیان شده بود. نبود امکانات و کمبود حضور همسرم بسیار برایم اذیت کننده بود. گاهی از نبودش گلایه میکردم، اما وقتی که بر می گشت به خوبی تلافی روزهای نبودنش را در می آورد. با هم بیرون میرفتیم و تفریحمان وقتی بود، ترک نمی شد. (همسر شهید)
مجروحیت
در عملیات والفجر ۸ تیر به پایش خورد و تمام اعصاب پایش قطع شد. دکترها گفتند ۵۰ درصد احتمال دارد پای او خوب شود. آن زمان او را در بیمارستان طالقانی عمل کردند و گاهی لنگ میزد. دستش ترکش داشت ولی بیشتر از ناحیه پا آسیب دیده بود. به این دلیل سال ۱۳۸۳ بازنشسته شد. البته بسیج میرفت و سال ۱۳۸۹ هم برای خدمت در عتبات عازم شد. (همسر شهید)
مرد عمل
پنج، َشش سالی در بسیج مشغول خدمت بود. همیشه سختترین مسئولیت و کارها را به او میدادند؛ مثلاً در میدان جمهوری پایگاه مقداد، ساختمان خرابی را به او داده بودند تا آبادش کند. چندین ماه او را نمی دیدیم. ۵ صبح میرفت و ساعت یک، دو نصف شب برمیگشت. بسیار سخت کوش بود. اگر مسئولیتی را میپذیرفت، آنقدر این طرف و آن طرف می رفت و از خورد و خوراک و استراحتش میزد تا به نحو احسن کارش را به پایان برساند. (همسر شهید)
خانه تکانی
در منطقه حلب سوریه، ساختمانی را به ما دادند تا در آن مستقر شویم. یک ساختمان قدیمی و مخروبه. اصغر بدون هیچ خستگی و شکایتی، جارو برداشت و همه ساختمان را جارو کرد. قیافهاش شده بود مثل کارگرهای شب عید که برای خانهتکانی جایی میروند. از آشپزخانه و سرویسهای بهداشتی گرفته تا همه اتاقها و محوطه بیرون. همه را آب و جارو کرد و مرتب و منظم تحویل بچهها داد. هرگاه هم میدیدکه اتاقی نامرتب و نامنظم است، بدون حرفی آنجا را مرتب میکرد. (همرزم شهید)
بابا نفتی
هوا در منطقه مستقر شده بودیم، به شدت سرد بود. کار اصغر شده بود یک پیت حلبی بردارد و آن را پر از نفت کند و همه بخاری ها را روشن نگه دارد. هرگز نمی گذاشت بخاری بدون نفت بماند یا خاموش شود. حواسش به همه بچه ها بود. بچه ها به شوخی به او بابا نفتی می گفتند. گاه فرماندهمان، سردار اسداللهی به شوخی به او می گفت: "دوربین نمیخواهی تا رصد کنی کدام بخاری نفتش تمام شده!" (همرزم شهید)
لحظه عاشقی
قرار بود عملیاتی در حلب سوریه انجام شود. چندین نفر از همرزمانش در محاصره قرار می گیرند. یکی بیسیم میزند که یک مسلمان نیست به داد ما برسد؟ آقا رضا فرزانه با موتور میرود و در همان ابتدا تیری به سرش اصابت کرده و شهید میشود. حاج اثر از فرماندهشان آقای اسداللهی اجازه می گیرد و می رود تا محاصره را بشکند. چند نفری نجات پیدا میکنند. تیر به پای حاجاصغر میخورد و روی زمین می افتد. نیروهای تکفیری او را به اسارت میبرند. مدتی بعد عکس سر بریده که به شدت مجروح شده را در فضای مجازی پخش میکنند. پیکرش برای همیشه جاویدان اثر باقی میماند. (دوست و همرزم شهید)
برگرفته از کتاب «حماسه البرز در شامات»
انتهای پیام/