شهید «حسن شمشکی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در زندگی نامه‌اش او را مومن، ورزشکار و فداکار معرفی کرده اند. در ادامه از زندگی و زمانه این شهید بیشتر بخوانید.

حسن کیا شمشکی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ جسور، رشید، دلیر، کوهنورد و رزمی کار و پرکار، مومن خدا، مودب، باصفا و فداکار و جان نثار امام خمینی، این‌ها گوشه‌هایی از صفات جوانی که با عشق به اسلام و برای برپایی و مانایی مکتب قرآن، قدم به میدان پاسداری از انقلاب اسلامی ایران گذاشت؛ حسن کیاشمشکی.

بسیجی فعال و جوانی که از همان روزهایی که بنیانگذار جمهوری اسلامی پس از ۱۵ سال تبعید عزم وطن کرد، اعلامیه های آن مرجع عزیز و عظیم را شجاعانه و شبانه در کوچه و خیابان پخش کرد، پس از ریشه دواندن نهال انقلاب نیز ضمن آموزش فنون رزمی به جوانان و آماده کردن آنها برای دفاع از کشور، خودش هم به سازمان نظامی کمیته انقلاب اسلامی پیوست تا حیات رسته انقلاب که تازه از خاک تاریخی کهن برون جسته بود، در هوای آزادی نفس بکشد، به دور از سموم زیان‌بخش و دور از چشم تبر به دستان چون نعش!

و حالا جنگ بود و فصل دیگر از همان خیانت‌ها و جنایت‌ها و ... نشانه رفتن ساقه نازک انقلاب اسلامی از کمر، که خام بود این پندار بی‌ثمر، چرا که او مانند صدها تن دیگر در میانه میدان رزم بود؛ مردی خانه ساخته روزهای خطر، بی باک از ضرر، جگر آور و دلاور و جهادگر؛ یعنی از دوستان ویژه خدا، بر پایه کلام مولا(ع)، که جنگ و جهاد را بلا که «لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمین خدا» می دانستند و حسن کیاشمشکی هم بود یکی از آنها؛ و همین بود که در مدت یک سال، یک بار و دو بار، که چهار بار و در چهار حمله بزرگ، و به مردی و مردانگی های سترگ در جبهه حضور یافت؛ از طریق قدس (آزادی شهر بستان در خوزستان) تا بیت المقدس (رهایی خرمشهر) و تا رمضان و مسلم ابن عقیل، و زخم‌ها و جراحت‌ها برداشت، تا اینکه در این آخری که فرماندهی یکی از رسته های گردان را نیز به دوش می کشید، از شانه «تپه های کهنه ریگ» در منطقه سومار، از ناسوت تا لاهور پر کشید، از ملک تا ملکوت، از فرش تا عرش.

و شهادت هدیه نبود، پاداش استقامت و صبوری‌اش بود که در راه خدا نشان داد؛ از همان روز قبل از شهادت، که دستش ترک خورد و به جای مخالفت، مقاومت کرد تا اینکه در روز بعد و در همان پاکسازی سنگرهای دشمن به جهاد رسید شهادت رسید.

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد / که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

حالا ما هستیم و سه نکته؛ از مادرش، دوستش و خودش. مادرش به ما گفت: روز عید قربان نامه اش آمد و روز عید غدیر پیکرش! دوستش نیز برایمان روایت کرد: وقتی تیر به قلبش خورد، سرش را گذاشت روی زانویم؛ می‌خواستم به او آب بدهم، آب را پس زد و گفت: «می خواهم مثل امام حسین شهید شوم.» و اما خودش که در وصیت نامه اش نوشته است:
«از شما ملت شهیدپرور می خواهم که امام را تنها نگذارید.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده